از آن زمان كه دختري جوان بودم، يادم مي آيد كه مي خواستم نهادي را پيدا كنم كه اسلام واقعي را نمايندگي كند. در پوشش، به زنان و دختران آزادي بدهد، تبعيض و فشار بر آنها نگذارد و آزادي حقيقي در جامعه برقرار كند
برادرم، غلامعلي صادقي، سازماني را به من معرفي كرد كه داراي چنين عقايدي بود
آنروزها باورِ تحقق آرزوهايم، برايم سخت مي نمود اما حق، با او بود
كمي بعد كه خود را به اولين مقر مجاهدين خلق ايران معرفي كردم، به اين امر، پي بردم
20ساله بودم كه فعاليت هايم در اين سازمان، روي كمك رساني به مناطق محروم در جنوب تهران متمركز شد و به مردم نيازمند، امدادرساني مي كرديم
در آنجا خانواده اي را يافتم كه هيچ نداشتند. درد ناداريِ شان، مرا سخت تحت تاثير قرار داد. تصميم گرفتم كه از پس انداز خود بگذرم و آنرا خرج ساخت يك خانه جديد براي آنها كنم... تا همين امروز، با وجود گذشت ساليان از آن
...واقعه،هنوز لبخند رضايت آن خانواده، در ضميرم نقش بسته و از يادم نمي رود
...واقعه،هنوز لبخند رضايت آن خانواده، در ضميرم نقش بسته و از يادم نمي رود
در 25مهر سال 60، دادستاني به خانه مان حمله كرد. آن زمان، دو دختر داشتم. يكي، يك سال و چند ماهش بود و ديگري، هشت ساله. من را در مقابل چشمان آنها به زور سوار ماشين كردند و رويم سلاح كشيدند
دخترانم شيون و زاري مي كردند و به دنبالم مي دويدند
من از مقابل چشمان حيران و پر اشك آنها، به اوين و سلول هاي انفرادي برده شدم ۶ماه، فقط ديوارهاي سرد و تاريك سلول انفرادي در مقابلم بود و ديگر هيچ
يكي از صحنه هاي دلخراش زندان، اولين ملاقاتم با دختر كوچكم سهيلا بود. بعد از مدتي كه دوره سلول انفرادي به اتمام رسيد، او را براي ملاقات من آوردند. فقط اجازه داشتم از پشت شيشه، او را ببينم
دختر كوچكم، سهيلا را براي ملاقات من آوردند او يك دسته گلِ نسرين، براي من آورده بود؛
او تنها اجازه داشت از پشت شيشه هاي كابين ملاقات مرا ببيند؛ ماموران اجاره ندادند كه گلها را به من برساند
دخترم در غم و اندوه اذيت و آزار ماموران، بر گلها گريست و اشك هايش، مانند شبنم هاي بهاري، گلبرگ ها را پركرده
.بود
كمي بعد، مادرم را هم دستگير كردند. حكم من، دو سال زندان بود. پدرم به سختي در پي آن بود كه حكم قطعي آزادي مرا براي پايان دو سال بگيرد. اما در كمال ناباوري، ماموران به او گفتند كه دخترت را آزاد نمي كنيم و دوباره او را به دادگاه خواهيم برد. آن شب، پدرم بعد از شنيدن اين خبر بعد از بازگشت، سكته كرد و جان سپرد
بعد از آزادي از زندان، براي گذران زندگي و در آوردن هزينه هاي ضروري مان، اقدام به ساخت كارگاهي بزرگ در زمينه
. طراحي و دوخت لباس كردم
كاري كه بعداز وصل مجددم به سازمان و آمدن به اشرف و الان در ليبرتي هم به آن مشغول هستم؛ طراحي و دوخت لباس براي ديگر خواهرانم
«من مي دوزم، اما اين بار، «لباس رزم
لباس رزم، براي ايستادگي و نبرد با رژيمي كه آن را در پشت ميله هاي زندان و روزهاي بسيار سخت، تابن
...استخوان شناخته ام. من عشق به آزادي را چنين، در مقابل سياهيِ ديكتاتوري، در خود يافته ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر