بگذار شبسار و شبگسار
با طیلسانی از تاریکی و
بتهایی از تـبـر
بگذار با شب درآمیزند و بریزند!
قبیلههای اعصار سنگی مثل هماند!
بگذار از شبِ جهان بیایند!
بگذار با ردایی از جهل مسلط
به کمین نسیم نشینند و
بر توفان دستبند زنند!
بردگان تیر و تبر
عشقهایت را میدرنـد
به عشقهایت شلیک میکنند
عشقهایت را از تـنم میریزند.
***
از اهریمن نمینویسم
همیشه میبینمش
با دشنهیی برای انتقام از لبانی
که زخمهای میهنم را بوسید
انتقام از انسانهای رؤیاهایم
انتقام از قلمی که شکوه انسان را مینویسد
ـ و سکّة ابتذال را ضرب نمیزند ـ
انتقام از جهانی که در زهدان خویش
حیات را کِشت میکند.
بگذار با طیلسانی از جهل مسلط
بگذار از شب جهان بریزند!
قبیلههای اعصار سنگی مثل هماند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر