می دانی . دلم می خواهد . به عنوان یک انسان عاقل و بالغ
برای تعیین و تضمین آینده ی وطنی که دوستش دارم . رای بدهم
اما . خنده ام می گیرد . خنده ای تلخ . چون زهر مار
به چه کسی . رای بدهم؟
همه را می شناسم
38 سال است همین ها . سرنوشت و آینده ی
ایران و ایرانی را . به آتش کشیده اند
38 سال است همین ها . می زنند . زندان و شکنجه می کنند . و می کشند
38 سال است . گرسنه و تشنه ی یک مثقال عدالت
آزادی و امنیت . چشمهای مان . به دستهای شان است
همان دستهایی که . گدای مان پروراندند
38 سال است . فقط گریه و مرگ را می شناسیم و از شادی ی خبریم
دلم می خواهد رای بدهم . اما خننده ام می گیرد . خنده ای تلخ چون زهر مار
به چه کسی رای بدهم ؟ که دستانش خونین نباشد
به چه کسی رای بدهم ؟ که ثروت و نان فرزندانم ( همان بیت المال ) را
بیت الوجود خود و خانواده . نکرده باشد ؟
حال و هوای این روزها . سرشار شعارهای زیبای ملی گرایی
عدالت . آزادی . کار . شادی و بههداشت است
همان شعارهایی که . بی شماری را برای ابراز و اظهارش
حلق آویز و از زندگی ساقط کردند
من هرگز رای نخواهم داد
رای من . یعنی رضایت از قتل فرزندانم . در عنفوان جوانی و نهایت بی گناهی
رای من یعنی . نابودی آذربایجان و کردستان و اهواز
با مسئو لینی بی مسئو لیت
رای من یعنی . مردن خاموش نرگس محمدی . آرش صادقی
گلرخ ایرایی . آتنا دایمی . امید علی شناس . امیر امیر قلی
زینب جلالیان . سعید شیرزاد . اسماعیل عبدی
یوسف عمادی . عیسی سحر خیز . احمد رضا جلالی .
و عبد الفتاح سلطانی و ............. در سلولهای تاریک جمهوری اسلامی
رای من یعنی . خندیدن به گریه ها و ضجه های مادرانی
که همین روزها . جوانانشان را حلق آویز می کنند
من هرگز رای نخواهم داد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر