از آن زمان كه دختري جوان بودم، يادم مي آيد كه مي خواستم نهادي را پيدا كنم كه اسلام واقعي را نمايندگي كند. در پوشش، به زنان و دختران آزادي بدهد، تبعيض و فشار بر آنها نگذارد و آزادي حقيقي در جامعه برقرار كند
برادرم، غلامعلي صادقي، سازماني را به من معرفي كرد كه داراي چنين عقايدي بود
آنروزها باورِ تحقق آرزوهايم، برايم سخت مي نمود اما حق، با او بود
كمي بعد كه خود را به اولين مقر مجاهدين خلق ايران معرفي كردم، به اين امر، پي بردم
20ساله بودم كه فعاليت هايم در اين سازمان، روي كمك رساني به مناطق محروم در جنوب تهران متمركز شد و به مردم نيازمند، امدادرساني مي كرديم
در آنجا خانواده اي را يافتم كه هيچ نداشتند. درد ناداريِ شان، مرا سخت تحت تاثير قرار داد. تصميم گرفتم كه از پس انداز خود بگذرم و آنرا خرج ساخت يك خانه جديد براي آنها كنم... تا همين امروز، با وجود گذشت ساليان از آن
...واقعه،هنوز لبخند رضايت آن خانواده، در ضميرم نقش بسته و از يادم نمي رود
...واقعه،هنوز لبخند رضايت آن خانواده، در ضميرم نقش بسته و از يادم نمي رود