انقلاب مشروطه
یاران ز حَمیّت به سوی مرگ دویدند در راه شرف از سر و جان دست کشیدند
در خون خود اندر طلب فخر تپیدند گلرنگ ز خون همه سیمای زمین شد
چه بدرفتاری ای چرخ چه کجرفتاری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
از سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی:«ای ایران! زمینِ مینوقرین تو، حالا همه خراب، شهرهای آباد تو، یکسره ویران! این ملت توست از تمام ترقیات علم مَهجور، از حقوقبشریت محروم، به هر ستمی گرفتار و به زندگانی خود اسف میخورند…».
ندای آزادیخواهان، آب در خوابگه استبداد.
اکنون به شرح حال چند تن دیگر از آموزگاران مدرسهی بیداری مردم در انقلاب مشروطیت خواهیم پرداخت. اما پیش از آن نمونههایی از ظلم و تعدی عمال حکومت بر مردم ایران در آستانهی انقلاب مشروطیت را بهنقل از کتابها و روزنامههای همان زمان مرور میکنیم.
مظالم عهد ناصری:
خاطرات حاج سیاح: صفحه 57: «در نراق (دهستانی از بخش دلیجان شهرستان محلات)، چند ورق قرآنِ نیمهسوخته را بیرون آوردند که این کار بابیان است. دولت، مصطفیخان عرب را مأمور کرد و او با ملاّی محل یعنی حاج میرزا محمد، شریک و همدست شده به جان مردم افتادند. مردم را برای تحقیق در یک جا جمع کردند. بهمحض اجتماع، بدون سؤال و جواب همه را دستگیر کرده، بسیاری را کشتند و تمام خانهها را غارت کردند. زن و مرد و صغیر و کبیر آواره به اطراف شدند. قحط عمومی پدید آمد».
از همان کتاب: «راهها چنان که در اول خلقت عالم بوده، اصلاحی نشده، معدنها زیر خاک پنهان، صحراها بایر، و مردم در نهایت عسرتند. افسوس که این مملکت در دست ما جاهلان مظلوم مانده است».
کتاب وقایع اتفاقیه: «زنها هجوم کرده در منزل حکومت به جهتِ نان. محمدرضاخان بیگلر بیگی خواسته که برود خدمت حکومت، زنها مشاراِلَیه را از اسب به زیر میکشند، خواستند اذیت کنند، فراشان حکومتی رسیدند و زنها را دور کردند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «29 رمضان 1317: از قرار مذکور، مظفر نظام که به اصطهبانات رفته بود، لابُدشده (ناچار شده) توپ بسته به شهر اصطهبانات، خیلی جاها را خراب کرده و قریب بیست سی نفر هم کشته شدهاند».
کتاب وقایع اتفاقیه: «30 ذیقعده 1321: شخص خبّازی نان به سنگ کم فروخته بود. به جناب سهامالدوله عرض میکنند، میفرستد او را آورده چوب زیادی میزنند و او را مهار کرده در بازار میگردانند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «جمادیالاولی 1317: خسروگبر، نذری کرده بود که روی قبر خواجه حافظ، بُقعهای بسازد، قریب صد تومانی هم به حاجی سید علیاکبر و میرزا هدایتالله پیشنماز و بعضی از علما داده بود که مانع از ساختن (آن) نشوند. بعد، از آهن و تخته، بقعهی قشنگی میسازد. حاج سیدعلیاکبر جمعیتی برمیدارد میبرد در حافظیه، بقعه را خراب میکند. حکومت ابداً درصدد مؤاخذهی حاج سیدعلیاکبر برنیامده است. ولی مردم خیلی به حاجی فحش میدهند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «محرم 1311 در شیراز: «دیگر آن که دو نفر سرباز از فوج ساعدالسلطنه، میان ظهر مست کرده دست به قمه در میان بازارِ وکیل، بدمستی میکردند. اهل بازار را - قریب بیست نفر را- زخمی کرده بودند».
کتاب وقایع اتفاقیه: 4 جمادیالاولی 1299: «شب هنگام در بازار وکیل، دکان صرافی را بریدهاند (یعنی دزدیدهاند) چون شِمش نقره در آن دکان سراغ داشتند. … این اوقات، شبها دکان و خانه، بیشتر از سابق بریده میشود. و دزد هم به قراری که میگویند از عملهجات حاجی بیگلربیگی (عامل حکومت) است و هرچه سرقت میشود دیگر ممکن نیست که پیدا شود و دزد را به دست نمیدهند».
حکومت استبدادی که دست عوامل خود را برای چپاول و سرقت اموال مردم باز گذاشته بود، نسبت به مردم خردهپا و محروم، شدیدترین و خشنترین رفتارها را به اجرا میگذاشت:
وقایع اتفاقیه: جمادی الاولی 1291 قمری: «هفده نفر دزد را که قبل از ورود نواب اشرف والا حسامالسلطنه گرفته محبوس بودند، پانزده نفر از آنها را نواب والا فرمودند که در میدان توپخانه سربریده و شکم پاره نمودند و دو نفر را دست بریدند».
اما در مورد بالادستیهای مملکت، که سرقتها و غارتهای کلان از اموال مردم دارند، هیچکدام از این سر و دست بریدنها و شکم پارهکردنها صورت نمیگیرد. بلکه شاهزادگان قاجار با گرفتن باج، هر طور شده موضوع را رفع و رجوع میکنند:
کتاب وقایع اتفاقیه: «ربیع الثانی 1291: نواب جمالالدین میرزا که از بابت باقی مالیاتی در حبس بود، دو هزارتومان از بابت باقی مالیاتی و هشت هزار تومان به نواب والا حسامالسلطنه داد و مُستَخلَص گردید. شش هزارتومان دیگر را جناب ظهیرالدوله قبول نموده که رفع و رجوع نمایند».
این از وضع بسیار سخت معیشت مردم و ظلم استبداد. حالا برگردیم به شرح حال برخی دیگر از بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه
میرزا آقاخان کرمانی:از صبا تا نیما ص390: «میرزاعبدالحسین، معروف به میرزا آقاخان فرزند میرزا عبدالرحیم، از خوانین بردسیر کرمان در سال 1270 هجری قمری متولد شد. در کرمان تعلیم یافت و از ریاضی و طبیعی و حکمت الهی بهره برد و کمی انگلیسی و فرانسوی آموخت».
میرزا آقاخان کرمانی در سی و دو سالگی بر اثر تعدیات و مظالم فرمانفرمای کرمان، به اتفاق شیخ احمد روحی مهاجرت کردوبه اصفهان و تهران و در مصاحبت میرزا یحیی دولتآبادی و شیخ مهدی شریف کاشانی میگذرانید بعد با همسفرش
ندای آزادیخواهان، آب در خوابگه استبداد.
اکنون به شرح حال چند تن دیگر از آموزگاران مدرسهی بیداری مردم در انقلاب مشروطیت خواهیم پرداخت. اما پیش از آن نمونههایی از ظلم و تعدی عمال حکومت بر مردم ایران در آستانهی انقلاب مشروطیت را بهنقل از کتابها و روزنامههای همان زمان مرور میکنیم.
مظالم عهد ناصری:
خاطرات حاج سیاح: صفحه 57: «در نراق (دهستانی از بخش دلیجان شهرستان محلات)، چند ورق قرآنِ نیمهسوخته را بیرون آوردند که این کار بابیان است. دولت، مصطفیخان عرب را مأمور کرد و او با ملاّی محل یعنی حاج میرزا محمد، شریک و همدست شده به جان مردم افتادند. مردم را برای تحقیق در یک جا جمع کردند. بهمحض اجتماع، بدون سؤال و جواب همه را دستگیر کرده، بسیاری را کشتند و تمام خانهها را غارت کردند. زن و مرد و صغیر و کبیر آواره به اطراف شدند. قحط عمومی پدید آمد».
از همان کتاب: «راهها چنان که در اول خلقت عالم بوده، اصلاحی نشده، معدنها زیر خاک پنهان، صحراها بایر، و مردم در نهایت عسرتند. افسوس که این مملکت در دست ما جاهلان مظلوم مانده است».
کتاب وقایع اتفاقیه: «زنها هجوم کرده در منزل حکومت به جهتِ نان. محمدرضاخان بیگلر بیگی خواسته که برود خدمت حکومت، زنها مشاراِلَیه را از اسب به زیر میکشند، خواستند اذیت کنند، فراشان حکومتی رسیدند و زنها را دور کردند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «29 رمضان 1317: از قرار مذکور، مظفر نظام که به اصطهبانات رفته بود، لابُدشده (ناچار شده) توپ بسته به شهر اصطهبانات، خیلی جاها را خراب کرده و قریب بیست سی نفر هم کشته شدهاند».
کتاب وقایع اتفاقیه: «30 ذیقعده 1321: شخص خبّازی نان به سنگ کم فروخته بود. به جناب سهامالدوله عرض میکنند، میفرستد او را آورده چوب زیادی میزنند و او را مهار کرده در بازار میگردانند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «جمادیالاولی 1317: خسروگبر، نذری کرده بود که روی قبر خواجه حافظ، بُقعهای بسازد، قریب صد تومانی هم به حاجی سید علیاکبر و میرزا هدایتالله پیشنماز و بعضی از علما داده بود که مانع از ساختن (آن) نشوند. بعد، از آهن و تخته، بقعهی قشنگی میسازد. حاج سیدعلیاکبر جمعیتی برمیدارد میبرد در حافظیه، بقعه را خراب میکند. حکومت ابداً درصدد مؤاخذهی حاج سیدعلیاکبر برنیامده است. ولی مردم خیلی به حاجی فحش میدهند».
از کتاب وقایع اتفاقیه: «محرم 1311 در شیراز: «دیگر آن که دو نفر سرباز از فوج ساعدالسلطنه، میان ظهر مست کرده دست به قمه در میان بازارِ وکیل، بدمستی میکردند. اهل بازار را - قریب بیست نفر را- زخمی کرده بودند».
کتاب وقایع اتفاقیه: 4 جمادیالاولی 1299: «شب هنگام در بازار وکیل، دکان صرافی را بریدهاند (یعنی دزدیدهاند) چون شِمش نقره در آن دکان سراغ داشتند. … این اوقات، شبها دکان و خانه، بیشتر از سابق بریده میشود. و دزد هم به قراری که میگویند از عملهجات حاجی بیگلربیگی (عامل حکومت) است و هرچه سرقت میشود دیگر ممکن نیست که پیدا شود و دزد را به دست نمیدهند».
حکومت استبدادی که دست عوامل خود را برای چپاول و سرقت اموال مردم باز گذاشته بود، نسبت به مردم خردهپا و محروم، شدیدترین و خشنترین رفتارها را به اجرا میگذاشت:
وقایع اتفاقیه: جمادی الاولی 1291 قمری: «هفده نفر دزد را که قبل از ورود نواب اشرف والا حسامالسلطنه گرفته محبوس بودند، پانزده نفر از آنها را نواب والا فرمودند که در میدان توپخانه سربریده و شکم پاره نمودند و دو نفر را دست بریدند».
اما در مورد بالادستیهای مملکت، که سرقتها و غارتهای کلان از اموال مردم دارند، هیچکدام از این سر و دست بریدنها و شکم پارهکردنها صورت نمیگیرد. بلکه شاهزادگان قاجار با گرفتن باج، هر طور شده موضوع را رفع و رجوع میکنند:
کتاب وقایع اتفاقیه: «ربیع الثانی 1291: نواب جمالالدین میرزا که از بابت باقی مالیاتی در حبس بود، دو هزارتومان از بابت باقی مالیاتی و هشت هزار تومان به نواب والا حسامالسلطنه داد و مُستَخلَص گردید. شش هزارتومان دیگر را جناب ظهیرالدوله قبول نموده که رفع و رجوع نمایند».
این از وضع بسیار سخت معیشت مردم و ظلم استبداد. حالا برگردیم به شرح حال برخی دیگر از بیدارگران آستانهی انقلاب مشروطه
میرزا آقاخان کرمانی:از صبا تا نیما ص390: «میرزاعبدالحسین، معروف به میرزا آقاخان فرزند میرزا عبدالرحیم، از خوانین بردسیر کرمان در سال 1270 هجری قمری متولد شد. در کرمان تعلیم یافت و از ریاضی و طبیعی و حکمت الهی بهره برد و کمی انگلیسی و فرانسوی آموخت».
میرزا آقاخان کرمانی در سی و دو سالگی بر اثر تعدیات و مظالم فرمانفرمای کرمان، به اتفاق شیخ احمد روحی مهاجرت کردوبه اصفهان و تهران و در مصاحبت میرزا یحیی دولتآبادی و شیخ مهدی شریف کاشانی میگذرانید بعد با همسفرش
روحی، به رشت رفت و از آنجا در سال 1305 هجری قمری رهسپار استانبول شد...