جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۹۵

تو نشكستي-فرشاد




تو نشكستي
اين همه رگبار بلا، تو نگسستي
با اين همه جور و جفا تو نشكستي
پشت حصاراي شب جنگ اراده ها بود
با تو تموم ميهن يكدل و همصدا بود
بگو با اون كه بي صدا
تو دخمه هاي بي هوا
سكوتُ فرياد مي زنه
زير هجوم ضربه ها
بگو با اون كه يك تنه
به قلب دشمن مي زنه
با دستاي بسته ببين
هيبت شب رو مي شكنه
پشت حصاراي شب جنگ اراده ها بود
با تو تموم ميهن يكدل و همصدا بود
اي كه گذشتي از مرز رؤيا
خوندي شبونه از صبح فردا
اسمتُ اين خاك هرجا سروده
هر لحظه ي تو حماسه بوده
پشت حصاراي شب جنگ اراده ها بود
با تو تموم ميهن يكدل و همصدا بود


تهران ـ یک نامه تکان‌دهنده از نرگس محمدی از زندان اوین- هفتم تیر ماه ١٣٩٥.




:زندانی سیاسی نرگس محمدی در نامه خود که روی شبکه اینترنت منشتر شده از جمله نوشته استبارها از من خواسته بودند تا فعالیت نکنم تا اجازه دهند کنار فرزندانم بمانم. می‌اندیشند با این فراق و دوری و قطع هر گونه تماس حتی به‌شکل تلفنی، مادر بودن را به من می‌فهمانند
طی یک‌سال گذشته تجربه عجیبی در زندان داشتم. بودن در زندان و حتی حکم ١٦ سال حبس در پرونده اخیرم، نه‌تنها پشیمانم نکرده بلکه اراده و باورم را برای دفاع از حقوق‌بشر بیش از پیش تقویت نموده، اما چیزی از رنج و درد حاصل از دوری از عزیزان و فرزندان دلبندم نکاسته است. اگر در این دوران لبخندی از رضایت از حداقل تلاش‌ها و فعالیت‌هایم بر لبانم نقش بسته، از تلخی حسرت دیدارشان آشوبی در دلم برپا بوده است. پاره‌ای از وجودم سرشار از رضایت و سرور و جدیت و تلاش و پاره‌ای دیگر مملو از درد و غم و هجران و حسرت بوده. گویی دل راه خود می‌رود و عقل پا به رکاب مرکب خود می‌تازد. باز با مادر موسی همراهم. مادر، وحی را دریافت کرد، فرزندش را در درون محفظه‌ای، روانه رود نیل کرد یعنی باور و توکل مادر کار خود را کرد. اما صبح روز بعد دل مادر از هجر کودک، تاب از کفش ربود، تا جایی که بیم آن می‌رفت که اسرار هویدا سازد، یعنی دل، نی ناله خود سرود و راه خود پیمود و خداوند دستی برآورد و... . در این سرزمین نیز در کشاکش قدرت ایمان و باور به آرمانها از یک‌سو و تمایلات بشری و عشق و مهر از سوی دیگر، جان، دو پاره که سهل است صد پاره می‌گردد. امان از این درد چند پارگی. چه سخت است دل در گرو عشق عزیزان داشتن و پای در ره آرمان گذاشتن و سودای بشریت داشتن. همواره گفته‌ام در سرزمینی که زن بودن، مادر بودن و فعال حقوق‌بشر هر یک به‌تنهایی سخت است، بودن و داشتن هر سه با هم جرمی نابخشودنی و قامت‌شکن است. و اکنون «من» در سرزمین و وطنم، چنان‌چه در کیفرنامه‌ام آمده به جرم فعال حقوق‌بشر، فمینیست و مخالف اعدام بودن محکوم و در حبس هستم، و از نیک حادثه و دست پرمهر تقدیر هم زن و هم مادرم
مدافع حقوق‌بشر بودنم را جرم تلقی کردند اما تلخ‌تر آن که زن بودن و مادر بودنم را انکار نمودند. تا آن زمان که بمیرم و خاموش شوم اعتراض و گلایه خواهم کرد و فراموش نخواهم نمود. کودکانم سه ساله بودند که نیمه‌شب به خانه‌ام هجوم آوردند و کیانای عزیزم را که عمل جراحی شده بود با ناله و گریه و تن تب‌دارش از آغوشم کشیدند و به سلول افکندند. عزیزانم پنج ساله بودند و پدرشان از ایران رفته بود که سراغم آمدند. بچه‌ها دامنم را رها نمی‌کردند که به دروغ به آنها قول دادند که شب برمی‌گردم پیششان و بردند و حبس‌ام کردند و 15 اردیبهشت سال پیش که فرزندانم را که در مدرسه بودند و ظهر به امید گشوده شدن در توسط مادرشان به خانه بازمی‌گشتند ناگهان ناامید پشت در بسته گذاشتند تا چون پدرشان از این سرزمین رخت بسته و رفتند و من از این مردان حکومتمدار دیندار می‌پرسم آیا آنچه با من و فرزندانم رواداشته‌اند کم است که اکنون اینگونه فرزندان کوچک و معصوم من را آزار می‌دهند؟ روان گفتم به روانی اشکهای روی گونه‌هایم. ساده نوشتم به‌سادگی مهر مادرانه‌ام. سوگند خوردم که «دلم برای فرزندانم تنگ و بی‌تاب است». گفتم: «دل کوچک فرزندان در غربتم برای من تنگ است». افسوس هیچ‌کس نشنید و وقعی ننهاد. یک‌سال صبوری کردم شاید وجدانی در این سرزمین خفته‌دلان به درد آید، حاصلی نداشت و باز مهر مادرانه‌ام را انکار کردند. به‌رغم میل و توان جسمی‌ام، راهی برایم نماند جز این‌که فریاد «مادر بودن» و دلتنگ بودنم را با اعتصاب‌غذا اعلام نمایم. شاید دلی به رحم آید، شاید شرم و وجدانی وجود داشته باشد، شاید این کین‌کیشی و ستم را پایانی باشد. من خواسته‌یی جز امکان تماس تلفنی با فرزندانم ندارم. اگر خواسته بزرگ، نامعقول، غیراخلاقی، غیرقانونی و ضدامنیتی است بگویید و قانع‌ام کنید؟ اگر یک مادر که به‌زعم حکومتی مجرم شناخته شده، باید از شنیدن صدای کودکانش محروم شود، اعلام کنید، اگر نه به من مادر اجازه دهید تا صدای فرزندانم را بشنوم



مجازات ما زنان و مادران، حبس است نه محرومیت از شنیدن صدای عزیزانمان.






در وحشت از گسترش اعتراضات و تجمعات، رژيم جعفر عظيم زاده را آزاد كرد!


به دنبال فراخوان عفو بين الملل براي آزادي زنداني سياسي جعفر عظيم زاده كه از 64 روز پيش در اعتصاب غذا به سر مي برد و كمپين سراسري و ساير اعتراضات داخلي و بين المللي و همچنهين تجمع زندانيان سياسي سابق و گروههايي از فعالان مدني در بيمارستان سينا در تهران، به گزارش برخي منابع داخلي وي در ساعت هشت امشب به وقت تهران (پنجشنبه شب 10 تيرماه 30 ژوئن) آزاد شد. همسر وي قبلا طي مصاحبه يي اعلام كرده بود كه با اين كه وثيقه درخواستي سپرده شده است رژيم از آزاد كردن جعفر عظيم زاده خودداري مي كند
فعال اتحاديه كارگري و زنداني عقيدتي جعفر عظيم زاده، يك جوشكار و رئيس اتحاديه آزاد كارگران ايران، هوشياري خودش را چند بار از زمانيكه در 18ژوئن از زندان اوين به بيمارستان سينا در تهران منتقل شد ، از دست داده است، جائيكه كه او شش سال دوره زندانش را در ارتباط با فعالیت های صلح آمیز اتحادیه گذراند . سلامتي او بعد از شروع یک اعتصاب غذای نامحدود كه از تاریخ 29 آوریل آغاز كرد، وخيم شد. او در 1 می قبل از روز جهانی کارگر در اعتراض به دستگیری و محکومیت خود و دیگر اعضای اتحادیه های کارگری و معلمان با اتهامات ساختگی مربوط به امنیت ملی; سرکوب مجامع و اعتصابات مسالمت آمیز اعضاي اتحادیه کارگری؛ ممنوعیت سازماندهی مستقل برای روز جهانی کارگر و روز جهاني معلمين; و وجود مستمر دستمزدي که زیر خط فقر قرار دارد، شروع به اعتصاب غذا كرد. جعفر عظيم زاده خوردن غذا و دارو را در بيمارستان قبول نميكند و رد ميكند . اما به پزشکان اجازه وصل مایعات داخل وریدی را داده است. علاوه بر از دست دادن هوشياري، او دچار طپش قلب، خونریزی روده و کلیه، مشکلات مثانه و ادراری; همچنين دچار بی حسی در سمت چپ بدن خود شده است. دادستان کل تهران درخواست خانواده اورا برای کمک رد کرده است، ودر ضمن گفته است كه او هيچ اقدامي نخواهد كرد، حتي اگرجعفرعظيم زاده بخواهد بميرد. اين پاسخ با وجود نامه ای از سازمان پزشکی قانونی ایران (ارگان قانونی دولت) است كه اعلام کرده جعفر عظیم زاده باید براي مرخصی پزشکی آزاد شود.
روز گذشته  9 تیر1395 سازمان عفو بین الملل فراخوان فوری برای نجات جان فعال کارگری و زندانی سیاسی جعفر عظیم زاده داده بود. عفو بين اللملل با عنوان «زنداني فعال كارگري سلامتي و زندگيش در معرض خطر است » خاطرنشان كرده بود «جعفر عظيم زاده فعال اتحاديه كارگري، ر‌ئيس اتحاديه آزاد كارگران ايران، در روز 27ژوئن به دنبال دو ماه طولاني در اعتصاب غذا، هوشياري خودش را از دست داد .او از زمان 18ژوئن با توجه به وخامت وضعيت سلامتی اش در بیمارستان بستری شده است، اما او در معرض خطر اين است كه به زندان اوين تهران باز گردانده شود، جائيكه زندگي او ممكن است در معرض خطر قرار بگيرد. او يك زنداني عقيدتي است.
13529029_1727565717496172_2951394165122404552_n
جعفرعظيم زاده براي اولين بار در تاريخ 30آوريل 2014 دستگير شده بود. مقامات امنيتي او را ، در بند 209 زندان اوين، قبل از اينكه او با وثيقه آزاد شود به مدت 46روز و بدون دسترسي به وكيل يا خانواده اش نگهداشتند. 
او در ماه مارس سال 2015 پس از محاكمه ناعادلانه در دادگاه انقلاب در تهران به شش سال زندان محكوم شده بود كه او را به اتهام تبليغ عليه نظام و تجمع وتباني براي ارتكاب جرم عليه امنيت ملي محكوم كردند. او همچنين ممنوعيت دو ساله در عضويت در احزاب سياسي و اجتماعي، گروه ويا تعاوني و كار در فضاي مجازي ، رسانه ها و مطبوعات دريافت كرد .
او سپري كردن دوران محكوميت خود را از تاريخ 8نوامبر 2015 شروع كرد».
خبر آزادي وي در حالي اعلام مي شود كه قرار بود صبح فردا جمعه جمعی از فعالان مدنی در بیمارستان سینا تجمع کنند به گزارش منابع داخلي جعفر عظیم زاده با قول اعاده دادرسی، رسیدگی 
عادلانه به پرونده و مرخصی قابل تمدید به اعتصاب غذای خود پایان داد و از زندان آزاد شد.

پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۵

راستی گناه نسل ما چه بود؟! - مینا انتظاری (تیرماه ۱۳۹۵)


از نسلی سخن می گویم که با انقلاب ۵۷ به قوام شخصیتی و بلوغ اجتماعی رسید و جوانسال و سرزنده و پرطراوت، هر
چند کم تجربه، پا به عرصه پر سنگلاخ سیاست نهاد. نسلی سرشار از شور و شوق و عشق و ایثار که به مانند یک خانواده در خانه و خاکی به بزرگی «ایران» حضوری پر طنین داشت. خانواده ای که علیرغم همۀ تفاوتهای فرهنگی، ملیتی، سیاسی و 
.ایدئولوژیکی فرزندانش، همگی آرمان و آرزوی مشترک "آزادی و برابری" را در سر و در دل داشتند
از بد حادثه و شاید هم از سر تقدیر، همزمان با تولد اجتماعی "نسل انقلاب"، مام میهن در چنگال دیو شریر و شیّادی قرار 
!گرفت که هر چند از اعماق تاریخ بربریت و ارتجاع سر بر آورده بود ولی در "ماه" رخ می نمود
هیولای مهیب و مرگ زایی که در فضای "جیمی کراسی" از حفره های تاریک تاریخ بیرون خزید، بر امواج "بی بی سی" سوار شد و با "ایر فرانس" فرود آمد.
دیو پلیدی که با همۀ ایل و تبارش و ظرفیت تخریبی بی حسابش، رسالت تاریخیش چیزی نبود جز حاکمیت سیاهی و تباهی، وحشت و خشونت، و جهل و جنون و جنایت. پدیده ای که تاریخ و بشریت معاصر نمونۀ آن را نه دیده بود، نه تجربه کرده بود 
.و نه حتی در اواخر قرن بیستم کسی تصورش را میکرد
البته نسل ما، نسل مجاهد خلق و فدایی خلق، نسلی که بار اصلی قیام برای آزادی را به دوش کشید، هنوز رایحه اولین "بهار 
.آزادیرا نچشیده بود که بناگاه "ضد انقلاب" و "ضد خلق" شد
...برای خانوادۀ بزرگ این نسل، فاجعه تازه آغاز شده بود

تلنگر – روایتگر تلاش دختران افغانستان، برای تغییر و نبرد با كهنه پرستی

تلنگر – روایتگر تلاش جوانان برای تغییر from Simay Azadi on Vimeo.

.اين جا افغانستانه. كشوري كه زنان و دختران همواره در اون زير فشار مضاعف بودن
فرهنگ و قوانين و سنت هايي عليه زنان كه به خصوص به خاطر وجود نيروهاي بنيادگرا و طالبان شكل گرفته، باعث شده كه دختران براي ساليان  در خونه بمونن و وارد خيلي از عرصه هاي اجتماعي نشن. اما حالا دوران تغيير 
!رسيده است

در چهلمین سالگرد شهادت فدایی شهید، رفیق کبیر حمید اشرف



   «انتشار مجدد «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه
 با مقدمه و توضیحات (ویرایش دوم): مهدی سامع
انتشارات نبرد خلق بهمن 1394

در حمایت از جعفر عظیم زاده، کارگر اعتصابی در بند - زینت میرهاشمی


در حالی که فاسدان، دزدان و غارتگران زندگی آرامشان را با حقوقهای بالاتر از ۵۰ میلیون در ماه می گذرانند،جعفر عظیم زاده فعال کارگری، به دلیل دفاع از حقوق کارگران و جمع آوری طومار با بیش از 40 هزار امضاء، در حال از دست دادن جانش است. 
۶۲ روز از اعتصاب غذای این فعال کارگری می گذرد. رژیم علیرغم اعتراضهای جهانی و نظر پرشک قانونی بر وخیم بودن وضعیت جسمانی جعفر عظیم زاده، به خواستهای این فعال کارگری اهمیتی نداده و برعکس به وخیم شدن حال وی کمک می کند.
همسر جعفر عظیم زاده می گوید: «جعفر عظیم زاده به جرمهایی مانند "اقدام علیه امنیت ملی" و "تشویش اذهان عمومی" متهم شده است.» امنیت یعنی امنیت رژیم، یعنی امنیت کاخ خلیفه ارتجاع. کاخ ولایت خامنه ای آن قدر پوسیده شده که فعالیت صنفی کارگران هم ستونهایش را می لرزاند و امنیت اش را به خطر می اندازد. جرمهای نسبت داده شده به کارگران زندانی نشان دهنده هراس رژیم از آگاهی و همبستگی نیروی کار است.
نزدیکان و همکاران جعفر عظیم زاده فراخوانی برای گردهمایی در حمایت از جعفر عظیم زاده اعلام کرده اند. براساس این فراخوان، گردهمایی در روز چهارشنبه 9 تیر، ساعت 10 صبح در محل دفتر ریاست جمهوری (خیابان پاستور) انجام خواهد شد.
هم اکنون تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در اعتصاب غذا به سر می برند. نرکس محمدی فعال حقوق بشر از روز دوشنبه 7 تیر دست به اعتصاب غذا زد. وی از هر گونه تماس تلفنی با فرزندانش محروم است.
زندانیان سیاسی علیرضا گلی پرو، شهرام پورمنصوی و ایوب سیا و تعداد دیگری در اعتصاب غذا بِسر می برند. در شرایط سخت و ضد انسانی سیاهچالهای رژیم، اعتصاب غذا یکی از ابزارها و می توان گفت تنها ابزار و امکان یک زندانی برای رسیدن به خواسته برحق اش است. بر همین مبنا مسئول جان این زندانیان تمامی کارگزاران رژیم و در راس آن ولی فقیه است.

خاطره یی از صمد بهرنگی ـ به قلم خسرو گلسرخی




«وقتی نویسنده یی را از دست می دهیم، درباره او آن قدر می گویند، می نویسند، وصفش می کنند و برایش شعر
 می گویند، اثر خوب خود را به او تقدیم می کنند و بالاخره این که، سیمایی افسانه یی به او می بخشند و چنین است که او از مردم جدا می شود و موجودی اساطیری و خارق العاده جلوه می کند. 
بزرگترین ستمی که می شود درباره صمد بهرنگی کرد همین است که او را اغراق آمیز بنمایانیم. زیرا که بزرگترین وجه مشخصۀ اخلاقی و روحی او، سادگی و صمیمیت و عادی زندگی کردن او بود. صمد را نباید از مردم جدا کرد، صمد یک نفر از "ما" بود، از مردم جدا کردن صمد، حق کشی است. او تمام عمرش را میان مردم "مَمقان"، "آخیرجان" و جنوب شهر تبریز سپری کرد. میان بچه های قالیباف، در مدرسه های بی در و پیکر و کتابخانه ها و کتابفروشی ها. کارش در آخیرجان روستای ممقان بود، پاتوق شهری اش کتابفروشی ها و همنشینان او دانش آموزان بودند.
هر وقت به کتابفروشی می آمد، کارش این بود که مواظب خرید دانش آموزان باشد. او نمی گذاشت بچه ها کتاب مبتذل عشقی بخرند. یادم نمی رود که صمد روزی به کتابفروشی آمده بود، به جوانی که می خواست کتاب جنایی بخرد، خیلی اصرار کرد که منصرف بشود. جوان نپذیرفت. اصرار صمد فایده یی نکرد. صمد چون معلم بود، می دانست که چطور حرف بزند. هر طوری بود آدرس جوان را گرفت. جوان کتاب دلخواه خود را خرید و رفت. ولی صمد کتاب هایی که می خواست او بخواند را، خودش خرید و برای همین جوان پست کرد.
همین جوان، بارها به کتابفروشی آمد و سراغ صمد را گرفت. ولی صمد رفته بود. "صمد" به "ارس" پیوسته بود.
"عموصمد" چنین بود. بچه ها را بدین گونه دوست داشت. در برخورد اول هیچ کسی فکرش را نمی کرد که او نویسنده باشد. آن قدر ساده و بی تکلّف بود، مثل قصه هایش. او می خواست خیلی راحت با مردم رابطه داشته باشد. در کارگاه های قالیبافی برای کارگران شعر می خواند. در مساجد روستاها برای مردم حرف می زد. در مدرسه با بچه ها بازی می کرد و بچه ها او را از خودشان جدا نمی دانستند. با آن ها می خندید، اگر آنان غمی داشتند احساس تنهایی نمی کردند. 
 عمو صمد برایشان همه چیز بود ـ 1348».
(«یادمان صمد بهرنگی»، علی اشرف درویشیان)

چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۵

هشدار یونیسف - نابرابری عمیق در میان کودکان فقیر و غنی جهان + تصاویر




















صندوق حمایت از کودکان ملل‌متحد ”یونیسف“در تازه‌ترین گزارش خود در 8تیر از افزای
کودکانی که نمی‌توانند به مدرسه بروند، ثابت ماندن نرخ ازدواج کودکان طی دهه‌های گذشته 
و مرگ قابل پیشگیریِ میلیون‌ها کودک فقیر طی ۱۵ سال آینده خبر داده‌است
در این گزارش با اشاره به این‌که احتمال مرگ کودکان فقیر تا پیش از سن پنج سالگی، دو برابر بیشتر از هم‌سن‌وسال‌های ثروتمند آنهاست می‌افزاید:”احتمال این‌که دختران خانواده‌های فقیر، به ازدواج در سن کودکی مجبور شوند، دو برابر بیشتر است و در حال حاضر ۱۲۴ میلیون کودک از مدرسه‌های ابتدایی هم دور مانده‌اند 
به گفته یونیسف شمار دختران کودکی که به ازدواج مجبور می‌شوند
 از دهه ۱۹۹۰ تا کنون تغییری نکرده است؛ ازدواج‌هایی که هر ساله ۱۵ میلیون نفر را در بر می‌گیرد
گزارش یونیسف در پایان اضافه می‌کند که ” اگر وضعیت به همین شکل ادامه پیدا کند، تا سال ۲۰۳۰ میلادی ۶۹ میلیون کودک، به‌دلیل ابتلا به بیماریهایی که قابل پیش‌گیری و درمان هستند، جان خود را از دست خواهند داد. نیمی از این کودکان ساکن مناطق جنوب صحرای بزرگ آفریقا هستند. در این مناطق ۹۰ درصد کودکان تحت فقری شدید (کمتر از ۱.۹ دلار در روز) زندگی می‌کنند“.


دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۵

یادداشتی از شعله پاکروان مادر ریحانه جباری درباره دیدار با زندانی سیاسی جعفر عظیم زاده


هشت روز است که جعفر عظیم‌زاده به بیمارستان منتقل شده است. دوبار به دیدنش رفتم. یک مشت پوست و استخوان دیدم. مردی کمتر از پنجاه سال سن، اما صورتی پیر و تکیده

روی دستش لکه‌های کبود زیادی به چشم می‌خورد
سه سرباز از این یک مشت استخوان که نزدیک 60روز است لب بر غذا بسته مراقبت می‌کنند
از او خواستم برای زنده ماندنش اعتصابش را بشکند
چشمهای ریزش برقی زد و با لبهای خشکش یک نه قاطع گفت
همسرش گفت:” به خدا چقدر گریه کردم که تکلیف ما چه می‌شود بی‌تو؟ هر کس به دیدارش آمد پند و اندرزش داد که راه رفته را بازگردد
اما پاسخ جعفر چیست؟ 
...او می‌گوید: ”خواسته‌ی من شخصی نیست
کجای دنیا اعتراض یک کارگر به عدم پرداخت دستمزد و یا پایین بودنش را اقدام علیه امنیت ملی می‌گویند؟ 
این‌که بگویی سفره‌ام خالی ست، این‌که بگویی من کارگرم و با کمترین میزان دستمزد صورتم را با سیلی سرخ می‌کنم
این‌که بگویی مگر فرزندان ما آدم نیستند و نان نمی‌خورند؟ 
این‌که بگویی حقوقم را پرداخت کن، جرم است؟ آیا نان خواستن جرم است؟

شهادت خالد العیسی فیلمبردار فداکار

شهادت عشق فروزان و شعله‌ور آزادي، شهيد مقدس صديقه مجاوري


روز 6 تير سال 1382 مجاهدخلق صديقة مجاوري در پاريس به شهادت رسيد. شهيد شعله‌ور آزادي صديقة مجاوري روز 28 خرداد همان سال در اعتراض به رفتار وحشيانه و غير مشروع پليس فرانسه مبني بر بازداشت سمبل آزادي مردم ايران مريم رجوي، خود را در مقابل وزارت كشور فرانسه به آتش كشيده بود. صديقه متولد سال 1338 در شهر ساري بود و در همين شهر بزرگ شد. او پس از اخذ دیپلم به دانشكده ادبيات و زبان‌های خارجي تهران رفت. در همين دانشكده بود كه با مجاهدين خلق ايران آشنا شد و گمشدة خود را براي آرمان آزادي ايران پيدا كرد. مجاهدخلق صديقه مجاوري در سال 1360 توسط دژخيمان خميني به اسارت درآمد و مدت 5 سال زير شديدترين شكنجه‌هاي وحشيانه قرار داشت. صديقة مجاوري پس از آزادي از زندان به منطقة مرزي رفت و مجدداً به سازمان مجاهدين وصل شد او صلاحیت‌های خود را در مسئولیت‌های مختلف تا عضويت در شوراي رهبري سازمان به اثبات رساند و نمونه‌اي برجسته از فداكاري، تلاش، عشق به آزادي ميهن و صفا و صميميت با هم‌رزمان مجاهدش بود...

به ياد فرخي يزدي شاعر آزاده ي دوران مشروطه كه ترانه معروف «پيشواي آزادي» را سرود و سر به راه آزادي گذاشت



:شعري از فرخي يزدي در مورد مجلس

آنکـــه از آرا خريــدن مسنــد عالــي بگيرد
مملکت را مي فروشــد حق دلالـــي بگيرد
يک ولايت را بغـارت مي دهــد او با جســارت
تحفــه از حاکـم ستانــد ، رشوه از والي بگيرد
روي کرسـي وکالت آنکه زد حـرف از کسالت
اجرت خميـــازه خـواهـد ، حق بيحـالي بگيرد
از تهـــي مغزي نمايد کيســـه بيگـانـه را پــر
تا به کف بهــــر گدايي ، کاســـه خالـي بگيرد