سر میزند دوباره
خورشید مهربانی
در پرده های صبحی
زرتاب و پرنیانی
طی میشود شما را
فصل فراق و هجران
در میرسد به شادی
ایام همزبانی
ای سالخورده میهن
از گردش زمانه
بینم ز سر بگیری
بار دگر جوانی
بار دگر جوانی
زانرو که زنده ماند
از خون عاشقانت
سودای جانفشانی
آیین پهلوانی
ای سالخورده میهن
بینم به هرکرانت
آینده را غزلخوان
در کار گلفشانی
بنگر به رهگذارت
بس تند باد و طوفان
سرو غرور قدت
یکدم نشد کمانی
با سایه ها بگویید
خورشید خواهد آمد
آتش زند شما را
...یکباره جاودانی
خورشید مهربانی
در پرده های صبحی
زرتاب و پرنیانی
طی میشود شما را
فصل فراق و هجران
در میرسد به شادی
ایام همزبانی
ای سالخورده میهن
از گردش زمانه
بینم ز سر بگیری
بار دگر جوانی
بار دگر جوانی
زانرو که زنده ماند
از خون عاشقانت
سودای جانفشانی
آیین پهلوانی
ای سالخورده میهن
بینم به هرکرانت
آینده را غزلخوان
در کار گلفشانی
بنگر به رهگذارت
بس تند باد و طوفان
سرو غرور قدت
یکدم نشد کمانی
با سایه ها بگویید
خورشید خواهد آمد
آتش زند شما را
...یکباره جاودانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر