جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۶

قتل‌عام ۶۷ ـ قتل‌ عام سفید در قزلحصار ـ شماره ۱۲ + شکست لاجوردی و ظهور وزارت اطلاعات ـ شماره ۱۳

قتل عام سفید در واحدهای مسکونی قزلحصار

از یادداشتهای نسرین فیضی در کتاب بر فراز قله‌ها
نمی‌توان صحبت از قتل‌عام سال ۶۷کرد، اما به واحد مسکونی به‌عنوان نمونه‌ای از قتل‌عام «سفید» اشاره نکرد.
واحد مسکونی صرفاً محلی برای تنبیه نبود. در سال 62 (مانند قتل‌عام 67) واحد مسکونی با هدف حذف هویت و نابودی پدیده‌یی به نام «زن مجاهد خلق» راه‌اندازی شد. این جنایت با فرمان لاجوردی و مدیریت داود رحمانی و حضور شبانه‌روزی تعدادی بازجو و پاسداران در محل واحد مسکونی پاسداران در بخشی از ورودی زندان قزلحصار اجرا می‌شد. بارها لاجوردی و دیگر بازجویان می‌گفتند «یا باید بشکنید (‌یعنی خیانت کنید) یا به‌سر حد دیوانگی برسید تا به درد رجوی هم نخورید. همه آن خواهران بعد از یک و نیم سال زندگی در جهنمی صدبار بدتر از تابوت و قفس و قبرهای قزلحصار با عدم تعادل روحی به بند عمومی برگشتند.
و حالا چند نمونه از شرایط واحد مسکونی ـ در حدی که می‌توان گفت ـ:
- بازجوها تمام مدت در اتاق یا واحد مسکونی بودند. آنجا محل زندگی پاسداران و پرسنل زندان بود و حتی با لباس راحتی تمام روز و شب می‌چرخیدند.
- به‌صورت ناگهانی با لگد به‌صورت و دهان زندانی می‌کوبیدند تا دندانهایش بشکند.
- آنقدر روزها زندانی را سر پا نگه می‌داشتند تا دچار هذیان می‌شد.
- زندانی را وادار می‌کردند که سرش را محکم به دیوار بکوبد آن‌قدر محکم بکوبد که از حال برود و اگر نمی‌کرد با کابل به جان او می‌افتادند.
- زندانی در تمام مدت چشم‌بند داشت و هر لحظه ممکن بود وسیله‌یی سخت و تیز و برنده به‌سر یا صورتش اصابت کند...
- تهدید به تجاوزات جنسی همیشه وجود داشت...
قتل‌عام ـ‌ واحد مسکونی؛ گامی فراتر از شکنجه
اکثر بچه‌ها بعد از تقریباً یک سال و نیم، هم از واحد مسکونی و هم واحد یک یعنی قفسها، به بند 8 برگشتند. وقتی وارد بند شدند همه جا خوردیم، آنها قابل تشخیص نبودند، همه به‌غایت لاغر و پیر و خمیده شده بودند. صورتهایشان چروک و پـر از لک و پیس شده بود و پشتشان قوز درآورده بود. وقتی به بعضی از آنها دست می‌زدیم دچار تشنج می‌شدند. بعضی از آنها در بند راه می‌رفتند و ناگهان فریاد می‌زدند «من ترا می‌شکنم». شبی نبود که با فریادهای آنها از خواب بلند نشویم، جیغ می‌زدند و شروع می‌کردند به‌گریه کردن و ما هم پابه‌پای آنها گریه می‌کردیم. خدایا این جنایتکاران با این بچه‌ها چه کار که نکرده بودند. گاهی طی روز می‌دیدی که رو به‌دیوار نشسته‌اند، زانوهایشان را بغل کرده و گریه می‌کنند. یا ساعتها کنار دیوار می‌نشستند و به نقطه‌یی خیره می‌شدند. یکی دوبار به آنها نزدیک شدیم که بپرسیم چه بلایی سرشان آمده است، اما حالشان بدتر می‌شد. دیگر تصمیم گرفتیم اصلاً سر واحد مسکونی با آنها صحبت نکنیم تا حالشان به وضعیت عادی برگردد. بعضیها موهایشان در طی این مدت سفید شده بود. اغلب شب تا صبح نمی‌خوابیدند و یا روز‌ها به‌حالت ضعف می‌افتادند. اصلاً باور نمی‌کردند که شرایط تغییر کرده است... در یک کلام از واحد مسکونی هیچ‌کس سالم بر نگشت.
قتل‌عام ـ‌ یادی از شکر محمد زاده
زهرا فلاحتی که در جریان قتل‌ عام 67به‌شهادت رسید، به بچه‌ها تأکید می‌کرد که دو چیز را رعایت کنیم: اول این‌که از آنچه در واحد مسکونی بر آنها گذشته است، سؤال نکنیم. دوم این‌که در مورد آنها قضاوت نکنیم و در برابرشان صبور و مهربان باشیم و کمکشان کنیم که به‌حالت عادی برگردند، چون نمی‌دانیم چه بلاهایی سر آنها آمده است.
خیلی از آنها با وجود گذشت سالها هنوز هم به وضع طبیعی بازنگشته‌اند.
شکر محمد‌زاده یکی از همان زندانیان بود که سال 67سربه‌دار شد.
قتل‌عام ۶۷ ـ‌ شکست لاجوردی و ظهور وزارت اطلاعات ـ شماره ۱۳
نامه منتظری به خمینی در تاریخ 17 مهر 1365
لاجوردی در برابر سپاه و باند مقابلش که می‌گفتن نگه‌داشتن زندونی به نفع‌مون نیست می‌گفت من کاری می‌کنم همه شون حزب‌اللهی بشن. می‌گفت اینا از جمعشون انگیزه می‌گیرن، پاشون به انفرادی برسه مبارزه یادشون میره. در نتیجه از مهر سال 61 با تکمیل سلولهای انفرادی زندان گوهردشت ، سیاست فشار حداکثر رو تو گوهردشت و هم‌زمان تو اوین و قزلحصار به اجرا گذاشت. احکام آزادی هم تعلیق شد. هر کس حکمش تموم می‌شد، یه برگه بهش می‌دادن که توش نوشته بود تا اطلاع ثانوی باید بمونه. این حکم، یه چیزی شبیه حبس ابد بود چون هیچ تاریخ و سررسیدی نداشت.
به گواه کتابهای خاطرات زندان، راه‌اندازی واحدهای مسکونی، قبر، تابوت، سرپا نگه‌داشتنهای طولانی، بی‌خوابی، گرسنگی و انواع فشارهای روانی محصول همین دورانه. دورانی که لاجوردی قسم خورده بود از مجاهدین زندانی حزب‌اللهی و تواب و خائن درست کنه.
لاجوردی ابله با تجربه وارفتگی خودش تو انفرادی زمان شاه فکر می‌کرد بعد از یکی دو هفته بچه‌ها کم میارن و همکاری میکنن. البته انفرادی زمان شاه با سلولهای لاجوردی قابل قیاس نیست، چون تو گوهردشت غذا بسیار محدود، هواخوری و ملاقات قطع و برای اغلب سلولها هم جیره روزانه شکنجه در نظر گرفته بودن. با این همه از پائیز 61 تا پایان سال 63 بچه‌ها با مقاومتشون روی لاجوردی و پاسدارهاشو کم کردن.
اواخر مرداد 63با تشکیل وزارت اطلاعات و قدرت گرفتن باند مقابل لاجوردی، کم کم لاجوردی و داوود رحمانی کنار رفتن. این به‌معنای شکست سیاست فشار حداکثر لاجوردی و پیروزی پایداری و مقاومت تو سلولهای انفرادی و شرایط سخت بندهای اوین و قزلحصار بود.
قتل‌عام ـ‌ سیاست حداکثر فشار و سلول‌های انفرادی
بالاخره بچه‌ها بعد از دو و نیم تا سه سال انفرادی و شرایط دیوانه کننده قزلحصار سرافراز و پیروزمند به بندهای فرعی و عمومی برگشتن. تو این دوران تعدادی تو قزلحصار تعادل‌شونو از دست دادن؛ بسیاری دچار بیماریهای حاد صرع و میگرن و... شدن، اما فضای عمومی زندانهای اوین و گوهردشت و قزلحصار و سایر شهرستانها مقاومت و پایداری بیشتر نسبت به سالهای قبل بود. مقاومتی که جلاد و هیولای زندان رو در هم شکست.
با تسلط وزارت اطلاعات، روشهای کنترل و سرکوب زندان تغییر کرد و مقاومت و پایداری زندانیان هم روز به روز ابعاد تازه‌تری گرفت.
با نگاهی به نامه 17مهر 1365 آقای منتظری که جانشین وقت خمینی بود، می‌تونیم به بخشی از واقعیتهای زندان تو اون سالها ـ یعنی دو سال قبل از قتل‌عام زندانیان در سال 67ـ پی ببریم:
«… آیا می‌دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟
آیا می‌دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟
آیا می‌دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود 25نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟
آیا می‌دانید در زندان شیراز دختری روزه‌دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟
آیا می‌دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به‌زور تصرف کردند؟
آیا می‌دانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟
آیا می‌دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه‌های بی‌رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده‌اند و کسی به داد آنها نمی‌رسد؟
آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟
آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟
آیا می‌دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده؟ قطعاً به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده‌اندیش...»
البته ایشون تو مهرماه 60 یعنی زمانی که لاجوردی هر شب 400 – 300 دختر و پسر مجاهد و مبارزرو تو اوین اعدام می‌کرد برای خمینی نوشت دخترک 14 – 13ساله رو به‌خاطر تندزبانی کشتن...
قتل‌عام ـ نامه پنجم مهر 1360به خمینی در مورد اعدامهای وحشیانه و شکنجه‌های طاقت‌فرسا
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر