شنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۵

خوانشی نو از انقلاب مشروطه (۶) - شراره‌های خشم


آیا حاکمیت قاجار از قیام مردم در جنبش تنباکو درسی گرفت؟
آیا ملت ایران در برابر ستم قاجار دست روی دست گذاشت؟
جنبش تنباکو و حرکت گسترده مردم ایران علیه اعطای امتیاز تنباکو به استعمارگر، این حقیقت را به اثبات می‌رساند که مردم ایران، در برابر غارتگریهای شاهان قاجار، و دخالتهای استعمارگران، دست روی دست نگذاشته و در هر فرصتی به شورش علیه آن برخاسته‌اند. جنبش تنباکو یک جلوه عمومی و سراسری از بروز این خشم ضداستبدادی و ضداستعماری بود.
اما حاکمیت استبداد فئودالی، نه تنها از این قیام عمومی درس نگرفت، بلکه برعکس، در انتقام از مردم و شرکت کنندگان در این جنبش، به فشار و تضییقات خود بر مردم، توسط حکامش، افزود.
ادامه‌ی امتیازدادنها:
میراث خوار استعمار-مهدی بهار: ص 524:
«دولتِ شاه، سیاست اتحادِ تسلیم‌آمیز با تزار را پیشه خود ساخت. بدین طریق بود که بذل و بخشش نسبت به روسها شدت بیشتری یافت.»
امتیازها یکی پس از دیگری به روسیه و انگلیس اعطا می‌شد:
تیرماه 1272: ژوئن 1893: امتیاز انحصاریِ ساختن راه شوسه «قزوین-رشت- انزلی» به شرکت روسی «بیمه حمل و نقل واگذار شد.
پس از افتتاح این راه، چون روسها حق‌عبور از این راهها مطالبه می‌کردند، مردم قیام کردند. و به بناهایی که روسها ساخته بودند حمله‌ور شده، و همه را منهدم کردند. این خود روحیه بالای مردم را پس از قیام سراسری در جنبش تنباکو نشون میده.
سال1274شمسی: 1895میلادی:
- امتیاز راه «قزوین- تهران» و «قزوین- همدان» به کمپانی روسی بیمه حمل و نقل.
-امتیاز پاک کردن و گود نمودن مرداب انزلی برای مدت هفتاد سال به همان کمپانی.
دولت روسیه از این راه‌ها، تسلط خودش رو بر سراسر شمال ایران تأمین می‌کرد. علاوه بر این، به کمک افسران قزاقخانه خودش، نفوذ خودش رو هرچه بیشتر گسترش می‌داد.
کشتار روشنفکران:
این وطنفروشی طبعاً مردم را هرچه بیشتر به خشم می‌آورد، و روشنفکران ملت را به فکر از میان برداشتن استبداد می‌انداخت. اما کوچکترین مخالفتی از سوی مردم از طرف ناصرالدینشاه با سرکوبی شدید روبه‌رو می‌شد...
تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام کرمانی: صفحه 252:
«به ناصرالدین شاه راپورت دادند که شبها جمعی در محله سَنگَلَج (تهران) در یک خانه اجتماع کرده و در امر مملکت و اصلاح، مذاکره می‌کنند!. پادشاه جمعی را فرستاد شش هفت نفر از اصلاح خواهان که دور هم نشسته بودند مأخوذ، و شبانه آنها را به حضور پادشاه بردند. چاهی که در اندرون حفر کرده بودند که برف در آن می‌ریختند… سنگِ سرِ آن را برداشته مأخوذین را در آن چاه انداختند و آن وقت خود پادشاه، تفنگ را به‌دست گرفته، متجاوز از سی فشنگ از پی آنان فرستاد که به اعتقاد خود زودتر آنها را به اَسفلُ‌السّافِلین رساند“.
این خونهاییست که قطره قطره نهال انقلابِ مردم را آب می‌دهد. خون‌ها درچاه فرو نخشکیدند! خونها، ریشه جنبش آزادیخواهی 
را آبیاری کردند
افزایش اختناق:بعد از این‌که قیام مردم در جنبش تنباکو، شاه را مجبور کرد که امتیاز به انگلیس را لغو کند، شاه حاکمیت خودش را متزلزل یافت. بنابراین با ایجاد رعب و وحشت، و تشکیل و گسترش پلیس مخفی، بر شدت اقدامات سرکوبگرانه‌ش افزود.
اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات: ”از جمله ترقی کارها، پلیس‌های مخفی متعدد است که حالا اخبار مخفی می‌دهند!… کار این کارآگاهان خبر دادن بر ضد مردم بیچاره است»
ایدئولوژی نهضت مشروطیت: ص26: فریدون آدمیت“.
«حکومت نسبت به تشکیل هر نوع جمعیتی بدگمان بود، دسته‌ای از جوانان تحصیل‌کرده معقول، خواستند دستگاه کلوب تأسیس کنند. دستور شاه در این باره، نشانه خشم اوست. به نایب السلطنه نوشت: (باصدای دیگر): ”جوانانِ معقول، بسیار بسیار غلط کرده‌اند! که ایجاد کلوب می‌خواهند بکنند!. اگر هم‌چو کاری بکنند، پدرشان را آتش خواهم زد!. حتی نویسنده این کاغذ به اداره پلیس، باید مشخص شده، تنبیه سخت بشود که مِن‌بعد از این فضولی‌ها نکنند ”
اما به‌رغم همه این سیاستهای سرکوبگرانه ناصرالدینشاه، مردم بعد از جنبش تنباکو جرأت و شهامت بیشتر پیدا کرده و هر روز از نقطه‌ای از کشور صدای اعتراض خود را بلند می‌کردند.
اعتماد السلطنه: روزنامهخاطرات: (منبع فریدون آدمیت ص 23):
«دامنه نارضامندی و اعتراض مردم در ولایات به‌صورت جوش و خروشِ جمعی نمایان گشت. مردم سمنان علیه تعدیات حاکم، یعنی اعتضادالملک، برخاستند وگروه پانصدنفری به اعتراض به فیروز کوه آمدند. حاکم قزوین تَعدّیات را به جایی رساند که حتی سواران ایلات شوریدند. عریضه تلگرافی فرستادند. … همچنین مردم آذربایجان عموماً ، و اهالی شهر تبریز خصوصا، از ستمگریِ پیشکار آنجا به ستوه آمده‌اند. آشوب تبریز بالا گرفت به زدو خورد خونین میان مردم و سربازان انجامید.»
یک خواست تازه که در این اعتراضات به گوش می‌خورد، مطالبه قانون بود. چیزی که در انقلاب مشروطه بزرگترین خواست بورژوازی نوپای ایران بود. زمزمه‌های آنن قانون خواهی و قانون گذاری، بعد از جنبش تنباکو مجدداً مطرح شد.
«ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران: فریدون آدمیت: ص14:
«خواستند دستگاه عدلیّه را سروسامانی بخشندو به‌اصطلاح حفظ حقوقِ مردم را کنند. میرزا محسن خان مشیرالدوله (معین الملک) به وزارت عدلیه برگزیده شد (رجب 1309) »
اما حاکمیت فئودالی و شاه مستبد یارای پذیرش هیچ‌گونه حقی برای مردم را نداشتند. و هیچ‌گونه حکم این دستگاه به‌اصطلاح قانونی، به اجرا در نمی‌آمد. چرا که اساس مملکت بر استبدادِ خوانین و در رأس آنها شاه، استوار بود.
همین معین‌الملک در نامه‌یی به شاه، به دخالت عوامل حکومت در امر قضاوت اعتراض می‌کند و چنان‌که در کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت ص17 آمده می‌نویسد: «درکارهایی که در کمال دقّت در مجالس عدیده رسیدگی شده، به احقاق حق مظلومین حکمی صادر می‌شود، و راه حَرف شرعی و عرفی بسته می‌گردد- فوراً ناسخ آن از ادارات صادر می‌شود و زحمت چند ماهه دیوان عدلیه به هدر می‌رود. همچنین از طرف حکام ولایات به احکام صادره از دیوان عدلیهاعظم، اطاعت و اعتنا نمی‌شود و موقوف الاجرا می‌ماند»
در گوش شاهِ مستبدو خوانین ستم‌پیشه و خونخوارش کلمه قانون، زنگ آزاردهنده‌ای داشت. شاه قَدَرقُدرت، به صراحت به ملت توهین نموده و می‌گفت:
”من می‌خواهم ملت ایران فرق بین کلم و بلژیک را ندانند“.
(تاریخ بیداری ایرانیان صفحه 146):
«آقا شیخ علی… (که یک مخترع بود، به شاه) گفت می‌توانم کالسکه‌یی اختراع کنم که او را کوک کنند، یک فرسخ راه را طی کند، آن وقت چند دقیقه بایستد، از چهارطرف درهای آن باز شود از طرفی چند گلوله توپ خالی شود آن وقت درهای آن بسته شود و به مکان خود برگردد لکن اظهار این صنعت وقتی خواهد بود که پادشاه تهیه قشون خود را دیده و متقبل شود که با یکی از دول دشمن جنگ کند لااقل شهرهای ایران را پس بگیرد. ناصرالدینشاه گفت: ”ما جز با رعیت خود دیگر با کسی جنگ نداریم، و به اندازه آنها هم توپ داریم“.
از قضا مردم ایران هم همین حرف را می‌زدند. و می‌گفتند ما هم با کس دیگری بجز با شاه مستبد و مزدور استعمار، و عوامل غارتگر او، سر جنگ نداریم. براستی هم که در اثر خیانتها و غارتگریها و به تاراج دادنهای این طبقه حاکم، جز پوستی بر استخوان مردم نمانده بود.
وضع زندگی مردم:
به اوضاع زندگی مردم در آن سالهای سیاه یعنی نیمه دوم قرن سیزدهم شمسی و ایران زیر حاکمیت ناصرالدینشاه نگاهی بیندازیم!
احمد مجدالاسلام کرمانی (تاریخ انحلال مجلس): «در بلوچستان و کرمان، رسماً عمله و رعایای متعلق به حفر قنات، و… سایر اجزایی که مَدخلیّت در امر زراعت دارند، خودشان و زن و بچه و بستگان و اموالشان، روی مِلک خرید و فروش می‌شوند. یعنی مثل گوسفند آنها را می‌شمارند و در موقع معامله، ضمیمه قیمتِ اصلی مِلک قرار می‌گیرند… ارباب می‌تواند رعیّت خود را به چوب ببندد و یا گوش او را بِبُرد و یا خانه‌اش را ضبط کند و یا عیال و اطفال او را بفروشد»
«در میان چشمان نِگران و خشمگین دردآگاهانِ توده‌های مردم، رنج و درد میلیونها هموطن، شعله‌های خشمی را برمی‌افروخت. دو دیده خون شده از این ظلم و ستم، چشمهای میرزا رضا کرمانی بود. دردکشیده آگاهی که در پی چاره استبداد می‌گشت.»
خاطرات حاج سیاح:
«کرمان باید سالی بیست هزار خروار غله مالیات به دیوان (یعنی دولت) بدهد. حکام ناگزیرند این مالیات را از مردم دریافت دارند. هرکس حاکم می‌شود، نه تنها خودش غارت می‌کند… بلکه جمعیتی بزرگ از گرگان گرسنه به اسم اتْباعِ حکومت، با خود می‌آورد… زارعی که از عهده بر نمی‌آید باید به فروش زن و دختر و غیرها، گندم خریده، بدهد».
مظالم و قدرت نامحدود حکام دولتی در دوره ناصری:
خاطرات حاج سیاح: منبع تاریخ اجتماعی ایران مرتضی راوندی ص457:
«فرهاد میرزا یکصد و بیست هزارتومان و یکصد و بیست قاطر گرفته، پولها را بار آنها کرده و 125 طاقه شمال کشمیر هم گرفته روی بارها کشیده برای شاه به تهران فرستاده است!. غیر از آنچه برای خود گرفته، از حاجی میرزا محمد مُعدّل المُلک هم 14هزار تومان گرفته است».

حقوق‌بشر در ایران عهد ناصری
خاطرات حاج سیاح: منبع تاریخ اجتماعی ایران مرتضی راوندی ص457
«معتمدالدوله در خارج شهرِ (شیراز) در دروازه قصابخانه، بنای مُدوّری ساخته، و به هرکس تهمت دزدی زنند، او را زنده درگچ می‌گیرند!.»
در همان سالها که ناصرالدینشاه با مخارج سنگین به سفر اروپا می‌رفت و خزانه مملکت را صرف گردشها و خاصه‌خرجی‌های خودمی‌کرد، مردم از زور غارتگریِ خوانین و عوامل حکومت، گروه گروه از ایران فرار می‌کردند.
دستی که می‌نویسد: خاطرات حاج سیاح: (ص 334)
«اهل ولایات، عور و عُریان، رو به بیابان گذاشته، درخارجه به‌عملگی و گدایی و حمالی رفتند. … به فرنگستان تشریف بردید، آیا در بندر و لنگرگاه تمام ممالک، غیرایرانیِ حمال و ذلیل و عمله دیدید؟! که اکثر ایشان در غربت به ذلت جان می‌دهند!»

تصویر کتاب سفرنامه ابراهیم بیگ: از زین العابدین مراغه‌یی:
«در سفر قفقاز، و در (شهر) باتون، در محلات فقیرنشین، به هرطرف که نگاه کردم جز «همشهری (یعنی ایرانی مهاجر) » ندیدم. پرسیدم چه‌کاره‌اند؟ گفتند اینها همگی فعله و حمال اند. گفتم سبحان الله در این شهر کوچک، چهل پنجاه هزار نفر ایرانی؟ آن هم با وضع و حالت پریشانی؟ گفت: آقاجان! تمام دهات و شهرها و قصبات حتی دهات قفقاز پر از این قبیل ایرانیان است. در ایران امنیت نیست! کار نیست! نان نیست!.»

این ظلم و جور بر مردم، تنها به‌زور سرنیزه و سرکوبی اعمال نمی‌شد، یک عاملِ کمک‌کار شاه مستبد، در تسمه کشیدن از گرده مردم، چماق تکفیر ملایان زمیندار و همدست دربار بود که در اقصی نقاط کشور به کمک شاه و حکام سرکوبگرش می‌آمد:
ادامه سفرنامه ابراهیم بیگ: از زین العابدین مراغه‌یی
«برخی، از تعدّی داروغه و کدخدا گریخته‌اند، و برخی از دست باجگیری و تهمت‌های ملایان که «پسرعمویت چندی قبل شراب خورده!» یا «یکی از خویشان تو قمار کرده!». در تفلیس هم عملجات ایرانی به‌عملیات سنگفرش مشغول بودند و همه کارهای پست و پرزحمت به عهده ایرانیان بدبخت بود. تجار را دیدم که یکی از دیگری مُفلس تر بودند. هر یک به اطراف خودشان چند توپ قناویز، چیت همدان و بروجرد، و قدک یزد و کرباس تأمین چیده و نشسته‌اند» اما همین تجارت کوچک هم به زودی به‌کلی منسوخ و منقرض خواهد شد. و باید از منسوجات ابریشمین مسکو به ایران وارد کنیم. ... . «در بادکوبه جمعی همشهری (ایرانی) زیر آفتاب جوق نشسته… بودند. علت فرار رعایا از ایران از کم‌درآمدی، بیکاری مردم، و تعدی زبردستان بر زیردستان و بی‌صاحبی رعیت است. از شهرهای نزدیک سرحدات همه رفته‌اند تا جایی که روی سنگ‌های قبور کمتر نام مرد به چشم می‌خورد. گویا شهر زنان است.»
دربار و حکومت مطلقه ظل‌السلطان:
سفرنامه حاج سیاح: ص37
«دربار و سوار او (ظل‌السلطان) تجملاتی دارد که برای یک پادشاه بزرگ یک مملکت بزرگ زیاد است. هزاران نفوس در حَضَر و سفَر هر یک برای خدمتی… و اینان هر یک چندین نفر اهل خانه و کسان و بستگان خُدّام دارند. … هر یک از پسران شاه و بستگان و اقوام مادری هر یک از ایشان از این قبیل تجملات و اندوخته‌ها دارند و هر یک املاکی در نقاط مختلف ایران تملک کرده‌اند. … از طرف دیگر اگر گردش کنی، ولایات و دهات و رعایا را می‌بینی… حتی بسیاری ساتر عورت ندارند و گاهی در شبانه روز به غیرعلف صحرایی نمی‌یابند. این افراط و تفریط یک مملکت را قطعاً دچار نابودی و اضمحلال خواهد کرد. و در هیچ نقطه عالم این ترتیبات جاری نیست.»
انتقام مردم:
مردم، دردها را می‌بینند و سرهای پراندیشه‌شان، در فکر پی چاره استبداد می‌گردد. حقیقت این بود که همان ظلمها نظام استبدادی را به نابودی و اضمحلال کشاند. و بالاخره جرقه خشم مردم از شدت ظلم و ستم یک روز به نقطه اشتعال رسید، و رأس همه مظالم را به خاک انداخت.
میرزارضا کرمانی: ناصرالدینشاه را در هفدهم ذیقعده سال 1313 قمری مطابق با اردیبهشت 1275 شمسی، هدف قرار داد.
دفاعیات میرزا رضاکرمانینقل از کتاب زندگی نامه میرزا رضا: ص182:
«پادشاهی که 50سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر این درخت وکیل‌الدوله‌ها، عزیزالسلطانها… و این اراذل و اوباش که ثمره این شجره شده‌اند… باید چنین شجره را قطع کرد، که دیگر این نوع ثمر ندهد… . ماهی ازسرگَنده (gande) گردد نِی زِ دُم. اگر ظلمی می‌شد از بالا می‌شد... . مگر این مردم بی‌چاره، یک مشت اهالی ایران و ودایع خدا نیستند؟ قدری پایتان را از خاک ایران بیرون بگذارید، و در عِراق عرب و بِلاد قفقاز، در عشق‌آباد و اوایل خاک روسیه هزار هزار رعایای بی‌چاره ایران را می‌بینید که از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار کرده، و کثیف‌ترین کسب و شغلها را از ناچاری پیش گرفته‌اند. هرچه حمّال و کَنّاس و الاغی و مزدور در آن نقاط می‌بینید همه ایرانی هستند... … گوشت بدن رعیت را می‌کَنَند و به خورد چند جَرّه‌باز (jarreh baz) شکاری خود می‌دهند. صدهزارتومان از فلان بی‌مُروّت می‌گیرند خرج عزیزالسلطان (ملیجک شاه) می‌کنند که نه برای دولت مصرف دارد نه برای ملت. و نه برای حفظ نفس و غیره و غیره و غیره، که آن چیزها را همه اهل شهر می‌دانند و جرأت نمی‌کنند بلند بگویند. حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر به دست من جاری شد یک بار سنگین از تمام قلوب برداشته شد... “..
این گفته‌های میرزا رضا کرمانی در آخرین جلسات بازجویی‌اش بود. درباره او گفتنی‌های بیشتری هست که در شمارةآینده به شرح آن خواهیم پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر