نگو جز این نشود،می شود،اگر خواهی
نگو که نیست در این راه، غیرِ بیراهی
نگو که عاشق چشمت شدم خطا کردم
نگو گره زده ام دل به خواهشی واهی
ز بیم پچ پچه هاشان نمی کنم انکار
که عاشقم، وَ نترسم ز مردمِ ناهی
چه نسبت است به بیژن فسانه ی یوسف
اگر چه هر دو فتادند در بن چاهی
که یوسف از سر تقدیر شد برون از چاه
و بیژن از خِرَدِ رستمِ دل آگاهی
به چشم یوسف اگر عشق،نقش ظلمت بود
به ظلمت شبِ بیژن شد عاشقی،ماهی
چراغ عشق رساند تو را به آزادی
چراغ عشق رهاند تو را ز گمراهی
برون کن از دل خود بیم و پا بنه در راه
نگو که نیست در این راه، غیرِ بیراهی
نگو که عاشق چشمت شدم خطا کردم
نگو گره زده ام دل به خواهشی واهی
ز بیم پچ پچه هاشان نمی کنم انکار
که عاشقم، وَ نترسم ز مردمِ ناهی
چه نسبت است به بیژن فسانه ی یوسف
اگر چه هر دو فتادند در بن چاهی
که یوسف از سر تقدیر شد برون از چاه
و بیژن از خِرَدِ رستمِ دل آگاهی
به چشم یوسف اگر عشق،نقش ظلمت بود
به ظلمت شبِ بیژن شد عاشقی،ماهی
چراغ عشق رساند تو را به آزادی
چراغ عشق رهاند تو را ز گمراهی
برون کن از دل خود بیم و پا بنه در راه
!به راه عشق خطر کن، اگر که همراهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر