اعتصاب غذا كردم كه صداي بي صدايان باشم، ابتدا پدرم را مورد آزار قرار دادند و بعد در پرونده جديد خواهرانم را به حبس محكوم كردند،
حبسي ناعادلانه و كاملاً خلاف قوانين خودشان، تنها براي آزار و سكوت من.به عاليجنابان گفته بودم چه يك روز و چه يك سال،چه تعليق و تعزير بودن آن تفاوتي ندارد به نفس عمل گروگان گيري خانواده زنداني سياسي و جانباخته راه آزادي اعتراض خواهم كرد و در اين راه از مرگ هراسم نيست و مرگ اخرين سنگرم!
خواستم صداي تمام كساني باشم كه در تمام اين سال ها خانوادگي گرفتار ظلم و جور شدند، خواهرانم بهانه اي بودند تا صداي مريم و رضا اكبري منفرد باشم كه سي و نه سال پيش چهار خواهر و برادرشان تيرباران و امروز آن ها به جرم دادخواهي در زندانند،مريمي كه بعد از هشت سال حبس بي مرخصي به تازگي توسط مامورين امنيتي احضار و تهديد به حبس مجدد شده ،گويي سايه ١٥سال حبس ناعادلانه مادر بر سر سه دختر نوجوانش كم است! خواستم صداي فاطمه مثني باشم كه ١٣ساله بود زنداني شد و سه برادرش اعدام شدند و حالا باز هم او و همسرش حسن صادقي هر كدام با١٥سال حبس در زندانند،خواستم صداي فريبا كمال آبادي و مهوش شهرياري باشم كه ١٠سال از حبسشان مى گذرد و حتي نتوانستند در ازدواج فرزندانشان حضور يابند، خواستم صداي مادران زنداني باشم،صداي الهام فراهاني و عادل نعميمى زوج زنداني كه به تازگي پسرشان شميم را بعد از ٤سال از زندان بدرقه آزادي كردند. خواستم صداي آزيتا رفيع زاده و پيمان كوشكباغي باشم كه تنها فرزند ٧ساله شان بشير بين اوين و رجايي شهر سرگردان است و خاطرات كودكي اش در زندان به ثبت ميرسد!خواستم صداي مهدي وحسين هنرمندي باشم كه برادرانه با هم حبس ميكشند و اگر هنربند بودند و آلت دست دولتمردان ،قطعاً حالا آزاد بودند و صداي سازشان گوش دنيا را كر كرده بود!خواستم صداي زوجهاي زنداني چون آفرين نيساري و كارن وفاداري باشم كه اوين شده خانه مشتركشان، صداي آرش و گلرخ، آرشي كه با داغ قتل مادر توسط امنيتي ها حالا زندگي مشتركش با گلرخ با حبسي سنگين بر دوش زير سقف بندهاي اوين سپري ميشود، خواستم صداي خانواده دانشپورها باشم، صداي پدر و مادر بهنود رمضاني كه پرسيدند چرا فرزندمان كشته شد و به حبس محكوم شدند، خواستم صداي منصوره بهكيش باشم كه پرسيد چرا ٦خواهر و برادرم تيرباران شدند و قبرشان كجاست اما با حبس سنگين پاسخ شنيد يا خانواده زينالي كه پرسيدند سعيدمان كجاست ولي بازداشت و زنداني شدند،خواستم صداي مادرمان شهناز باشم كه گفت پسرم را كشتيد و حالا به جاي مجازات آمران و عاملان قتل مصطفي ، زندانيان سياسي را ازاد كنيد اما خودش يكي از آنها شد،خواستم صداي پيمان عارفي باشم كه مظلومانه مادر و همسرش را در راه ملاقات زندان از دست داد يا مادر محسن قشقايي،خواستم صداي زانيار و لقمان مرادي باشم زانياري كه حبس بي ملاقات را به عذاب پدر و مادر ترجيح ميدهد و جواني اش زير تيغ اعدام چه تلخ ميگذرد!خواستم صداي تك تك زندانيان كردي باشم كه غيورانه براي حفظ حرمت و نامرس و براي دور نگه داشتن خانواده از افكار پليد و تهديدهاي امنيتي به هر شكنجه و اعتراف اجباري تن دادند و راهي چوبه دار شدند،عزيزاني چون برادران دهقاني و بهرام و شهرام و حامد احمدي،و چه تلخ آمار بازداشت طايفه حسين پناهي ها در كردستان روز به روز افزايش مي يابد!!!خواستم صداي مريم النگي باشم كه همسرش محسن دكمه چي از بي توجهي در زندان جان داد و حالا مريم به خاطر توجه به همسرش در زندان است،خواستم صداي شبنم و فرزاد مددزاده ، ژيلا بني يعقوب و بهمن امويي، نيكا و نوا خلوصي، كيوان و كامران رحيميان و فاران حسامي باشم،صداي شميس مهاجر و شهاب دهقان و خواستم صداي پرستو فروهر و معصومه دهقان باشم صداي سيامك و باقر نمازي محبوس در انفرداي!
خواستم صداي تك تك كساني باشم كه از عدم امنيت ، پس از ازادي ترك وطن كردند ، چه كسي جز آنها و خانواده هايشان عمق سختي هاي تبعيد اجباري را درك كردند؟!من با تمام وجود حتي خواستم صداي شكسته شدن سنگ قبر مادر شاهين نجفي باشم تا بگويم نه تنها ما منتقدين و مخالفين و زندانيان سياسي در عدم امنيت به سر ميبريم بلكه اعضاي خانواده مان نيز علاوه بر تهديد و توهين و فشارهلي ناشي از آزار عزيزانشان تحت خطر بازداشت و حبس هستند.
پنجاه وچهار روز پيش در حالي اعتصاب غذاين را شروع كردم كه نميخواستم بار مضاعفي بر دوش هم بنديان درد كشيده ام باشم اما در آن روزهايي كه تشنه قطره اي آب بودم، ميديدم كه آنها هر روز و هر لحظه با تهوع هاي مداومم با من زندگي را بالا اوردند!شرمسار بودم از ديدن درد كشيدنم،فريادهاي اعتراضشان به بي توجهي مسئولين و بهداري اوين به وضعيت جسماني ام ديوارهاي بند را لرزاند، تهديد و تنبيه شدند اما تنهايم نگذاشتند،در برابر يك به يك آنها سر تعظيم فرود مي آورم.
پنجاه و چهار روز در حالي در اعتصاب غذا بودم كه علاوه بر وخامت حالم پله هاي دادسرا و داد
گاه ر بي تفاوتي مسئولين به وضعيتم، تازيانه اي شد بر تمام وجود اعضاي خانواده ام، خانواده اي كه ذره ذره با من آب شدند ولي با مقاوت كم نظيرشان و با همراهي شجاعانه شان ايستادند و صدايم شدند، از سوي وزارت اطلاعات تهديد شدند اما همچنان همراهي ام كردند، بوسه ميزنم بر پاهاي خسته پدرم و دستان مادرم كه مادرانه مينوشت، بوسه ميزنم بر چشمان اشكبار خواهرانم كه نميخواستند به خاطر انها اسيب ببينم ولي در واقع آنها بودند كه به خاطر من، به خاطر آزار من مورد هدف شكارچيان سيري ناپذير قرا گرفتند،ممنونم كه همراهم بودند.
آري من خواستم صداي بي صدايان باشم اما در اوج تب و تاب انتخابات بود كه زير بار تبليغات له شدم و اين شما مردم شريف بوديد كه فريادم شديد و همراه و هم صدا با من و خانواده ام شديد، شما عزيزاني كه نميشناسم و شايد هرگز نشناسم يا دوستان و رفقايي ناب كه همواره در كنارم بودند،اگر نبوديد حالا بعد از پنجاه و چهار روز موفق نميشدم،قطعا از خيلي ها بايد نام ببرم و قدرداني كنم اما به خاطر امنيت معذورم!
پنجاه و چهار روز گذشت و من نه، در واقع شما پيروز شديد، با حمايت گسترده، با قلم هايتان، با فريادتان،با شعر و ترانه و نقاشي و به هر طريق ممكن پيروزي را رقم زديد، كه براي همه ما شيرين است، از تمامي نهادهاي حقوق بشري ممنونم.
من پس از پنجاه و چهار روز اعتصاب غذا به همراه شما موفق شدم كه حكم تبرئه خواهرانم را به دست آورم و اين آغاز راه است، آغاز راه ايستادن در برابر آزار و اذيت خانواده هاي زندانيان سياسي يا خانواده هاي جانباختگان.
با كسب موفقيتي كه با حمايت شما عزيزان و سروران ميسر شد امروز٩٦/٣/١٠به اين اعتصاب غذا پايان خواهم داد و از تك تك عزيزان همراه تشكر و قدر داني مي كنم.
به اميد آزادي
آتنا دائمي
٩٦/٣/١٠
بند زنان زندان اوين
خواستم صداي تك تك كساني باشم كه از عدم امنيت ، پس از ازادي ترك وطن كردند ، چه كسي جز آنها و خانواده هايشان عمق سختي هاي تبعيد اجباري را درك كردند؟!من با تمام وجود حتي خواستم صداي شكسته شدن سنگ قبر مادر شاهين نجفي باشم تا بگويم نه تنها ما منتقدين و مخالفين و زندانيان سياسي در عدم امنيت به سر ميبريم بلكه اعضاي خانواده مان نيز علاوه بر تهديد و توهين و فشارهلي ناشي از آزار عزيزانشان تحت خطر بازداشت و حبس هستند.
پنجاه وچهار روز پيش در حالي اعتصاب غذاين را شروع كردم كه نميخواستم بار مضاعفي بر دوش هم بنديان درد كشيده ام باشم اما در آن روزهايي كه تشنه قطره اي آب بودم، ميديدم كه آنها هر روز و هر لحظه با تهوع هاي مداومم با من زندگي را بالا اوردند!شرمسار بودم از ديدن درد كشيدنم،فريادهاي اعتراضشان به بي توجهي مسئولين و بهداري اوين به وضعيت جسماني ام ديوارهاي بند را لرزاند، تهديد و تنبيه شدند اما تنهايم نگذاشتند،در برابر يك به يك آنها سر تعظيم فرود مي آورم.
پنجاه و چهار روز در حالي در اعتصاب غذا بودم كه علاوه بر وخامت حالم پله هاي دادسرا و داد
گاه ر بي تفاوتي مسئولين به وضعيتم، تازيانه اي شد بر تمام وجود اعضاي خانواده ام، خانواده اي كه ذره ذره با من آب شدند ولي با مقاوت كم نظيرشان و با همراهي شجاعانه شان ايستادند و صدايم شدند، از سوي وزارت اطلاعات تهديد شدند اما همچنان همراهي ام كردند، بوسه ميزنم بر پاهاي خسته پدرم و دستان مادرم كه مادرانه مينوشت، بوسه ميزنم بر چشمان اشكبار خواهرانم كه نميخواستند به خاطر انها اسيب ببينم ولي در واقع آنها بودند كه به خاطر من، به خاطر آزار من مورد هدف شكارچيان سيري ناپذير قرا گرفتند،ممنونم كه همراهم بودند.
آري من خواستم صداي بي صدايان باشم اما در اوج تب و تاب انتخابات بود كه زير بار تبليغات له شدم و اين شما مردم شريف بوديد كه فريادم شديد و همراه و هم صدا با من و خانواده ام شديد، شما عزيزاني كه نميشناسم و شايد هرگز نشناسم يا دوستان و رفقايي ناب كه همواره در كنارم بودند،اگر نبوديد حالا بعد از پنجاه و چهار روز موفق نميشدم،قطعا از خيلي ها بايد نام ببرم و قدرداني كنم اما به خاطر امنيت معذورم!
پنجاه و چهار روز گذشت و من نه، در واقع شما پيروز شديد، با حمايت گسترده، با قلم هايتان، با فريادتان،با شعر و ترانه و نقاشي و به هر طريق ممكن پيروزي را رقم زديد، كه براي همه ما شيرين است، از تمامي نهادهاي حقوق بشري ممنونم.
من پس از پنجاه و چهار روز اعتصاب غذا به همراه شما موفق شدم كه حكم تبرئه خواهرانم را به دست آورم و اين آغاز راه است، آغاز راه ايستادن در برابر آزار و اذيت خانواده هاي زندانيان سياسي يا خانواده هاي جانباختگان.
با كسب موفقيتي كه با حمايت شما عزيزان و سروران ميسر شد امروز٩٦/٣/١٠به اين اعتصاب غذا پايان خواهم داد و از تك تك عزيزان همراه تشكر و قدر داني مي كنم.
به اميد آزادي
آتنا دائمي
٩٦/٣/١٠
بند زنان زندان اوين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر