یاران من! اینسان ــ غمین ــ نسرایید! بگذارید تا نغمهیی دیگر ساز کنیم
نغمهیی شادیافزاتر
شادی... شادی
شادی، ای زیبا اخگر خدایان، ای دخت محبوب بهشت
مدهوش از آذر تو ره مییابیم، به بارگاه اهوراییِ تو ای بارقهی افلاکی
…
ای آدمیان، به سجده درمیآیید؟
ای جهانیان، آیا از پروردگار خود آگاهی ندارید؟
او را برفراز خیمهی ستارگان بجویید
که او بر بام اختران منزل گرفتهاست.
لودویگ وان بتهوون، نابغهی بزرگ موسیقی و پر آوازهترین آهنگساز همه قرون و اعصار، در یک خانوادهی پر جمعیت با 7 فرزند در 17دسامبر 1770 در شهر بن آلمان به دنیا آمد. در زندگی لودویگ از آغاز تا انتها، گویی همه عوامل دست به دست هم دادهاند که از ”بتهوون“ شدن او جلوگیری کنند. از همان دوران کودکی، سرنوشت، جنگی سخت و نابرابر را برای او تدارک دیده بود.
پدر، یوهان وان بتهوون، اهل هلند، یک خوانندهی اپرا که توان مالی ضعیفی در اداره چنین خانوادهای داشت و مادر، ماگدالِنا کِوِریچ، زنی زحمتکش که از طریق رختشویی، خرج خانه و فرزندان را تأمین میکرد. این خانواده صاحب هفت فرزند شد که چهارتن از آنان در کودکی درگذشتند.
پدر بر آن بود که از همان کودکی، نواختن پیانو را به لودویگ بیاموزد. او در فرزند خود، آرزوی نابغهی موسیقی عصر، موتسارت دوم، را در سر داشت. لودویگ هم استعداد و علاقه شدیدی به موسیقی از خود نشان میداد، ولی پدرش مردی عصبی و دائمالخمر بود و طبق معمول که شبها دیروقت به خانه میآمد، لودویگ کوچک 5ساله را از خواب بیدار میکرد و او را تا صبح به تمرین و نواختن پیانو وامیداشت و خودش هم با دوستانش گرم میگرفت و گاهاً خطاب به بتهوون کوچک فریاد میزد «بنواز!» و خطاب به بتهوون کوچک فریاد میزد: «بنواز»
لودویگ در حالیکه مجبور بود برای فشار دادن کلاویههای پیانو یک چارپایه زیر پاهایش بگذارد، با پای برهنه بالا میرفت و نواختن را ادامه میداد. گاهی اوقات خواب شیرین کودکانه به سراغش میآمد و ناخواسته سر بر کلیدهای پیانو میگذاشت تا لختی بیاساید، اما ضربهی کمربند بود که او را به خود میآورد.
... و به این ترتیب، «سرنوشت» بیرحم و سنگدل، از همان دوران کودکی برای کودک خردسال چنین رخ نمود. شاید اگر کسی دیگر به جای او بود از همین نقطه به تنفر از موسیقی میرسید. اما گویی کودک خردسال عزم دیگری در سر داشت.
دوران کودکی لودویگ با از دست دادن پدر مصادف شد ولی او همچنان در راهی که قدم گذاشته بود، گام برداشت و به آن ادامه داد. تنها مشوق لودویگ، مادرش بود. بزرگترین آرزوی بتهوون این بود که روزی نزد موتسارت، که برجستهترین آهنگساز آن دوران بود، برود و موسیقی را نزد او ادامه دهد. به همین منظور در ایام نوجوانی رهسپار وین شد. در همین زمان که بتهوون میرفت تا در کنار موتسارت به آرزوهای دیرینهی خود جامه عمل بپوشاند، ناگهان به او خبر رسید که مادرش بهشدت بیمار است. او که سخت مادرش را دوست میداشت، از وین به نزد مادر بازگشت. اما پس از چند روز مادرش در کنار او جان سپرد. در اینجا سرنوشت اولین تهاجم جدی خود را آغاز کرد. فقدان مادر نه تنها یک ضربهی روحی بزرگ برای بتهوون جوان بود، بلکه بار مسئولیت تمام خانواده را نیز روی دوش او میگذاشت...
نغمهیی شادیافزاتر
شادی... شادی
شادی، ای زیبا اخگر خدایان، ای دخت محبوب بهشت
مدهوش از آذر تو ره مییابیم، به بارگاه اهوراییِ تو ای بارقهی افلاکی
…
ای آدمیان، به سجده درمیآیید؟
ای جهانیان، آیا از پروردگار خود آگاهی ندارید؟
او را برفراز خیمهی ستارگان بجویید
که او بر بام اختران منزل گرفتهاست.
لودویگ وان بتهوون، نابغهی بزرگ موسیقی و پر آوازهترین آهنگساز همه قرون و اعصار، در یک خانوادهی پر جمعیت با 7 فرزند در 17دسامبر 1770 در شهر بن آلمان به دنیا آمد. در زندگی لودویگ از آغاز تا انتها، گویی همه عوامل دست به دست هم دادهاند که از ”بتهوون“ شدن او جلوگیری کنند. از همان دوران کودکی، سرنوشت، جنگی سخت و نابرابر را برای او تدارک دیده بود.
پدر، یوهان وان بتهوون، اهل هلند، یک خوانندهی اپرا که توان مالی ضعیفی در اداره چنین خانوادهای داشت و مادر، ماگدالِنا کِوِریچ، زنی زحمتکش که از طریق رختشویی، خرج خانه و فرزندان را تأمین میکرد. این خانواده صاحب هفت فرزند شد که چهارتن از آنان در کودکی درگذشتند.
پدر بر آن بود که از همان کودکی، نواختن پیانو را به لودویگ بیاموزد. او در فرزند خود، آرزوی نابغهی موسیقی عصر، موتسارت دوم، را در سر داشت. لودویگ هم استعداد و علاقه شدیدی به موسیقی از خود نشان میداد، ولی پدرش مردی عصبی و دائمالخمر بود و طبق معمول که شبها دیروقت به خانه میآمد، لودویگ کوچک 5ساله را از خواب بیدار میکرد و او را تا صبح به تمرین و نواختن پیانو وامیداشت و خودش هم با دوستانش گرم میگرفت و گاهاً خطاب به بتهوون کوچک فریاد میزد «بنواز!» و خطاب به بتهوون کوچک فریاد میزد: «بنواز»
لودویگ در حالیکه مجبور بود برای فشار دادن کلاویههای پیانو یک چارپایه زیر پاهایش بگذارد، با پای برهنه بالا میرفت و نواختن را ادامه میداد. گاهی اوقات خواب شیرین کودکانه به سراغش میآمد و ناخواسته سر بر کلیدهای پیانو میگذاشت تا لختی بیاساید، اما ضربهی کمربند بود که او را به خود میآورد.
... و به این ترتیب، «سرنوشت» بیرحم و سنگدل، از همان دوران کودکی برای کودک خردسال چنین رخ نمود. شاید اگر کسی دیگر به جای او بود از همین نقطه به تنفر از موسیقی میرسید. اما گویی کودک خردسال عزم دیگری در سر داشت.
دوران کودکی لودویگ با از دست دادن پدر مصادف شد ولی او همچنان در راهی که قدم گذاشته بود، گام برداشت و به آن ادامه داد. تنها مشوق لودویگ، مادرش بود. بزرگترین آرزوی بتهوون این بود که روزی نزد موتسارت، که برجستهترین آهنگساز آن دوران بود، برود و موسیقی را نزد او ادامه دهد. به همین منظور در ایام نوجوانی رهسپار وین شد. در همین زمان که بتهوون میرفت تا در کنار موتسارت به آرزوهای دیرینهی خود جامه عمل بپوشاند، ناگهان به او خبر رسید که مادرش بهشدت بیمار است. او که سخت مادرش را دوست میداشت، از وین به نزد مادر بازگشت. اما پس از چند روز مادرش در کنار او جان سپرد. در اینجا سرنوشت اولین تهاجم جدی خود را آغاز کرد. فقدان مادر نه تنها یک ضربهی روحی بزرگ برای بتهوون جوان بود، بلکه بار مسئولیت تمام خانواده را نیز روی دوش او میگذاشت...
دوران نوجوانی با از دست دادن مادر طی شد. مصیبتی که بر رنج و حرمان بیپایان او در زندگی افزود و زخمی عمیق بر روح حساس او نهاد. بتهوون تمام سعیاش این بود که با سختکوشی و کار طاقتفرسا پشتوانهی مالی مناسبی برای خانوادهاش ایجاد کند تا بتواند مجدداً برای ادامهی کار موسیقی نزد موتسارت برود و آرزوی دیرینهی خود را جامه عمل بپوشاند. سرانجام او موفق شد به وین برود. اما مدتی قبل از رسیدن او، موتسارت در سن 37سالگی زندگی را بدرود گفته بود. باری، سرنوشت سرمست از خندههای زهرآگین آمیخته با جنون قدرت، یکبار دیگر راه را بر بتهوون بست و او را به تسلیم دعوت کرد.
او برای خود فقط نبرد را ترسیم کرده و در نظر گرفته بود و همین انگیزه بود که تا پایان عمر سرلوحهی همه ساختهها و نغمههای او قرار گرفت: «نبرد با سرنوشت».
بتهوون نزد یکی دیگر از اساتید وقت موسیقی، یعنی ژوزف هایدن رفت و کار موسیقی را نزد او ادامه داد. ورود بتهوون به وین همزمان بود با روزهای پر غوغا و پرشور انقلاب کبیر فرانسه که تاثیر ژرفی بر روح آزادهی بتهوون به جای گذاشت و او را به سرنوشت مردم سخت علاقمند کرد. او معتقد بود که این سرنوشت در میدان مبارزه معین میشود. سمفونیها و آثار او سرشار از این بینش و این طرز تفکرند. بنابراین دست بهکار ساختن یک سمفونی شد:
سمفونی سوم، اروئیکا، (سمفونی قهرمانی)
«مبارزهی یک قهرمان بهخاطر آزادی و سعادت انسانها، مبارزهیی سخت و مداوم».
سمفونی سوم، اولین سمفونی در نوع خود برای معرفی سبکی نو و انقلابی در موسیقی بود. بتهوون با این سمفونی ظهور بلامنازع خود را در تاریخ موسیقی اعلام نمود. اینک حرفی برای گفتن وجود دارد. حرفهایی جدید و بدیع.
بتهوون سمفونی شماره ۳ (اروئیکا) را که در سالهای ۱۸۰۳–۱۸۰۴ ساخته بود بهترین سمفونی خود بهشمار میآورد. او این سمفونی را ابتدا به ناپلئون هدیه کرد و نام «بناپارت» را بر آن نهاد تا تجلیلی باشد از او و ایستادگیهایش. اما زمانی که باخبر شد ناپلئون خود را امپراتور نامیده، او را یک مرد سراپا عادی و یک مستبد خواند و از خشم روی نام او را در تقدیمنامه آنقدر خراش داد تا سوراخی ایجاد شد و نام بناپارت از بین رفت. آنگاه دقایقی چون یک شیر غران در طول اتاق قدم زد و ناگهان قلم به دست گرفت و روی آن تقدیمنامه نوشت: «اروئیکا»، تقدیم به یک قهرمان.
سمفونی با تمام فراز و نشیبهایش اما با یک جوهر واحد میگوید: مبارزهیی سخت و مداوم در جریان است. نیروهای دشمن گاه عقب مینشینند و گاه آزادیخواهان را که برای آزادی و عدالت میجنگند متوقف میکنند، اما نبرد... و باز هم نبرد، پیکاری شدید و قطعی... و سرانجام پبروزی!
بعد از طی فراز و فرودهایی، موسیقی رنگ شاد به خود میگیرد. ناگاه قسمت دوم، آداژیو، یک مارش عزا که با استادی و درایت تمام، عمیقترین حالات و احساسات بشری را برمیانگیزد. پیروزی به بهای گزافی بهدست میآید. در پیکاری سخت و وحشتناک، قهرمانان و سردارانی به خاک میافتند. موومان دوم، «به یادبود یک قهرمان»، با تعظیم در برابر روح پر فتوح قهرمان ملی بپایان میرسد.
سرود شادی، نغمهی جاودان آزادی
اما بتهوون با مراسم عزا سمفونی خود را پایان نمیدهد، چرا که سرداران و قهرمانان مردم بهخاطر آینده و بهخاطر زندگی سعادتمند انسانها جانباختهاند. اینجاست که قسمت آخر سمفونی را تصاویری از یک جشن با شکوه ملی تشکیل میدهد. آری، موسیقی بتهوون، سرود شادی برای یک زندگی مغلوب نشدنی و فناناپذیر در مبارزه برای آرمان آزادی است؛ و او چنین زندگی و حیاتی را ستایش و تبلیغ میکند. (1)
کم کم آوازهی بتهوون بهعنوان آهنگسازی توانا و پیانیستی چیره دست در همه جا پیچید. گویی بخت و اقبال برای اولین بار در زندگیاش به او روی آورده بود. اما غول سرنوشت تاب تحمل این موفقیت را نداشت.
تهاجم سهمگین سرنوشت
در این زمان که بتهوون 30ساله بود و میرفت که بهزودی صحنهی تمامی اپراهای اروپا را تسخیر کند، دچار عارضهای شد که موجب کم شدن شنواییاش میشد. بتهوون که خود به جنگ مردم با جبرهای برده ساز توجه داشت و برای آنها مینوشت و میساخت، اکنون خود نیز درگیر جنگی سخت و سترگ با سرنوشت شده بود. سرنوشتی که این بار با تمام قوا به میدان آمده بود تا بتهوون را مغلوب سازد. روز بروز از قدرت شنوایی او کاسته میشد و بسوی ناشنوایی مطلق میرفت.
به دنبال این ناشنوایی بتهوون بهشدت افسرده شد و همین افسردگی بود که باعث مهاجرت وی از وین به شهر کوچکی در اتریش به نام «هایلیگن اشتات» شد. جایی که در آنجا وصیتنامهی مشهور خود را بهنام «وصیتنامهی هایلیگن اشتات» را به رشته تحریر درآورد و در آن نوشت: «اگر بهعنوان یک موسیقیدان دیگر توانایی شنیدن نداشته باشم، دیگر دوست نخواهم داشت که به این زندگی ناعادلانه ادامه دهم». اما روح عصیانی او از یک سو و عشق بیکرانش به موسیقی مانع از خودکشی شد و بتهوون دریافت که هنوز زوایای بسیاری از توانایی انسان را کشف نکرده است. به همین دلیل نه تنها خودکشی نکرد بلکه با وجود اشراف به اینکه ناتوانی جسمی وی روزبهروز بدتر خواهد شد، با ایمان و اعتقادی عمیق به اصالت و قدرت انسان گفت: «میخواهم چنگالهای خود را در گلوی سرنوشت فرو ببرم و به او بگویم که قادر نیست پشت مرا بخاک بمالد».
موسیقیدان بزرگ که بهخوبی دریافته بود این بار سرنوشت قصد چیزی را کرده که بهزودی از طریق آن میتواند او را نه تنها وادار به تسلیم کند بلکه به زندگیاش نیز خاتمه بدهد، با خلق سمفونی پنجم، به سرنوشت اعلان جنگ داد و بسوی او تهاجمی پیروزمند را آغاز کرد.
او برای خود فقط نبرد را ترسیم کرده و در نظر گرفته بود و همین انگیزه بود که تا پایان عمر سرلوحهی همه ساختهها و نغمههای او قرار گرفت: «نبرد با سرنوشت».
بتهوون نزد یکی دیگر از اساتید وقت موسیقی، یعنی ژوزف هایدن رفت و کار موسیقی را نزد او ادامه داد. ورود بتهوون به وین همزمان بود با روزهای پر غوغا و پرشور انقلاب کبیر فرانسه که تاثیر ژرفی بر روح آزادهی بتهوون به جای گذاشت و او را به سرنوشت مردم سخت علاقمند کرد. او معتقد بود که این سرنوشت در میدان مبارزه معین میشود. سمفونیها و آثار او سرشار از این بینش و این طرز تفکرند. بنابراین دست بهکار ساختن یک سمفونی شد:
سمفونی سوم، اروئیکا، (سمفونی قهرمانی)
«مبارزهی یک قهرمان بهخاطر آزادی و سعادت انسانها، مبارزهیی سخت و مداوم».
سمفونی سوم، اولین سمفونی در نوع خود برای معرفی سبکی نو و انقلابی در موسیقی بود. بتهوون با این سمفونی ظهور بلامنازع خود را در تاریخ موسیقی اعلام نمود. اینک حرفی برای گفتن وجود دارد. حرفهایی جدید و بدیع.
بتهوون سمفونی شماره ۳ (اروئیکا) را که در سالهای ۱۸۰۳–۱۸۰۴ ساخته بود بهترین سمفونی خود بهشمار میآورد. او این سمفونی را ابتدا به ناپلئون هدیه کرد و نام «بناپارت» را بر آن نهاد تا تجلیلی باشد از او و ایستادگیهایش. اما زمانی که باخبر شد ناپلئون خود را امپراتور نامیده، او را یک مرد سراپا عادی و یک مستبد خواند و از خشم روی نام او را در تقدیمنامه آنقدر خراش داد تا سوراخی ایجاد شد و نام بناپارت از بین رفت. آنگاه دقایقی چون یک شیر غران در طول اتاق قدم زد و ناگهان قلم به دست گرفت و روی آن تقدیمنامه نوشت: «اروئیکا»، تقدیم به یک قهرمان.
سمفونی با تمام فراز و نشیبهایش اما با یک جوهر واحد میگوید: مبارزهیی سخت و مداوم در جریان است. نیروهای دشمن گاه عقب مینشینند و گاه آزادیخواهان را که برای آزادی و عدالت میجنگند متوقف میکنند، اما نبرد... و باز هم نبرد، پیکاری شدید و قطعی... و سرانجام پبروزی!
بعد از طی فراز و فرودهایی، موسیقی رنگ شاد به خود میگیرد. ناگاه قسمت دوم، آداژیو، یک مارش عزا که با استادی و درایت تمام، عمیقترین حالات و احساسات بشری را برمیانگیزد. پیروزی به بهای گزافی بهدست میآید. در پیکاری سخت و وحشتناک، قهرمانان و سردارانی به خاک میافتند. موومان دوم، «به یادبود یک قهرمان»، با تعظیم در برابر روح پر فتوح قهرمان ملی بپایان میرسد.
سرود شادی، نغمهی جاودان آزادی
اما بتهوون با مراسم عزا سمفونی خود را پایان نمیدهد، چرا که سرداران و قهرمانان مردم بهخاطر آینده و بهخاطر زندگی سعادتمند انسانها جانباختهاند. اینجاست که قسمت آخر سمفونی را تصاویری از یک جشن با شکوه ملی تشکیل میدهد. آری، موسیقی بتهوون، سرود شادی برای یک زندگی مغلوب نشدنی و فناناپذیر در مبارزه برای آرمان آزادی است؛ و او چنین زندگی و حیاتی را ستایش و تبلیغ میکند. (1)
کم کم آوازهی بتهوون بهعنوان آهنگسازی توانا و پیانیستی چیره دست در همه جا پیچید. گویی بخت و اقبال برای اولین بار در زندگیاش به او روی آورده بود. اما غول سرنوشت تاب تحمل این موفقیت را نداشت.
تهاجم سهمگین سرنوشت
در این زمان که بتهوون 30ساله بود و میرفت که بهزودی صحنهی تمامی اپراهای اروپا را تسخیر کند، دچار عارضهای شد که موجب کم شدن شنواییاش میشد. بتهوون که خود به جنگ مردم با جبرهای برده ساز توجه داشت و برای آنها مینوشت و میساخت، اکنون خود نیز درگیر جنگی سخت و سترگ با سرنوشت شده بود. سرنوشتی که این بار با تمام قوا به میدان آمده بود تا بتهوون را مغلوب سازد. روز بروز از قدرت شنوایی او کاسته میشد و بسوی ناشنوایی مطلق میرفت.
به دنبال این ناشنوایی بتهوون بهشدت افسرده شد و همین افسردگی بود که باعث مهاجرت وی از وین به شهر کوچکی در اتریش به نام «هایلیگن اشتات» شد. جایی که در آنجا وصیتنامهی مشهور خود را بهنام «وصیتنامهی هایلیگن اشتات» را به رشته تحریر درآورد و در آن نوشت: «اگر بهعنوان یک موسیقیدان دیگر توانایی شنیدن نداشته باشم، دیگر دوست نخواهم داشت که به این زندگی ناعادلانه ادامه دهم». اما روح عصیانی او از یک سو و عشق بیکرانش به موسیقی مانع از خودکشی شد و بتهوون دریافت که هنوز زوایای بسیاری از توانایی انسان را کشف نکرده است. به همین دلیل نه تنها خودکشی نکرد بلکه با وجود اشراف به اینکه ناتوانی جسمی وی روزبهروز بدتر خواهد شد، با ایمان و اعتقادی عمیق به اصالت و قدرت انسان گفت: «میخواهم چنگالهای خود را در گلوی سرنوشت فرو ببرم و به او بگویم که قادر نیست پشت مرا بخاک بمالد».
موسیقیدان بزرگ که بهخوبی دریافته بود این بار سرنوشت قصد چیزی را کرده که بهزودی از طریق آن میتواند او را نه تنها وادار به تسلیم کند بلکه به زندگیاش نیز خاتمه بدهد، با خلق سمفونی پنجم، به سرنوشت اعلان جنگ داد و بسوی او تهاجمی پیروزمند را آغاز کرد.
سمفونی پنجم، نبرد با سرنوشت
در تمامی آثار بتهوون یک چیز موج میزند و آن، نبرد با سرنوشت و از دل آن خلق شادی و رهایی از اسارت و پیروزی انسان بر سرنوشت است. سمفونی شماره 5 با چند نغمهی مُقطّع و ضربهای شروع میشود که وقتی از آهنگساز در مورد این نحوهی شروع سؤال میکنند، میگوید: «آن ضربات وقتی است که سرنوشت به در میکوبد». در این سمفونی او شعار زندگی خود را به شکل حیرتانگیز و زیبایی بیان کرده است. موتیف اصلی این سمفونی را فقط چهار نت تشکیل میدهند. در این سمفونی بتهوون جنگ انسان با سرنوشت را بهگونهیی ترسیم کرده که در آن مردم بهخاطر رسیدن به زندگی بهتر نبرد میکنند چون میخواهند سازندگان آیندهی خود باشند. نبردی سهمگین که با کوبیدن مشتهای سنگین سرنوشت بر درهای زندگی آغاز میشود. در طول سمفونی نبردی بین انسان و سرنوشت جریان دارد، اما در هر حال این انسان است که با غلبه و چیرگی بر سرنوشت غدار به پیروزی میرسد. (2)
یکبار بتهوون در پاسخ به سوالها و انتقادها و حملههایی که به او و آثارش میکردند گفت: «نوازندگان فعلی فقط آن را مینوازند، تنها 50سال بعد خواهند فهمید که چه مینوازند». آهنگساز بزرگ بهخوبی دریافته بود که چه راه و روش نو و بدیعی را در موسیقی پایهگذاری کرده است. خط و رسم و راه و روشی که ریشه در متن واقعیات سرسخت زندگی داشت.
اگمونت، سردار آزادی
آخرین موزیک تأترال بتهوون، بر روی درام «اگمونت» نوشتهی گوته، ساخته شد. نمایشنامه اگمونت گوته دارای مضمونی آزادیخواهانه است. کنت اگمونت که یک هلندی آزادیخواه است، برای رهایی از سلطه اسپانیا بهپا میخیزد. موسیقی بتهوون بیانکننده کشمکش اگمونت بر سر عواطف وی به خانوادهاش از یک سو و حس مسئولیت وی در راه مبارزه برای آزادی مردم خویش از سوی دیگر است. اما اگمونت، فرماندهی دلاوری است که تصمیم قطعی خود را برای آزادی مردمش میگیرد و در راه آزادی مردمش از جان خود میگذرد و سرانجام توسط گزمههای حکومت مستبد دستگیر و کشته میشود. با وجود پایان تراژیک نمایشنامه که به مرگ دوک اگمونت ختم میشود، قطعه پایانی که «سمفونی پیروزی» نام دارد، نوایی از پیروزی قهرمان داستان را سر میدهد.
در این اثر مفاهیمی مانند آزادی، محرومیت و مظلومیت مردم، شجاعت و فداکاری قهرمانان... ، بسیار واضحتر از کلمات و در قالب موسیقی بیان میشوند. اگمونت، درامی است در بیان جدال طولانی مردم برای آزادی.
شکوفایی و خلاقیت
برخی از بزرگترین آثار بتهوون در زمانی کوتاه به فاصله 9سال از 1803 تا 1811 بهوجود آمدهاند که از لحاظ عظمت و ژرفا فراتر از آثار هر هنرمند دیگری در جهان است و آنها هرگز نتوانستهاند در زمانی به این کوتاهی، آثاری به این عظمت بیافرینند. در میان آثار شناخته شدهی بتهوون در این فاصلهی کوتاه میتوان از سمفونی سوم، سمفونی پنجم، سمفونی نهم، سونات پیانوی پاتتیک، سونات مهتاب، و سونات پیانوی هامرکلاویِر نام برد.
آثار بسیار برجستهای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است و از بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک بهشمار میروند.
او که برای چالاکی انگشتان و قدرت نوازندگی، توقعات زیادتری از نوازندگان داشت؛ در تغییر مقام یا مدولاسیون راه خود را از لطف و نرمی تا صلابت و قدرت پیمود؛ سپس ابتکار خود را در واریاسیون و سلیقه خود را در بدیهه سازی آزاد گذاشت، اما این هر دو را تابع منطق همبستگی و تکامل کرد. آنگاه سونات و سمفونی را تغییر جنسیت داد و آنها را از لطافت و احساسات به اراده و جسارت سوق داد. او در این دوره در حرکت (موومان) سوم سمفونی یا سونات به جای مینوئه (که معمول آن دوران بود) یک اسکرتسو با نشاط سرشار از نتهای شاد وارد کرد که گویی دارد به چهره کریه سرنوشت میخندد و قدرت پوشالی او را به سخره میگیرد.
مهربانی و صلابت
«اگر میخواهی خوشبخت باشی، برای خوشبختی دیگران بکوش، زیرا آن شادی که ما به دیگران میدهیم، به دل خود ما بر میگردد».
این جملهی ماندگار بتهوون بیانگر شخصیت ناب انسانی اوست که زندگی را در پرداخت به دیگران معنی و مفهوم میکند. او خود یکبار گفته بود که: «هنر من باید برای سعادت بیچارگان اختصاص یابد». اما در عینحال روح سرکش و عصیانی او در برابر ستمگران آنچنان برجسته و درخشان بود که یکبار در برابر تهدید و تمهیدات کارگزاران حکومتی و اشرافیان دربار که میخواستند او برای آنها آهنگ بنویسد گفته بود: «حتی به ازای نصف کره زمین حاضر نیستم در مقابل هوی و هوس این و آن تسلیم شوم و چیز بنویسم؛ مسلماً چیزی را که از درونم برنخاسته باشد، هرگز نخواهم نوشت».
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل میکنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچههای وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشرافزادگان وینی از مقابل آن دو در حال عبور از همان کوچهی تنگ بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است کناری بروند و به اشرافزادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید: «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار بروند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهیی منتظر میماند تا اشرافزادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانهی احترام برمیدارد و گردنش را خم میکند. اما بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشرافزادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانهی احترام کمی با دست بالا میبرد. سپس در انتهای دیگرِ کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبورِ اشرافزادهها به وی بپیوندد.
درخشانترین صفحهی زندگی
اما درخشانترین فراز زندگی بتهوون، آخرین صحنهی زندگی اوست که طی آن آخرین سمفونیاش را نیز به بشریت تقدیم میکند. این صحنه بیان کنندهی مقاومت و نمایانگر شکوه و عظمت اراده انسان است.
آهنگساز بزرگ، رنجور و بیمار و در ناشنوایی مطلق، در این حال باز هم در فکر این است که چگونه میشود آخرین قدرتنماییاش را در مقابل سرنوشت و جبر کور به ظهور برساند و این بار او ”سرنوشت“ را به زانو در آورد.
سمفونی نهم، سمفونی شادی (3)
در تمامی آثار بتهوون یک چیز موج میزند و آن، نبرد با سرنوشت و از دل آن خلق شادی و رهایی از اسارت و پیروزی انسان بر سرنوشت است. سمفونی شماره 5 با چند نغمهی مُقطّع و ضربهای شروع میشود که وقتی از آهنگساز در مورد این نحوهی شروع سؤال میکنند، میگوید: «آن ضربات وقتی است که سرنوشت به در میکوبد». در این سمفونی او شعار زندگی خود را به شکل حیرتانگیز و زیبایی بیان کرده است. موتیف اصلی این سمفونی را فقط چهار نت تشکیل میدهند. در این سمفونی بتهوون جنگ انسان با سرنوشت را بهگونهیی ترسیم کرده که در آن مردم بهخاطر رسیدن به زندگی بهتر نبرد میکنند چون میخواهند سازندگان آیندهی خود باشند. نبردی سهمگین که با کوبیدن مشتهای سنگین سرنوشت بر درهای زندگی آغاز میشود. در طول سمفونی نبردی بین انسان و سرنوشت جریان دارد، اما در هر حال این انسان است که با غلبه و چیرگی بر سرنوشت غدار به پیروزی میرسد. (2)
یکبار بتهوون در پاسخ به سوالها و انتقادها و حملههایی که به او و آثارش میکردند گفت: «نوازندگان فعلی فقط آن را مینوازند، تنها 50سال بعد خواهند فهمید که چه مینوازند». آهنگساز بزرگ بهخوبی دریافته بود که چه راه و روش نو و بدیعی را در موسیقی پایهگذاری کرده است. خط و رسم و راه و روشی که ریشه در متن واقعیات سرسخت زندگی داشت.
اگمونت، سردار آزادی
آخرین موزیک تأترال بتهوون، بر روی درام «اگمونت» نوشتهی گوته، ساخته شد. نمایشنامه اگمونت گوته دارای مضمونی آزادیخواهانه است. کنت اگمونت که یک هلندی آزادیخواه است، برای رهایی از سلطه اسپانیا بهپا میخیزد. موسیقی بتهوون بیانکننده کشمکش اگمونت بر سر عواطف وی به خانوادهاش از یک سو و حس مسئولیت وی در راه مبارزه برای آزادی مردم خویش از سوی دیگر است. اما اگمونت، فرماندهی دلاوری است که تصمیم قطعی خود را برای آزادی مردمش میگیرد و در راه آزادی مردمش از جان خود میگذرد و سرانجام توسط گزمههای حکومت مستبد دستگیر و کشته میشود. با وجود پایان تراژیک نمایشنامه که به مرگ دوک اگمونت ختم میشود، قطعه پایانی که «سمفونی پیروزی» نام دارد، نوایی از پیروزی قهرمان داستان را سر میدهد.
در این اثر مفاهیمی مانند آزادی، محرومیت و مظلومیت مردم، شجاعت و فداکاری قهرمانان... ، بسیار واضحتر از کلمات و در قالب موسیقی بیان میشوند. اگمونت، درامی است در بیان جدال طولانی مردم برای آزادی.
شکوفایی و خلاقیت
برخی از بزرگترین آثار بتهوون در زمانی کوتاه به فاصله 9سال از 1803 تا 1811 بهوجود آمدهاند که از لحاظ عظمت و ژرفا فراتر از آثار هر هنرمند دیگری در جهان است و آنها هرگز نتوانستهاند در زمانی به این کوتاهی، آثاری به این عظمت بیافرینند. در میان آثار شناخته شدهی بتهوون در این فاصلهی کوتاه میتوان از سمفونی سوم، سمفونی پنجم، سمفونی نهم، سونات پیانوی پاتتیک، سونات مهتاب، و سونات پیانوی هامرکلاویِر نام برد.
آثار بسیار برجستهای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است و از بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک بهشمار میروند.
او که برای چالاکی انگشتان و قدرت نوازندگی، توقعات زیادتری از نوازندگان داشت؛ در تغییر مقام یا مدولاسیون راه خود را از لطف و نرمی تا صلابت و قدرت پیمود؛ سپس ابتکار خود را در واریاسیون و سلیقه خود را در بدیهه سازی آزاد گذاشت، اما این هر دو را تابع منطق همبستگی و تکامل کرد. آنگاه سونات و سمفونی را تغییر جنسیت داد و آنها را از لطافت و احساسات به اراده و جسارت سوق داد. او در این دوره در حرکت (موومان) سوم سمفونی یا سونات به جای مینوئه (که معمول آن دوران بود) یک اسکرتسو با نشاط سرشار از نتهای شاد وارد کرد که گویی دارد به چهره کریه سرنوشت میخندد و قدرت پوشالی او را به سخره میگیرد.
مهربانی و صلابت
«اگر میخواهی خوشبخت باشی، برای خوشبختی دیگران بکوش، زیرا آن شادی که ما به دیگران میدهیم، به دل خود ما بر میگردد».
این جملهی ماندگار بتهوون بیانگر شخصیت ناب انسانی اوست که زندگی را در پرداخت به دیگران معنی و مفهوم میکند. او خود یکبار گفته بود که: «هنر من باید برای سعادت بیچارگان اختصاص یابد». اما در عینحال روح سرکش و عصیانی او در برابر ستمگران آنچنان برجسته و درخشان بود که یکبار در برابر تهدید و تمهیدات کارگزاران حکومتی و اشرافیان دربار که میخواستند او برای آنها آهنگ بنویسد گفته بود: «حتی به ازای نصف کره زمین حاضر نیستم در مقابل هوی و هوس این و آن تسلیم شوم و چیز بنویسم؛ مسلماً چیزی را که از درونم برنخاسته باشد، هرگز نخواهم نوشت».
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل میکنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچههای وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشرافزادگان وینی از مقابل آن دو در حال عبور از همان کوچهی تنگ بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است کناری بروند و به اشرافزادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید: «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار بروند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهیی منتظر میماند تا اشرافزادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانهی احترام برمیدارد و گردنش را خم میکند. اما بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشرافزادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانهی احترام کمی با دست بالا میبرد. سپس در انتهای دیگرِ کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبورِ اشرافزادهها به وی بپیوندد.
درخشانترین صفحهی زندگی
اما درخشانترین فراز زندگی بتهوون، آخرین صحنهی زندگی اوست که طی آن آخرین سمفونیاش را نیز به بشریت تقدیم میکند. این صحنه بیان کنندهی مقاومت و نمایانگر شکوه و عظمت اراده انسان است.
آهنگساز بزرگ، رنجور و بیمار و در ناشنوایی مطلق، در این حال باز هم در فکر این است که چگونه میشود آخرین قدرتنماییاش را در مقابل سرنوشت و جبر کور به ظهور برساند و این بار او ”سرنوشت“ را به زانو در آورد.
سمفونی نهم، سمفونی شادی (3)
9 سمفونی بتهوون چون گوهری گرانبها در گنجینهی موسیقی و فرهنگ و هنر بشری میدرخشند. اما، در این میان سمفونی شماره 9 شاهکاری است بیهمتا؛ و یگانه اثر بیمانندی که تاریخ نظیر آن را تجربه نکرده است. سمفونی شماره 9 یا سمفونی کورال بهنام «آواز شادی» (چکامه شادی) با اقتباس از منظومهای به همین نام اثر «یوهان فریدریش فون شیللر»، شاعر، نمایشنامهنویس و فیلسوف پرآوازه آلمانی ساخته شده است. این سمفونی در شرایطی ساخته شد که آهنگساز بهطور کامل شنوایی خود را از دست داده بود و از درد جانکاه اندام شنوایی خود رنج میبرد. او اثری را خلق کرد که خود کمترین نغمهی آن را نشنید، اما از آن طریق، شادمانی را به جهانیان عرضه کرد. در سمفونی شماره 9 لطیفترین عواطف و احساسات بشری موج میزند. بتهوون در این سمفونیِ با کلام از اشعار جاودانه و بشر دوستانهی شیللر استفاده کرده است. این اشعار به نوعی بازگویی مضمون شعر بلند سعدی است که میگوید: «بنیآدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند».
ارتجاع مذهبی
در بحبوحهی فشارهایی که حکومت وقت و جلوگیری از افزایش قیمت بلیط توسط پلیس که خود محدودیت و فشار مالی شدیدی بر بتهوون برای به روی صحنه آوردن آخرین اثرش وارد میکرد، از طرف دیگر کلیسا میخواست از اجرای قسمتی از این سمفونی که کمی تم مذهبی داشت جلوگیری بکند. بتهوون شخصاً به دیدار متولیان کلیسا رفت و اجازه این کار را تحصیل کرد و قرار شد که فقط سه پنجم از آن اجرا شود، آن هم بشرط اینکه آن را بهمنزله سرود اعلام کنند. آری، ارتجاع در همه دورانها نیش زهرآگین خودش رو در تن بشریت وارد میکند.
هفتم ماه مه، تالار کٍرنتنِرتور، وین
بتهوون جوراب پشمی ساده و سیاه رنگی در پا دارد و در جایگاه رهبر ارکستر ایستاده است. کمی پایینتر و در پشت سر او شخص دیگری قرار دارد که بهطور واقعی او ارکستر را رهبری میکند.
موومان اول سمفونی با حالتی اسرارآمیز و در عینحال نگران و مضطرب شروع میشود. این تم و چنین فضایی که گویی جهان هستی را با همه دردها و رنجهایش مجسم میسازد، تصویری است از شخصیت و چهره آهنگساز. ریشارد واگنر قسمت اول را توفان زندگی مینامد. توفانی سهمگین پر از نشیب و فراز. این قسمت از مرز زمان و مکان میگذرد و انسان را به دنیای کائنات همراه با درام زندگی بشر میکشاند. سرانجام قسمت اول سمفونی با صلابت تمام که نشان از نبرد دائمی انسان و سرنوشت جهت نیل به آزادی و یگانگی است، با ضرباتی پیروزمند به پایان میرسد.
قسمت دوم سرشار از امید و سرزندگی است. آهنگساز میخواهد روح آتشین قسمت اول را بدون وقفه در اینجا نیز ادامه میدهد. به همین دلیل تم اصلی قسمت دوم سمفونی مانند یک گلوله آتشین در سرازیری رود. ضربات طبل در قسمت دوم تلاش انسان را برای رهایی از سیاهی به نور نشان میدهد.
موومان سوم یک نوای عارفانه و دلانگیز با پاکی و لطافت تمام، نشان از سرچشمهی وجود و فوران همه تواناییها و استعدادات نهفتهی انسانی که تاروپود آن با استادی تمام تنیده شده است و نغمات آوازگونهی آن سالها و سالها الهامبخش موسیقیدانان بوده است؛ و بالاخره موومان چهارم، یعنی خلق شاهکار دنیای موسیقی، یک فراخوان برای شادی و شاد زیستن، برای مقاومت و رهایی از اسارت، در نبرد با سرنوشت و دستیابی به آزادی و فتح قلل رفیع ظرفیت انسانی.
«شادی! ای دختر محبوب بهشتی، ما در آستان مقدس تو گرد آمدهایم. معجزة تو آنچه را که به قهر و غضب جدا شده پیوند میدهد، آنکس که سعادت یافته که با دوست خوبی دوست باشد… در این شادمانی شرکت میکند، اما بگذار آنکس که در جهان فقط وجود خود را میبیند، گریان و نالان خارج از این حلقه مقدس بماند. همه جهانیان با هم برادرند و بهسوی شادمانی حقیقی گام برمیدارند. پس بیایید دفتر دیون خود را درهم بریزیم، کینهها را فراموش کنیم، … و جهان را غرق نعمت کنیم…
با فرا رسیدن فراز نهایی سمفونی، گروه کر با عظمت میخواند: «ای مردم همدیگر را دوست بدارید».
در اینجا بتهوون آیندهای را تصویر میکند که در میان دستان همه انسانهای جهان، از زن و مرد قرار گرفته است. انسانهایی که در راه رسیدن به صلح، آزادی و سعادت تلاش میکنند.
در اولین اجرا در سالن کنسرت شهر، حاضران آنچنان تحتتاثیر سمفونی قرار گرفتند که در طول اجرا 5 بار بهپاخاسته و برای آهنگساز کف زدند. آنها به سرعت روح عصیانی سمفونی نهم را درک کردند. هنگامیکه اجرای سمفونی کورال به پایان رسید صدای کف زدنها به حدی بود که به نظر میرسید دیوارهای تالار میشکافند و فرو میریزند. اما افسوس که این صداها به گوش بتهوون نمیرسید و او در حالیکه سر خود را پایین انداخته بود پشت به جمعیت در جایگاه رهبر ارکستر ایستاده بود و دفترچهی نت خود را ورق میزد.
کارولینه اونگر، خوانندهی جوان اپرا که در صحنه حضور داشت با جسارت روی بتهوون را به سوی جمعیت حاضر در تالار، که با شور و شعف بسیار او را تحسین میکردند، برگرداند. رهبر ارکستر، در حالیکه اجرای سمفونی را متوقف کرده و اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست بتهوون را گرفته توجه او را به ابراز احساسات حضار جلب کرد. سایر نوازندگان نیز باچشمانی گریان از جا برخاسته و در برابر آهنگساز بزرگ تعظیم کردند.
خبر ابراز احساسات پرشور مردم نسبت به آهنگساز بزرگ و سمفونی بیمانند او به گوش امپراتور رسید و او هم سربازان خود را برای برهم زدن کنسرت و متفرق کردن مردم گسیل داشت؛ چرا که سنت زمانه این بود که نشانهی بالاترین احترام به یک مقام 3 نوبت کف زدن باشد، و این هم جز برای امپراتور برای کس دیگری جایز نبود. حال آنکه برای بتهوون 5 بار کف زده شده بود و این برای امپراتور قابلتحمل نبود.
پس از بههم خوردن کنسرت توسط سربازان حکومتی، آهنگساز بزرگ در خانهی محقر خود، در تنهایی کامل در حالی که در طول زندگی هرگز تن به ازدواج و زندگی آسوده نداده بود، بر روی کاناپهی خود با رضایت خاطر در افکار توفانی خود غوطهور شد. این بار بتهوون، پیروزمند و سرفراز، سرنوشت، ارتجاع و قوای حکومتی را به زانو در آورده بود.
... و بالاخره ساعت 17 و 45دقیقه روز 26مارس 1827 (بعدازظهر روز ششم فروردین) فرا میرسد. بتهوون رنجور و بیمار در بستر خود آرمیده است. ناگهان هوا توفانی میشود. رگبار و غرش رعد به همراه صاعقه. آهنگساز، که در واپسین لحظات حیات خود میباشد، چشمان نافذ خود را میگشاید. او با مرگ لحظةی بیش فاصله ندارد، اما مثل همیشه معتقد است که تسلیم جایز نیست و تنها با مبارزه میتوان به پیروزی رسید. شاید در لحظه مرگ، چون همیشه، در فکر خلق اثر دیگری در سرایش شادی و خوشبختی است. او مشتهای گره کرده خود را به آسمان بلند میکند تا پوزهی مرگ را به خاک بمالد که: «در نبرد با سرنوشت، تسلیم هرگز!» و به این ترتیت شعاری را جاودانه کرد که شعار همه قهرمانان دلیر و بیباک تاریخ است.
بتهوون باز هم فاتح شد. مرگ به سراغش نیامد، بلکه جاودانگی از او استقبال کرد. او به پیروزیهای خود ادامه میدهد. با گذشت زمان، انسانهای بیشتری در راه آزادی و برای ایجاد آیندهای روشن و تابناک، که لودویک وان بتهوون بشریت را به ساختن آن تشویق میکرد، گام برمیدارند.
پانویسها ---------------------------------------------------
(1) - در 16مرداد 1395 وقتی رهبران ارکستر جهان بیست سمفونی برتر دنیا را انتخاب کردند، این سمفونی اروئیکا یا سمفونی قهرمانی بتهوون بود که در ردیف نخست جدول جای گرفت و بهترین سمفونی تاریخ موسیقی بهشمار رفت.
(2) - بتهوون در انتخاب این موتیف، از مورسی که در تلگراف بهکار میرود الهام گرفته است. در ارتباطات تلگرافی آن زمان، سه ضربه کوتاه و یک ضربه بلند بیانگر و علامت حرف «وی v» انگلیسی است که علامت پیروزی است و بتهوون با این انتخاب خواسته است تا سمفونیاش را بهنام «جنگ انسان با سرنوشت» نامگذاری کند با این دیدگاه که در این جنگ پیروزی نهایی در هر حال از آن انسان است.
(3) - سمفونی نهم یکی از آثاری است که در تاریخ سیاست از آن استفاده شده است و در میان هر دسته و هر ایدئولوژیای طرفداران بسیاری دارد. فریدریش انگس میگوید: «روزی که بشر سمفونی نهم را آیین رفتاریِ خود قرار دهد آن روز بتهوون جایگاه حقیقی خود را یافتهاست».
بیسمارک در مورد سمفونی نهم میگوید: «اگر من سمفونی نهم را بیشتر گوش کرده بودم امروز بسیار شجاعتر بودم».
و سرانجام موومان چهارم این سمفونی یعنی سرود شادی (Ode to Joy) بهعنوان سرود رسمی اتحادیهی اروپا انتخاب شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر