پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۶

آن روز و امروز

شهدای مجاهد خلق فرشته اسفندیاری و عفت جوادی

صدای جرینگ خرد شدن شیشه و آخ کوتاه فرشته (1) و بعد غلطید و سرش در کنار من افتاد. چشمان درشت بازش از پشت عینک آخرین وداع بود و آه بی‌صدای عفت (2) که سرش به جلو خم شد با حالتی که انگار هنوز داره حرف می‌زنه. همه اینها در چند ثانیه اتفاق افتاد. و من با پیکری غرقه در خون گیج بودم، ... مگر من هستم؟ یا نیستم؟! هرچه تلاش کردم حرکتی بکنم نتوانستم فقط با دست چپ عینک فرشته را از چشمش برداشتم که نشکنه باور نداشتم به آن نیاز نخواهد داشت.
و بعد مانده بودم مبهوت که این وسط چه کنم و آخر... این جنایت به چه گناهی؟؟
از آن‌روز هرچه راجع به این موندن و اون رفتنها فکر می‌کنم باز آخرش می‌بنیم اصلاً سر در نمیارم.
می‌پرسم برای من که باقی ماندم، معنای زندگی چیست؟ و در این جهان پر هیاهو و پر ابهام به کدام سو باید حرکت کنم؟
اونها معصوم و بی‌ریا رفتند و چه خاطراتی از شادیها و روزهای به یاد موندنی که باهم داشتیم و دنیایی از صفا و دوستی، هم فکری، صداقت، محبت و یاری بی‌دریغ و وفای به آرمان از خودشون باقی گذاشتند.
حالا من کجایم؟ آیا در خود فرو برم؟ کلافه بشم؟ و مستأصل بشم که مگه کاری میشه کرد؟ خوب دشمن ما همینه و همیشه در کمینه، جامعه ما و مردم ما هم همینن و اسیر سرنوشتن و تو نمیتونی نقشی داشته باشی باید که بسپری به روند حرکت خود جامعه و همین آشوب و فتنه‌ها تا این‌که به‌سر آید این روزها. یا که باید چشم بدوزم به تحولات جهان و در انتظار روز موعود! شاید خدا خودش کاری بکنه! یا هر روز که رنگ جهان تغییر می‌کنه من هم سردرگم با ایده‌ها و رویاها مشغول باشم؟! گوش بدم به حرفهای دروغ و زشت و نامردیها و نگاه کنم به جنایتها اونم توی روز روشن و بشنوم تحلیلهای روشنفکری! دور از پراتیک و ژستهای بی‌هزینه، یا در آرزو و رویای یک زندگی آرام و خوش؟! شاید باید بگم در ذهنم هر دری را زدم.
این وسط این را پیدا کردم که باید قبل از هر چیز در ذهن و ضمیر خودم آزاد باشم، همون‌جا که کانون و نقطه آغاز آزادی است، تا هویت و جای خودمو پیدا کنم اونوقت بتونم در این تحولات من هم حرکت مناسب خودمو داشته باشم. والا که توقف یعنی زندگی رو از دست دادن.
انگیزه غیر از امید و آرمان که رنگی نداره و دل خوشی و شیرینی این رفتن و حرکت هم عشق و محبت و جمع دوستانه، همه چیز در همین رابطه‌ها خلاصه میشه.
پس باید از خودم رها بشم، اوج آزادی! تا بتونم صفا و صداقت رو جایگزین کنم وگرنه عشق و دوستی که فقط حرف است و حرف هم به اندازه کافی جامعه مون رو به پلشتی کشانده و فرقی نداره تو که باشی؟ بهترین یا بدترین! وقتی همه چیز برای من رنگ دارد، دیگر با همه چیز جنگ دارد.
یا باید دنیای جدید رو ساخت با حتی کور سوی امید؛ چیزی که با تهدید و ارعاب رنگ نمی‌بازه.
فقط باید لحظاتی پرده فریب و ترس و طلسم 38ساله آخوندهای پلید را کنار زد و آزاد فکر کرد. ما هر چه جدای از هم باشیم اما می‌تونیم همیشه هم بهم وصل باشیم؛ آنهم با یک ایده و آرمان: بقول معروف آنچه برای خودت می‌پسندی برای دیگران هم بپسند.
ما با هم می‌تونیم جهان آشوب رو تغییر بدیم، این رو باید باورکنیم و خودمان باید گامهای اول و البته آخر را هم بر داریم. آنوقت می‌بینیم که صفی از همراهان رو با خود خواهیم داشت بیاییم انتخاب کنیم که دوست داشته باشیم یکدیگر رو و ببخشیم به همدیگر آنچه را برای خودمان می‌خواهیم. و بسازیم پایه‌های ساختاری دنیای آزاد و زیبا رو، آنگاه آن‌چنان قدرتی خواهیم داشت که به آسانی ریشه نابرابری و فساد و تبعیض و ظلم رو خواهیم سوزاند برای همیشه.
من که ماندم، اینگونه، رستگار خواهم شد.
صدیقه خدایی صفت
۲۷اردیبهشت ۹۶
... ... ... ... ... ... ... ... ... .
پاورقی
1.مجاهد شهید فرشته اسفندیاری
2.مجاهدی شهید عفت جوادی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر