پنجشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۵

به ياد ميرزاده عشقي...

جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن‌که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر به‌در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر