دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۶

آرمین برادر من بود: به یاد آرمین صادقی، دانش‌آموز ۱۵ساله‌ی اصفهانی؛ نماد مجسم مظلومیت ملت ایران و دیگر شهیدان قیام

آرمین برادر من بود
حتی اگر ندیده باشم‌اش؛
آرمین برادرتر از برادر من بود
زیرا در قاره‌ی وجدان
در دورهمی‌های خیابان قیام
انسانها تنی و هموطن اند.
***
تارهای ناچکیده‌ی اشک را
با پود شکسته‌ی بغض گره می‌زنم
و تندرانه‌ ترین هرای پلنگان را
در ستاره کوبِ شبانه‌ی کوهستان
به وام می‌گیرم
تا در شعرم
چخماق خشم
با گرته‌های سرخ
جرقه زند.

انسان‌خواران برآمده از تبارنامه‌ی تاریک اعصار!
سلاخی کنید سادگی‌های لهجه‌ی آب را،
زیبایی نجیب شبنم را
بر بازوان سبزه‌ های طلوع
شیار زنید
خون نابالغ نوباوگان ایران را
با ساطورِ فرودی گدازان
شما تنها مرگ‌نوشان باد در منخرین حماقت
در عبرتنامه‌ی تاریخ نیستید
نه پس آمدگانید، نه نخست زادگان
...
اما بی‌گمان،
سنگ آسیابِ لنگ خر خروی ولایت‌اتان
بر ریگ‌های خشمناک
در سپیده‌یی جوشان از هرم آه مادران
خاموش خواهد شد
گلوی دارهایتان فروخواهد پوسید
و بادهای کرانه‌ی شرقی
بر استخوان جویده‌ی منبرهایتان فلوت خواهند نواخت
شجره‌نامه‌ی باران
بسا ولی‌ها و ولایت‌های خاکستر
در عبرتناک ضمیر دارد.
بسا خانها و خاقانها
نه پس آمدگانید، نه نخست زادگان
بغضِ مقتول کودکان
و آبی معصوم نگاه عروسک‌ها
نخواهد مرد
اشک را قدرتی‌ست فراتر از عطسه‌ی دودناک باروت؛
عشق را انعکاسی فزون از مرگ.

تیزدندانان عمامه گنبدین!
انسان‌خواران برآمده از تبارنامه‌ی تاریک اعصار!
در احتضاری جان‌کش
چکمه‌ی مرگ را خواهید لیسید
پیش‌تر از آن که گرمای قلب نوجوان ایرانی
به بوسه‌های آبی ماه سفر کند
گامهای تاریکتان
از نقشه‌ی ایران
جراحی خواهد شد
پیش از آن که خنده زند
شقایقی از گلبوته‌ی داغ
بر قلب‌ داغ
دندان قروچه‌ی خشم در شعر من
تردنای شکیب را هم‌چنان می‌جود
از خشم اگر دیواری به مشت بتنبانم،
بر من ملامتی نه.

آه!
من نیز مریم و آرمین و عامر و سارو را می‌شناختم؛
آنها خانواده‌ی من بودند
خواهرتر و برادرتر از خواهر و برادر من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر