مرضیه: ترنم طبیعت و انسان
«گوش کن!
دورترین مرغ جهان میخواند:
بهترین چیز
رسیدن به نگاهیست
که از حادثهی عشق
تَـر است.»
مرضیه ـ گلبانگ رؤیاها و آرزوها
فرهنگ هر ملت و جامعهیی، آسمانیست سایهافکنِ حیات و روزگارانش. این آسمان را ستارگانی آذین میکنند؛ اما کماند اخترانی که نام و اثرشان مرادف فرهنگ جامعهشان باشد. یکی از این کوکبهای نادر عرصهی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ایران، مرضیه است.
مرضیه، نامیست مرادف صمیمیت نافذ سرشتی که همه زندگیاش «حادثهی عشق» بود. صدایی مأنوس فرهنگ ایران. نوایی که برای شصت سال حیات مردم ایران، تصنیف و خاطره آلبوم کرد. وجودی که ظرافتهای روحانگیز و دلنواز و کمالخواهیِ هنر را با شخصیت
اجتماعی و فرهنگ پیشرو جامعهاش آمیخت و زندگیاش را با ارزشهایی که آنها را ندا و نوا میکرد، سازمان و نظم داد و قوام بخشید.
مرضیه ـ صدای سروی و بیدی بر لب جویی
تـرّنم طبیعت و انسان
مرضیه، خاطرات چند نسل را در صدایش جای داد و جاری نمود. خاطراتی که با گردش روزگاران، در سیر و گذارند؛ با بلند آبشاران بر شانههای سحرگاهان و شامگاهان، گیسو افشانند؛ با جریان بیمرگ و تجلّیهای نیرومند زندگی عجیناند و در جویبار شعر و ترانه و فرهنگ زمانه، جاری. در پیوند با چنین فرهنگ انسانی بود که مرضیه نوای سوک و سور مردم سرزمینش گشت. زنـی که جلوههای متنوع
زندگی را با پیوندی از طبیعت و انسان، مترّنم کرد.
مرضیه ـ زمزمة مدام گلها
همبسته با فرهنگ و تاریخ یک ملت
عصرانههای دلنواز چهار فصلِ «گلهای تازه»، ضیافت منادیان شعر بالنده و موسیقی ماندگار ایران بود. شمعهای فروزان و گلهای رنگارنگ این ضیافت، مرضیه بود و بنان، روحالله خالقی، نورعلی برومند، خوانساری، همایون خرّم، ابوالحسن صبا، حسین قوامی، رهی معیری، نوّاب صفا، علیاکبر شیدا، عارف قزوینی، مرتضی و منوچهر محجوبی، احمد عبادی، حسن کسایی، فرامرز پایور، داریوش صفوّت، جواد معروفی، تورج نگهبان و... سالهاسال سرآمدان ترانهسرا و آهنگساز این بوم و بر، در هالهی سِحر آوای فریبای مرضیه گرد آمدند. این همه، با رسولان زبان فارسی و فرهنگ ایران و تاریخ آزادیخواهیاش به هم آمیختند. همان آمیختگی که نحلهی پلید ارتجاع خمینی و آخوندهای انسانستیز، تا همین امروز هم نتوانسته این پیوند تاریخی ـ فرهنگی ـ انسانی را بگسلد و هرگز هم نخواهد توانست. همان آمیختگی و همبستگی که کمرِ نیزهی اسکندر و تبرزین مغول و... را در طول زمان شکست.
جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را (۱)
سکوت پانزده سالهی نغمههای مرضیه در برابر ایلغار هنرکش خمینی، اعتراض هنرمند و هنر اصیل ایرانزمین در برابر ساطورچیان قدارهبند و متشرعان دینفروش آخوندی بود که «به کشتن چراغ» آمدهاند.
مرضیه ـ نگاهی در خاطرات ایران
در تابستان ۱۳۷۳ با پیوستن به مقاومت سراسری مردم ایران، فصلی نوین را در زندگی خود آفرید. در آموزههای تاریخ ملتها، بیحکمت نیست در برابر ارتجاع آخوندی که سمبل زنستیزی و آزادیکشی است، زنی که سمبل هنر ایران است، علم آزادی و رهایی از استثمار و بردگی برمیافرازد و دوشادوش رزمندهی آزادی، به مصاف با ولایت اهریمنخویِ فاشیسم مذهبی میشتابد.
مرضیه «سوار» ی بود که به دلمان برات شده بود «خواهد آمد» تا «سکوت سهمگین را از» سرای هنر «بتاراند». و او آمد و جنگاوری و زیبایی را در هم سرشت و با پیمودن این مسیر، آلبوم پنجاه سال نواهای عاشقانه را به سروش و خروش آزادی پیوند زد تا آنها در حافظة تاریخی میهنش:
«مناجات درختان را هنگام سحر
بغض پایندهی هستی را در گندمزار
جای مهتاب به تاریکی شبها
در دل ساغر هستی» (۲)
باشند...
هزار قناری در گلوی تو میخوانند
هزار سال شعر فارسی در صدای مرضیه طنین یافت. از رودکی در قرن چهارم تا سعدی و مولوی در قرن هفتم، حافط در قرن هشتم و تا لشکری از طبع روان شعر و نغمههای ایرانزمین از مشروطیت تاکنون.
در فصل خاطرهانگیز پاییز چهارمین سالگرد سکوت ستارهی درخشانی از این کاروان نوا و صدا و یاد، در پس افقها و شفقهای ارغوانی، دستان مغرور هنر بالنده و ملی و ماندگار، گیسوان پرتوهای طلوع و غروب آسمان فرهنگ ایران را شانه میکند؛ اگرچه در گذار فلقها و شفقهایش، گاهگاهی:
«دلتنگیهای آدمی را
باد
ترانهیی میخواند...» (۳)
آلبوم تصنیفهای مرضیه، پاسخ رنجها، شادیها، نیازهای عاطفی و سفارشهای اجتماعی مردم بود و هست. مرضیه با هوشیاریِ ناشی از یک ضمیر روشن و بینا، ظرافتهای هنرش را درک نمود و همیشه در حشمت و شوکت زیست. همیشه خود را در اوج نگه داشت. هرگز نگذاشت حرمت این غرور دلپذیر انسانی، در پای زرق و برق ناپایدار و گذرا، و پیش پای سفلگان زمانه لکّهدار شود. او ابتذالی را که چون گرگی گرسنه به کمین سرمایهی هنر مینشیند، به خوبی شناخت و با آن مرزبندی داشت. هرگز به «هنر اتو کشیده و وظیفهخور حاکم» تن نداد. این همه، به او زیباییِ شکوهواری بخشیدند. اینگونه عمر خویش را در بستر زمان سازمان و نظم داد. اینگونه صمیمیت نافذ سرشت بیآلایش خویش را با تارهای عشق و آزادی سرشت و با آنها، خاطره و هنرش را در آسمان فرهنگ ملت و جامعهاش، جامهی فاخر پوشاند و «جاودانگی / رازشش را / با او در میان نهاد» (۴)...
آنجا که سپهر عشق را پرده نبود
نجوای شبِ ستارگان را که سرود؟
پروین به نوا و بانگ «ماهور» ی خواند:
تا هستم و هست، بر لبم هست درود...
نشانیها ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*عنوان مقاله، وامی است از شعر «سوار خواهد آمد»، سرودهی سیمین بهبهانی
از شعر «شب تنهایی خوب»، سهراب سپهری
از شعر «آخرین جرعه این جام»، فریدون مشیری
از مارگوت بیکل، ترجمهی احمد شاملو
از شعر «مرثیه»، احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر