جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۶

قتل‌عام ۶۷ ـ‌کشتار مارکسیستها ـ شماره ۳۱

بعد از ماجرای تفکیک و طبقه‌بندی در زمستون 66، زندانیان مارکسیست رو تو 2تا بند 7و 8 و چند فرعی گوهردشت جمع کردن
صبح 5شهریور بعد از 10روز سکوت و بی‌خبری، خودرو هیأت مرگ وارد گوهردشت شد و این بار یه راست رفتن سراغ مارکسیستها
بعد از دو روز کشتار در گوهردشت ، روز هفتم شهریور هیولای مرگ، خیز اعدام مارکسسیتهای اوین رو برداشت. هیبت‌الله معینی زندانی 
سیاسی زمان شاه و یار با وقار زندانیان در همین روز به هیبت هیأت مرگ خندید و جاودانه شد
روز نهم شهریور دوباره هیأت مرگ به گوهردشت برگشت و تا 13شهریور قتل‌عام در اوین و گوهردشت فعال جریان داشت. اما تو شهرستانها تا مدتها بعد از 13شهریور، هم‌چنان به کشتار و قتل‌عام زندانیان ادامه دادن
صبح 5شهریور کشتار مارکسیتهارو از بند هشت گوهردشت شروع کردن. سؤالهایی که هیأت مرگ از زندانیان مارکسیست می‌پرسیدند
اتهام؟ نظرت راجع به سازمانت چیه؟ نظرت راجع به جمهوری اسلامی چیه؟ مسلمونی؟ پدر و مادرت مسلمونن؟ نماز می‌خونی؟
اگه کسی می‌گفت در خانواده مسلمان بزرگ شده و حالا از دین برگشته و اسلام را قبول ندارد اعدام می‌شد. اگه کسی می‌گفت پدر مادرم مسلمون نبودن، خودم هم مسلمون نبودم و نماز نمی‌خونم باید با شلاق «هدایت» می‌شد. اگر می‌گفت مسلمونم اما نماز نمی‌خونم باید روزانه 50ضربه شلاق بابت 5وعده نمازی که نمی‌خوند تحمل می‌کرد
از آنجا که تعداد زندانیان مارکسیست در گوهردشت بیشتر از اوین بود هیأت قتل‌عام در این ۹ ـ ۸روز، بیشتر در گوهردشت مستقر بود. یکی از شاهدان گوهردشت می‌نویسد
«نفر اولی که به داخل اتاقی که هیأت در آن مستقر بود برده شد، جهانبخش سرخوش بود که تنها هشت ماه از دوران محکومیتش باقی مانده بود. شاید بیش از یک دقیقه نگذشت که او از اتاق بیرون آمد و ما شنیدیم که آقای ناصریان، مدیر زندان با صدای بلند به نگهبان گفت: ببرش به چپ. چپ در واقع محل حسینیه و آمفی‌تئاتر زندان گوهردشت بود و افراد را به آنجا می‌بردند و لحظاتی بعد بدار می‌آویختند
و حالا به گزارش رفیقی اشاره می‌کنیم که به‌علت تشابه اسم تا پای «دار» رفت و برگشت. گزارش دقیق و نام شاهد محفوظه
:هفته اول شهریور زندان گوهردشت 
بعد از نوشتن اسم و فامیل روی بدنمون با ماژیک، صف شدیم، راه‌افتادیم. پشت در حسینه صداهای عجیبی میومد. معلوم بود تعدادی رو به‌شدت کتک می‌زدن. رفتیم تو. پاسداری با متلک گفت آخر خطه چشمبنداتونو بردارین. چشمبندمو برداشتم... قیامت بود
با دیدن طنابهای لرزان و پاسدارانی که زندانیان رو به سمت «حلقه دار» هدایت می‌کردن، خشکم زد. نگاهمو سریع از روی «دار» برداشتم؛ دیدم پایین سکو تعداد زیادی جنازه روی هم تلنبار شده. هنوز تعدادی از جنازه‌ها روی زمین تکون می‌خوردن. پاسدار «خانی» با زیرپیراهن رکابی خودش‌رو به بالای سن رسوند، طنابهارو دور گردن بچه‌ها انداخت و در حالی که از شدت هیجان و خستگی عرق می‌ریخت، کمرِ یکی‌رو گرفت و با هم از روی سکو پریدن پایین
پاسدار خانی در حالی که روی هوا تاب می‌خورد و از خوشحالی جیغ می‌کشید، فرود اومد و رفت سراغ نفر بعد
قتل‌عام مارکسیستها در سایر شهرستانها هم در همین زمان شروع شد. در این مسیر بسیاری از رفیقان که دین و آیین تحمیلی رو نپذیرفتن سریع حلق‌آویز شدن
در رشت مهدی محجوب، موسی قوامی، آرامائیس‌ داربیانس‌ ، فرهاد سلیمانی، عبدالله لیچایی و... در همین ایام طناب را بوسیدند و در تهران و سایر زندانها نقش آفرینانی مانند حبیب‌الله (مجید) سالیانی، حمیدرضا بیک محمدی، سیف الله غیاثوند، سیاوش، محمدرضا، مسعود... و بسیاری دیگر در برابر شلاق و شعبده و شیخ ایستادند و تن به تسلیم ندادند
ادامه دارد
https://www.mojahedin.org/news/20404

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر