دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۵

شهادت عشق فروزان و شعله‌ور آزادي، شهيد مقدس صديقه مجاوري


روز 6 تير سال 1382 مجاهدخلق صديقة مجاوري در پاريس به شهادت رسيد. شهيد شعله‌ور آزادي صديقة مجاوري روز 28 خرداد همان سال در اعتراض به رفتار وحشيانه و غير مشروع پليس فرانسه مبني بر بازداشت سمبل آزادي مردم ايران مريم رجوي، خود را در مقابل وزارت كشور فرانسه به آتش كشيده بود. صديقه متولد سال 1338 در شهر ساري بود و در همين شهر بزرگ شد. او پس از اخذ دیپلم به دانشكده ادبيات و زبان‌های خارجي تهران رفت. در همين دانشكده بود كه با مجاهدين خلق ايران آشنا شد و گمشدة خود را براي آرمان آزادي ايران پيدا كرد. مجاهدخلق صديقه مجاوري در سال 1360 توسط دژخيمان خميني به اسارت درآمد و مدت 5 سال زير شديدترين شكنجه‌هاي وحشيانه قرار داشت. صديقة مجاوري پس از آزادي از زندان به منطقة مرزي رفت و مجدداً به سازمان مجاهدين وصل شد او صلاحیت‌های خود را در مسئولیت‌های مختلف تا عضويت در شوراي رهبري سازمان به اثبات رساند و نمونه‌اي برجسته از فداكاري، تلاش، عشق به آزادي ميهن و صفا و صميميت با هم‌رزمان مجاهدش بود...
صديقه مجاوري در سياه‌چال‌هاي اوين-خاطره‌ای از آن جان پاك شعله‌ور

اولين بار او را در بند246 پايين اوين ديدم ضعيف و مريض‌حال و درعین‌حال شاد و سرزنده به نظر مي‌رسيد. هميشه به‌عنوان كسي كه به بقيه روحيه مي‌داد، شناخته مي‌شد. اغلب تعدادي دورش جمع بودند و به صحبت‌های او از تجربياتش در بازجويي و مقاومت‌های بيرون از زندان گوش مي‌دادند. از حرف‌هایش همه روحيه مي‌گرفتند و سرحال مي‌شدند. او نقطه اتكا كساني بود كه زير بازجويي به سر مي‌بردند به همين دليل دژخيمان كينة خاصي از او به‌دل داشتند و چندين بار او را به شعبه صدا زده و تهديد كرده بودند كه نبايد باکسی صحبت كند. در لحظة ورودش 400ضربه شلاق‌خورده بود و همواره از كساني بود كه تنبيه و به سلول انفرادي منتقل مي‌شد.روزهاي ماه رمضان سال62 بود، يادم مي‌آيد كه تازه افطار كرده بوديم. يكي از دختران معاويه از بلندگوي بند اعلام كرد همه به سلول‌های خود بروند و كسي حق خروج ندارد و به‌این‌ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاكم كردند. یکی‌یکی در سلول‌ها را بازکرده و اسامي افراد موردنظر را اعلام مي‌كردند. سپس آن‌ها را بدون آن‌كه فرصت خداحافظي باقي بگذارند از بند بيرون مي‌كشيدند. دلم در تب‌و‌تاب بود، به سلول ما كه رسيدند اسم صديقه را خواندند. او وسايلش را جمع كرد ولي مثل هميشه سرحال بود و درحالی‌که خنده از لبانش دور نمي‌شد، گفت: يعني خداحافظي هم نكنيم كه دژخيم پاسخ داد نخير، نكنيد. صديقه پوزخندي زد بعد رو به ما كه با قيافه‌هاي نگران او را بدرقه مي‌كرديم، آهسته گفت «بابا مگه از اينها انتظاري غير از اين داريد اون اصليه (اشاره به مسعود) جونش سلامت» و دستي تكان داد و رفت. آن شب هيچ‌كدام خواب به چشممان نيامد، بغض گلويمان را گرفته بود و نگران سلامتي‌اش بوديم ولي با گفتن خاطرات او شب را به صبح رسانديم. چند روز بعد متوجه شديم كه صديقه را به انفرادي منتقل كرده و در وضعيت بدي به سر برده و ملاقات‌هایش نيز قطع‌شده بود. صديقه به‌رغم وضعيت وخيم جسمي‌اش هرگز تسليم شرايط نمي‌شد و به ما درس پايداري و مقاومت به هر قيمت را مي‌داد
روز آبي، شب روشن درراه است
به ياد روزها و شب‌های ژوئن گذشته
و براي شعله‌هاي جاودانه شرف و پاک‌بازی ندا و صديقه
از كاظم مصطفوي:

روز آبي، درراه است
روز آبي خواهم خواند

«آسمان آبي است»
به شقایق خواهم گفت
.«آسمان آبي‌تر خواهد شد»
شب روشن درراه است
ما هميشه در شب
خوانده بوديم سرود گل‌سرخی را
كه سحرها مي‌مرد
و غروب
جنگلي مي‌شد از خون
با تن تب‌دار
چشم ما پرخون بود
دل ما مي‌غريد
و به آوازی از دورترين قمری‌ها
پشت درياها-
پشت جنگل‌ها
پشت زنجيرة كوه-
گوش مي‌داد
ما هميشه مي‌رانديم
.رو به‌سوي دريا
روز آبي
شب روشن
از پس پنجرة نور
ماه را ميهمان خواهم كرد
كه بتابد به شقایق
و بخواند در دشت
ماه را خواهم گفت
...كه بتابد و بتابد و بتابد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر