شبنم مددزاده
زندانی سیاسی در زندانهای اوین و گوهردشت و قرچک ورامین بهمدت 5سال
خواهر مجاهدان شهید مهدیه و اکبر مددزاده از شهیدان قهرمان فروغ اشرف
فریده گودرزی
زندانی سیاسی بهمدت بیش از 6سال، از شاهدان قتلعام 67
خواهر مجاهدان شهید پرویز گودرزی از شهیدان قتلعام 67 و
فریبا گودرزی، از شهدای عملیات کبیر فروغ جاویدان
زندانی سیاسی در زندانهای اوین و گوهردشت و قرچک ورامین بهمدت 5سال
خواهر مجاهدان شهید مهدیه و اکبر مددزاده از شهیدان قهرمان فروغ اشرف
فریده گودرزی
زندانی سیاسی بهمدت بیش از 6سال، از شاهدان قتلعام 67
خواهر مجاهدان شهید پرویز گودرزی از شهیدان قتلعام 67 و
فریبا گودرزی، از شهدای عملیات کبیر فروغ جاویدان
ایمان افصحی
تولد در زندان همدان در سال 62، از دستگیر شدگان قیام 88، فرزند مجاهد شهید بهزاد افصحی، زندانی سیاسی دهه 60 که در سال 1364 بهدست دژخیمان رژیم در زندان بهشهادت رسید
آرش محمدی
زندانی سیاسی که طی سالهای 1390 الی 1394 به دفعات مختلف بهدلیل مخالفت و فعالیت علیه نظام آخوندی دستگیر و زندانی شد
تولد در زندان همدان در سال 62، از دستگیر شدگان قیام 88، فرزند مجاهد شهید بهزاد افصحی، زندانی سیاسی دهه 60 که در سال 1364 بهدست دژخیمان رژیم در زندان بهشهادت رسید
آرش محمدی
زندانی سیاسی که طی سالهای 1390 الی 1394 به دفعات مختلف بهدلیل مخالفت و فعالیت علیه نظام آخوندی دستگیر و زندانی شد
:معرفی شبنم مددزاده توسط سیلویی فاسیه شهردار لوپن
بر میگردیم به یک نسل جوان. 29سال دارد، او نامش شبنم مددزاده، دانشجو و مبارز است. در سال 2009 دستگیر شد و 5سال را در زندان بهسر برد. طبعاً او یک زندانی سیاسی نجات یافته از زندانهای ایران است، همراه با برادرش در زندان بود، موقعی که او در زندان اوین بهسر میبرد، برادر و خواهر وی در حمله مرگبار 2011 به کمپ
بر میگردیم به یک نسل جوان. 29سال دارد، او نامش شبنم مددزاده، دانشجو و مبارز است. در سال 2009 دستگیر شد و 5سال را در زندان بهسر برد. طبعاً او یک زندانی سیاسی نجات یافته از زندانهای ایران است، همراه با برادرش در زندان بود، موقعی که او در زندان اوین بهسر میبرد، برادر و خواهر وی در حمله مرگبار 2011 به کمپ
اشرف کشته شدند. وی اخیراً ایران را برای پیوستن به مقاومت ترک کرده و درخواست دارم او را زیاد تشویق کنید
:شبنم مددزاده - زندانی سیاسی
به نام خدا و به نام آزادی. با درود به مهر تابان ایران زمین خواهر مریم عزیز و جان جانان، شیر همیشه بیدار برادر مسعود. با درود به همه مجاهدان اشرفی، با درود و هزاران درود بیکران به شهیدان پاکباز راه آزادی به ۳۰۰۰۰ گل سرخ سربدار، و سلام به مهدیه و اکبر عزیزم که در هر نفس با من هستند.
با سلام به تمامی زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم بهخصوص یاران همبندم در زندان اوین. با سلام و درود به خلق قهرمان ایران و سلام به شما یاران مقاومت و همه میهمانان گرامی و سلام بر حلب شهید، حلب خونفشان، حلب ایستاده جان فشان
من شبنم مددزاده هستم و چند ماه است از ایران خارج شدهام. دختری ۲۱ ساله، دانشجوی سال سوم رشته علوم کامپیوتر در دانشگاه تربیت معلم تهران بودم که دژخیمان اطلاعات من و برادرم فرزاد را ربوده و به زندان بدنام اوین بردند. نزدیک به ۳ ماه در سلولهای انفرای بند ۲۰۹ زیر شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی بودم که وحشیانهترینش شکنجه پاره تنم، فرزاد مقابل چشمانم بود. بعد از آن در بیدادگاههای موسوم به انقلاب به ۵ سال زندان همراه با تبعید به زندان گوهردشت محکوم شدم. در طول این دوران حبسم در بندهای زندان اوین، گوهردشت و سولههای دهشتناک قرچک ورامین بودم. با لحظههای سخت و جانکاه همچون لحظه اعدام همبندی عزیزم شیرزن کردستان، شیرین علمهولی
همه داستان از ۲ کلمه آغاز شد. ابتدا کلمه بود که بر صفحه اول تمامی کتابهای درسیم در دوره دبیرستان و پیشدانشگاهی و صفحه اول کتابهای کنکورم نقش میبست. ابتدا کلمه بود ۲ کلمه میتوان و باید که هر سال خوش نقشتر از سال قبل بر صفحه کتابهایم نقش میبست. این ۲ کلمه در درونم جوانه زد و جان گرفت. تبدیل شد بهجرأت و جسارت و فریاد ذلتناپذیری در صحن دانشگاه وقتیکه چشم در چشم مأموران اطلاعات و مأموران حراست دانشگاه میایستادم. وقتی با تمام توان همصدا با یاران دبستانیم از آخرین سنگر آزادی دفاع میکردم. این ۲ کلمه، جسارت صحبت از آزادی شد و حق نفسکشیدن. این ۲ کلمه وجودم را درنوردید. قدرت ایمانم شد و رمز استقامتم در سلولهای انفرادی. صلابتم شد در میان نعره وحوش و بازجوییها. ایمانم شد بر روی صندلی بازجویی وقتی که ۵ تا ۶ دژخیم محاصرهام میکردند، از اعدام میگفتند و شکنجهام میکردند. این ۲ کلمه تبلور امید و درخشش صبح ظفر بود در تمام روزهای ۵ سال زندانم. زمانی که دیوارها بلند و بلندتر بود و زمانی که از ۴ سو سیمهای خاردار مرا احاطه کرده بود این ۲ کلمه بال و پری شد برای پرواز. آری، خواهر مریم عزیزم، من با میتوان و باید شما در سلولهای انفرادی پر گشودم و پرواز کردم. و اکنون اینجا با تکیه بر وجود شما که تبلور کامل میتوان و باید است، چونان قطره شبنمی از سرچشمه نگاه جوشان شما که یقین هست و باور هست به موجهای دریای خروشان مجاهدین پیوستهام تا به اوج برسم. خواهر مریم، من از میان کوچههای غمگرفته، از خیابانهای از ظلم برآشفته ایران، از لابلای جراثقالهای اعدام پیش شما آمدهام. من با کولهباری از رنج مردم ایران، بهویژه رنج زنان و دختران میهنم پیش شما آمدهام با کولهباری از سلامها، امیدها و آرزوهای سرکوبشدگان ایران. من از میان دانشجویان مبارز و ذلتناپذیر برای شما پیامها دارم. من از زنان و دخترکان معصوم زندان اوین، گوهردشت و سولههای قرچک ورامین و کچویی کرج پیامها برایتان دارم. همان دخترکان معصوم ایران که به گفته خودتان قبل از اینکه گل زیبای زندگیشان بشکفد پژمرده میشوند. من از میان ریحانهها میآیم. از میان صدها و صدها تن ریحانه، تا واژه به واژه ظلم و جور رفته بر آنان را برای شما بازگو کنم. همانهایی که پای درد دل بیشترشان نشستم از بیپناهیها و شکنجههایشان وقتی در بازداشتگاههای غیرقانونی دژخیمان بودند، گفتند. از تجاوز مزدوران شکنجهگر. زنان و دخترانی که سالهای سال در بدترین شرایط زیر حکم اعدام نفس میکشند. آنهایی که مرگ تدریجی را در سیاهچالهای رژیم تجربه میکنند. زنان سرزمین من. زنان و دخترانی که بارها و بارها سنگینی طناب دار را دور گردنشان لمس کرده بودند. من از زنی زانو به زانو نشستم و حرف زدم که از دنیای مرگ برگشته بود. دخترانی که با خطا و اشتباه کوچک بازداشت میشوند و در سیستم فاسد و نابودکننده رژیم قاتل و معتاد میشوند. من با دختری حرف زدم که در سن ۱۷ سالگی به جرم آخوندساخته ارتباط نامشروع دستگیر شده بود. اما اکنون در سن ۲۷ سالگی معتاد بود و قاتل. خواهر مریم عزیزم، من همه این دردها را پیش شما آوردهام، چرا که تنها درمان این دردها شما هستید. خواهر مریم، خواهر مریم عزیزم، من تمامی آن سالها، آن رنجها، آن دردها، آن اشکها و سوزها را بر روی دوشم قرار دادم تا سنگینی مسئولیتم را همیشه با خود داشته باشم. تا لحظه مره در تلاش و مجاهدت باشم. تا سیمرغ رهایی ایران را به سرزمین شیروخورشید ببرم. دوستان عزیزم، من امروز در جمع شما صدای حقخواهی و عدالتطلبی زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم در زندانهای ایران هستم. صدای زنان مقاوم در زندان، صدای دادخواهی دوست نازنین، مقاوم و قهرمانم مریم اکبری منفرد. صدای او، مادر ۳ فرزند که بیش از ۷ سال است بیگناه در زندانهای رژیم محبوس است. وقتی دستگیرش کردند دختر کوچکش، سارا، ۴ ساله بود ولی در تاریکترین و جانفرساترین روزها و لحظهها پیش جانیان سر فرود نیاورده است. مریم در طول ۷ سال زندان هیچگاه، هیچگاه لبخند از لبانش محو نشده است. او با چهره شادش مشهور است. و همواره از لحظه دستگیری تا الآن در مقابل بازجوها و پاسدارها دادخواه خون خواهر و برادرانش است. وقتی دلش بیطاقت از بودن با فرزندانش میشد با من میگفت: الآن میفهمم خواهرم رقیه در سال ۶۷ وقتی دختر خردسالش را از او جدا کردند چه رنجی را تحمل کرد ولی بر سر آرمانش ایستاد و رفت. همواره به من میگفت من به یک چیز اعتقاد دارم و آن پاکی و صداقت و بیگناهی تمامی شهدای دهه ۶۰ است و اینکه مجاهدین تنها نور این جهان ظلمانی هستند و این تنها و تنها دلیل ایستادگیم است. از همینجا به دوست قهرمانم مریم پیام میفرستم که همانطور که در آخرین وداعمان در جلو در بند زنان زندان اوین به او قول دادم همیشه همراهش باشم و صدایش شوم در این دادخواهی کنارش ایستادهام صدایش را به گوش دنیا خواهم رساند و به تمام روزهای تلخ و شیرین در زندان همراه با جنبش دادخواهی خواهر مریم که اکنون در اوج شکوفایی است در تلاش باشم تا رژیم ددمنش آخوندی را بر سر اعدام هزاران هزار انسان بیگناه پای میز محاکمه بکشانیم. خطاب به تمامی کشورهای اروپایی و مجامع بینالملل میگویم: صدای مردم ایران، صدای مادران شهدا و خانواده بازماندگان قتلعام ۶۷ را بشنوید. صدای زندانیان سیاسی ایران را بشنوید مردم ایران از ظلم و جور ستم آخوندها به تنگ آمدهاند آنها به هیچ جناح و رنگی در این رژیم دل نبستهاند که این رژیم یک رنگ دارد و آن هم خون هزاران هزار انسان بیگناه است که میریزد. مردم ایران رابطه و معامله با این رژیم را محکوم میکنند و این پیام را دارند که با ادامه این رابطه و با سکوت شما چوبههای دار جدیدی در خیابانهای ایران برافراشته میشود. قیمت حقیقی معاملات شما، خون انسانها است. مردم ایران یقین دارند که سرنگونی این رژیم، رژیمی که کمر به نابودی انسان و انسانیت بسته است به دست سازمان پرافتخار مجاهدین و شورای ملی مقاومت محقق خواهد شد. و به برادر مسعود عزیز. برادر مسعود، وقتی در آهنین سلول ۱۵ بند ۲۰۹ اوین به رویم بسته شد کلام مولایمان علی با طنین صدای شما بود که در گوشم پیچید. که کوهها بجنبند تو مجنب، و من این را با خط درشت بر روی دیوار سلولم نوشتم. برادر مسعود، من در سلولهای انفرادی لحظههایم را با آموزههای حرفهای شما پیوند زدم تا سربلند بمانم. برادر، ما در عتاب تو میشکفیم، در شتابت. ما در کتاب تو میشکفیم در دفاع از لبخند تو. و الآن با تکیه بر انقلاب مریم در جنگ با دژخیم، پرچم مهدیه و اکبر را به دست میگیرم و بر تلاش و مجاهدت برای آزادی مردم ایران سوگند میخورم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر
با سلام به تمامی زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم بهخصوص یاران همبندم در زندان اوین. با سلام و درود به خلق قهرمان ایران و سلام به شما یاران مقاومت و همه میهمانان گرامی و سلام بر حلب شهید، حلب خونفشان، حلب ایستاده جان فشان
من شبنم مددزاده هستم و چند ماه است از ایران خارج شدهام. دختری ۲۱ ساله، دانشجوی سال سوم رشته علوم کامپیوتر در دانشگاه تربیت معلم تهران بودم که دژخیمان اطلاعات من و برادرم فرزاد را ربوده و به زندان بدنام اوین بردند. نزدیک به ۳ ماه در سلولهای انفرای بند ۲۰۹ زیر شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی بودم که وحشیانهترینش شکنجه پاره تنم، فرزاد مقابل چشمانم بود. بعد از آن در بیدادگاههای موسوم به انقلاب به ۵ سال زندان همراه با تبعید به زندان گوهردشت محکوم شدم. در طول این دوران حبسم در بندهای زندان اوین، گوهردشت و سولههای دهشتناک قرچک ورامین بودم. با لحظههای سخت و جانکاه همچون لحظه اعدام همبندی عزیزم شیرزن کردستان، شیرین علمهولی
همه داستان از ۲ کلمه آغاز شد. ابتدا کلمه بود که بر صفحه اول تمامی کتابهای درسیم در دوره دبیرستان و پیشدانشگاهی و صفحه اول کتابهای کنکورم نقش میبست. ابتدا کلمه بود ۲ کلمه میتوان و باید که هر سال خوش نقشتر از سال قبل بر صفحه کتابهایم نقش میبست. این ۲ کلمه در درونم جوانه زد و جان گرفت. تبدیل شد بهجرأت و جسارت و فریاد ذلتناپذیری در صحن دانشگاه وقتیکه چشم در چشم مأموران اطلاعات و مأموران حراست دانشگاه میایستادم. وقتی با تمام توان همصدا با یاران دبستانیم از آخرین سنگر آزادی دفاع میکردم. این ۲ کلمه، جسارت صحبت از آزادی شد و حق نفسکشیدن. این ۲ کلمه وجودم را درنوردید. قدرت ایمانم شد و رمز استقامتم در سلولهای انفرادی. صلابتم شد در میان نعره وحوش و بازجوییها. ایمانم شد بر روی صندلی بازجویی وقتی که ۵ تا ۶ دژخیم محاصرهام میکردند، از اعدام میگفتند و شکنجهام میکردند. این ۲ کلمه تبلور امید و درخشش صبح ظفر بود در تمام روزهای ۵ سال زندانم. زمانی که دیوارها بلند و بلندتر بود و زمانی که از ۴ سو سیمهای خاردار مرا احاطه کرده بود این ۲ کلمه بال و پری شد برای پرواز. آری، خواهر مریم عزیزم، من با میتوان و باید شما در سلولهای انفرادی پر گشودم و پرواز کردم. و اکنون اینجا با تکیه بر وجود شما که تبلور کامل میتوان و باید است، چونان قطره شبنمی از سرچشمه نگاه جوشان شما که یقین هست و باور هست به موجهای دریای خروشان مجاهدین پیوستهام تا به اوج برسم. خواهر مریم، من از میان کوچههای غمگرفته، از خیابانهای از ظلم برآشفته ایران، از لابلای جراثقالهای اعدام پیش شما آمدهام. من با کولهباری از رنج مردم ایران، بهویژه رنج زنان و دختران میهنم پیش شما آمدهام با کولهباری از سلامها، امیدها و آرزوهای سرکوبشدگان ایران. من از میان دانشجویان مبارز و ذلتناپذیر برای شما پیامها دارم. من از زنان و دخترکان معصوم زندان اوین، گوهردشت و سولههای قرچک ورامین و کچویی کرج پیامها برایتان دارم. همان دخترکان معصوم ایران که به گفته خودتان قبل از اینکه گل زیبای زندگیشان بشکفد پژمرده میشوند. من از میان ریحانهها میآیم. از میان صدها و صدها تن ریحانه، تا واژه به واژه ظلم و جور رفته بر آنان را برای شما بازگو کنم. همانهایی که پای درد دل بیشترشان نشستم از بیپناهیها و شکنجههایشان وقتی در بازداشتگاههای غیرقانونی دژخیمان بودند، گفتند. از تجاوز مزدوران شکنجهگر. زنان و دخترانی که سالهای سال در بدترین شرایط زیر حکم اعدام نفس میکشند. آنهایی که مرگ تدریجی را در سیاهچالهای رژیم تجربه میکنند. زنان سرزمین من. زنان و دخترانی که بارها و بارها سنگینی طناب دار را دور گردنشان لمس کرده بودند. من از زنی زانو به زانو نشستم و حرف زدم که از دنیای مرگ برگشته بود. دخترانی که با خطا و اشتباه کوچک بازداشت میشوند و در سیستم فاسد و نابودکننده رژیم قاتل و معتاد میشوند. من با دختری حرف زدم که در سن ۱۷ سالگی به جرم آخوندساخته ارتباط نامشروع دستگیر شده بود. اما اکنون در سن ۲۷ سالگی معتاد بود و قاتل. خواهر مریم عزیزم، من همه این دردها را پیش شما آوردهام، چرا که تنها درمان این دردها شما هستید. خواهر مریم، خواهر مریم عزیزم، من تمامی آن سالها، آن رنجها، آن دردها، آن اشکها و سوزها را بر روی دوشم قرار دادم تا سنگینی مسئولیتم را همیشه با خود داشته باشم. تا لحظه مره در تلاش و مجاهدت باشم. تا سیمرغ رهایی ایران را به سرزمین شیروخورشید ببرم. دوستان عزیزم، من امروز در جمع شما صدای حقخواهی و عدالتطلبی زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم در زندانهای ایران هستم. صدای زنان مقاوم در زندان، صدای دادخواهی دوست نازنین، مقاوم و قهرمانم مریم اکبری منفرد. صدای او، مادر ۳ فرزند که بیش از ۷ سال است بیگناه در زندانهای رژیم محبوس است. وقتی دستگیرش کردند دختر کوچکش، سارا، ۴ ساله بود ولی در تاریکترین و جانفرساترین روزها و لحظهها پیش جانیان سر فرود نیاورده است. مریم در طول ۷ سال زندان هیچگاه، هیچگاه لبخند از لبانش محو نشده است. او با چهره شادش مشهور است. و همواره از لحظه دستگیری تا الآن در مقابل بازجوها و پاسدارها دادخواه خون خواهر و برادرانش است. وقتی دلش بیطاقت از بودن با فرزندانش میشد با من میگفت: الآن میفهمم خواهرم رقیه در سال ۶۷ وقتی دختر خردسالش را از او جدا کردند چه رنجی را تحمل کرد ولی بر سر آرمانش ایستاد و رفت. همواره به من میگفت من به یک چیز اعتقاد دارم و آن پاکی و صداقت و بیگناهی تمامی شهدای دهه ۶۰ است و اینکه مجاهدین تنها نور این جهان ظلمانی هستند و این تنها و تنها دلیل ایستادگیم است. از همینجا به دوست قهرمانم مریم پیام میفرستم که همانطور که در آخرین وداعمان در جلو در بند زنان زندان اوین به او قول دادم همیشه همراهش باشم و صدایش شوم در این دادخواهی کنارش ایستادهام صدایش را به گوش دنیا خواهم رساند و به تمام روزهای تلخ و شیرین در زندان همراه با جنبش دادخواهی خواهر مریم که اکنون در اوج شکوفایی است در تلاش باشم تا رژیم ددمنش آخوندی را بر سر اعدام هزاران هزار انسان بیگناه پای میز محاکمه بکشانیم. خطاب به تمامی کشورهای اروپایی و مجامع بینالملل میگویم: صدای مردم ایران، صدای مادران شهدا و خانواده بازماندگان قتلعام ۶۷ را بشنوید. صدای زندانیان سیاسی ایران را بشنوید مردم ایران از ظلم و جور ستم آخوندها به تنگ آمدهاند آنها به هیچ جناح و رنگی در این رژیم دل نبستهاند که این رژیم یک رنگ دارد و آن هم خون هزاران هزار انسان بیگناه است که میریزد. مردم ایران رابطه و معامله با این رژیم را محکوم میکنند و این پیام را دارند که با ادامه این رابطه و با سکوت شما چوبههای دار جدیدی در خیابانهای ایران برافراشته میشود. قیمت حقیقی معاملات شما، خون انسانها است. مردم ایران یقین دارند که سرنگونی این رژیم، رژیمی که کمر به نابودی انسان و انسانیت بسته است به دست سازمان پرافتخار مجاهدین و شورای ملی مقاومت محقق خواهد شد. و به برادر مسعود عزیز. برادر مسعود، وقتی در آهنین سلول ۱۵ بند ۲۰۹ اوین به رویم بسته شد کلام مولایمان علی با طنین صدای شما بود که در گوشم پیچید. که کوهها بجنبند تو مجنب، و من این را با خط درشت بر روی دیوار سلولم نوشتم. برادر مسعود، من در سلولهای انفرادی لحظههایم را با آموزههای حرفهای شما پیوند زدم تا سربلند بمانم. برادر، ما در عتاب تو میشکفیم، در شتابت. ما در کتاب تو میشکفیم در دفاع از لبخند تو. و الآن با تکیه بر انقلاب مریم در جنگ با دژخیم، پرچم مهدیه و اکبر را به دست میگیرم و بر تلاش و مجاهدت برای آزادی مردم ایران سوگند میخورم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر
:معرفی آرش محمدی توسط سیلویی فاسیه شهردار لوپن
اکنون دومین شاهد قوی این کنفرانس را معرفی میکنم. او آرش محمدی نام دارد که یک فعال دانشجویی و زندانی سابق است که چندین بار بهخاطر فعالیت هایش بازداشت شده. او از سازمان مجاهدین خلق ایران حمایت میکرده و در فاصله سالهای 2011 تا 2014 قربانی توحش و رفتارهای ددمنشانه بوده است. او در 2014 از زندان آزاد
اکنون دومین شاهد قوی این کنفرانس را معرفی میکنم. او آرش محمدی نام دارد که یک فعال دانشجویی و زندانی سابق است که چندین بار بهخاطر فعالیت هایش بازداشت شده. او از سازمان مجاهدین خلق ایران حمایت میکرده و در فاصله سالهای 2011 تا 2014 قربانی توحش و رفتارهای ددمنشانه بوده است. او در 2014 از زندان آزاد
...شده است و اخیراً گریخته است و امروز به مقاومت پیوسته و الآن در بین ما است. خیلی متشکرم
:آرش محمدی - زندانی سیاسی
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران. سلام، سلام و هزاران سلام به سیمرغ رهایی، خواهر مریم و شیر همیشه بیدار برادر مسعود. سلام به تمامی مجاهدین در آلبانی، در ایران و در تمام نقاط جهان. سلام به هموطنانم و به تمام دوستان و خواهران و برادران زندانیم، سلام به شما یاران مقاومت و کوشندگان راه آزادی و حضار گرامی و سلام به خلق قهرمان سوریه و نمایندگانشان که اینجا حضور دارند. من آرش محمدی هستم. ۱۹ سال بیشتر نداشتم و دانشجو بودم که برای اولین بار توسط مزدوران وزارت اطلاعات دستگیر شدم. اکنون ۲۵ سال دارم و بهتازگی از سرزمین اشغالشدهام خارج شدهام. من از سرزمینی آمدهام که کودکانش برای لقمهای نان در خیابانها و کارگاهها مشغول کارند. من از سرزمینی آمدهام که سهم دخترانش اسید هست و سهم مادرانش داغ مرگ فرزند و سهم زنانش کودکان یتیم. من از سرزمینی آمدهام که مزد کارگرانش شلاق است و فقر و گرسنگی. من از سرزمینی آمدم که در دوران اعتدالش هر روز حداقل ۳ نفر اعدام میشوند. من از سرزمینی آمدهام که معلمان و کارگران و دانشجویان و هنرمندانش عمرشان را در زندان سپری میکنند. من از سرزمینی آمدهام که در ۶۷اش سیهزار گل سرخ سر بدار شدند و حاکمان شبپرستش تمام روزنهها را بستهاند و مردمانش بهدنبال سوسوی نوری حتی اندک اند. نام سرزمین من ایران است. من از ایرانم. من از ایرانم. از سرزمینم نه کوچیدهام بلکه سرزمینم را با خود به دوش کشیدهام. زمانی را به یاد میآورم که نوجوانی دبیرستانی بودم و با مرحوم حاج قدرت نوریآذر حنیفنژاد، عموی مجاهد شهید محمد آقای حنیفنژاد بنیانگذار سازمان پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شدم. حاج قدرت آن زمان بیش از ۸۰ سال از عمرش گذشته بود. اما چنان با ایمان از آزادی و مبارزه سخن میگفت که گویی هنوز نوجوانی است پرشور و شوق. شور و شوقی که به گفته خودش منشأ و منبعی داشت به نام مجاهدین و رهبری پاکباز مجاهدین خلق. خواهر مریم، زمانی را به یاد میآورم که در سال ۹۱ برای دومین بار بهخاطر فعالیت و کمک به مردم زلزلهزده ورزقان دستگیر شدم. در زندان با شهید قهرمان رفیق شاهرخ زمانی همبند بودم. واقعاً که چه صلابتی داشت. شاهرخ هرگز در خلوتش هم با رژیم و آخوندهایش ذرهیی سازش نکرد. در زندان هنگام ملاقات کودکان معصومی را میدیدیم که فقط ماهی یک بار به مدت چند دقیقه حق دیدار پدرشان را داشتند. مردانی را میدیدیم که روز و شبشان را با کابوس اعدام بهسر میکردند و در آخر هم کابوسشان واقعیت مییافت. جوانانی را میدیدیم که در اعتیاد و مواد مخدر غرق بودند و شاهرخ با دیدن اینها چنان خشمگین میشد که گویی آهنی است که در کوره سرخ شده است. هر وقت که در زندان برای هواخوری میرفتیم، شاهرخ برایم از مبارزه و مقاومت میگفت. از استثمار و از رنج کارگران و محرومان. و اینکه جانمان را و هر آنچه داریم را باید فدای آزادی خلق در زنجیرمان کنیم و او چه پرشکوه دست به این فدا زد. و جاودانه شد. مطمئنم که شاهرخ اکنون اینجا مرا نظاره میکند و آن لبخند همیشگی و فراموشنشدنیاش بر روی لبانش است و به اینکه من اینجا هستم افتخار میکند. در شهریور سال ۹۲ در زندان بودم از طریق روزنامه از حمله مزدوران رژیم به شهر مقاومت و انقلاب، به شهر اشرف مطلع شدم. خواهر مریم، بیان احساساتم در آن لحظه برایم بسیار سخت است. سختترین و تلخترین روزهای زندگیم بود. بهترین خواهران و برادرانم را از دست داده بودم. درود بر این مجاهدین که چنین پرافتخار در راه آزادی خلقشان دلیرانه بهشهادت رسیدند. در همان لحظات به یاد این سخن موسی خیابانی میافتادم که گفته بود: بدانید که مجاهدین از بینرفتنی نیستند و این پرچم از دستی به دست دیگری سپرده خواهد شد. دوستان عزیز، دوستان عزیزم، من اگر امروز اینجا هستم و به این نقطه رسیدهام به خودی خود نبود بلکه با فداکاری همین شهدا راه آزادی است. در اینجا میخواهم خطاب به دوستان و همشهریانم در آذربایجان بگویم که من قدم در راهی گذاشتم که راه و آرمان تمامی مبارزان و مجاهدان بوده. از ستارخان و باقرخان و شیخ محمد خیابانی تا علیرضای نابدل و معلممان صمد بهرنگی و محمدآقای حنیفنژاد و سردار خلق، خیابانی. این راهی است که آنها با خونشان باز کردند و ما باید ادامهدهندگان آن راه باشیم. من اینجا هستم تا حنجرهیی شوم برای فریاد تمام کودکان و زنان و مردان و تمام زندانیان سیاسی و دوستانم که میخواهند حتی اگر شده لحظهای عطر آزادی را استشمام کنند. آزادی از جنس مریم رهایی. من انتخاب کردهام که راه ۱۲۰۰۰۰ شقایق خونین، راه نسل مسعود را ادامه بدهم و به ارتش آزادی بپیوندم و میخواهم به آموزگار کبیر و رهبر انقلاب نوین ایران، برادر مسعود عزیزم بگویم چه بیتابانه میخواهمت، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری و تعهدی دیگر بدهم. قسم به خون شهیدان مجاهد و مبارز، قسم به دستان پینهبسته و تنهای شلاقخورده کارگران، قسم به گونههای خیس کودکان محروم آذربایجان و کردستان و بلوچستان. قسم به مویه مادران که تنهای فرزندانشان بر دار میرقصد و قسم به رنج و درد بیوهزنان و دختران. بله، من سوگند میخورم برای طلوع مهر تابان بر فراز آسمان ایران لحظهای از پای ننشینم و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران. سلام، سلام و هزاران سلام به سیمرغ رهایی، خواهر مریم و شیر همیشه بیدار برادر مسعود. سلام به تمامی مجاهدین در آلبانی، در ایران و در تمام نقاط جهان. سلام به هموطنانم و به تمام دوستان و خواهران و برادران زندانیم، سلام به شما یاران مقاومت و کوشندگان راه آزادی و حضار گرامی و سلام به خلق قهرمان سوریه و نمایندگانشان که اینجا حضور دارند. من آرش محمدی هستم. ۱۹ سال بیشتر نداشتم و دانشجو بودم که برای اولین بار توسط مزدوران وزارت اطلاعات دستگیر شدم. اکنون ۲۵ سال دارم و بهتازگی از سرزمین اشغالشدهام خارج شدهام. من از سرزمینی آمدهام که کودکانش برای لقمهای نان در خیابانها و کارگاهها مشغول کارند. من از سرزمینی آمدهام که سهم دخترانش اسید هست و سهم مادرانش داغ مرگ فرزند و سهم زنانش کودکان یتیم. من از سرزمینی آمدهام که مزد کارگرانش شلاق است و فقر و گرسنگی. من از سرزمینی آمدم که در دوران اعتدالش هر روز حداقل ۳ نفر اعدام میشوند. من از سرزمینی آمدهام که معلمان و کارگران و دانشجویان و هنرمندانش عمرشان را در زندان سپری میکنند. من از سرزمینی آمدهام که در ۶۷اش سیهزار گل سرخ سر بدار شدند و حاکمان شبپرستش تمام روزنهها را بستهاند و مردمانش بهدنبال سوسوی نوری حتی اندک اند. نام سرزمین من ایران است. من از ایرانم. من از ایرانم. از سرزمینم نه کوچیدهام بلکه سرزمینم را با خود به دوش کشیدهام. زمانی را به یاد میآورم که نوجوانی دبیرستانی بودم و با مرحوم حاج قدرت نوریآذر حنیفنژاد، عموی مجاهد شهید محمد آقای حنیفنژاد بنیانگذار سازمان پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شدم. حاج قدرت آن زمان بیش از ۸۰ سال از عمرش گذشته بود. اما چنان با ایمان از آزادی و مبارزه سخن میگفت که گویی هنوز نوجوانی است پرشور و شوق. شور و شوقی که به گفته خودش منشأ و منبعی داشت به نام مجاهدین و رهبری پاکباز مجاهدین خلق. خواهر مریم، زمانی را به یاد میآورم که در سال ۹۱ برای دومین بار بهخاطر فعالیت و کمک به مردم زلزلهزده ورزقان دستگیر شدم. در زندان با شهید قهرمان رفیق شاهرخ زمانی همبند بودم. واقعاً که چه صلابتی داشت. شاهرخ هرگز در خلوتش هم با رژیم و آخوندهایش ذرهیی سازش نکرد. در زندان هنگام ملاقات کودکان معصومی را میدیدیم که فقط ماهی یک بار به مدت چند دقیقه حق دیدار پدرشان را داشتند. مردانی را میدیدیم که روز و شبشان را با کابوس اعدام بهسر میکردند و در آخر هم کابوسشان واقعیت مییافت. جوانانی را میدیدیم که در اعتیاد و مواد مخدر غرق بودند و شاهرخ با دیدن اینها چنان خشمگین میشد که گویی آهنی است که در کوره سرخ شده است. هر وقت که در زندان برای هواخوری میرفتیم، شاهرخ برایم از مبارزه و مقاومت میگفت. از استثمار و از رنج کارگران و محرومان. و اینکه جانمان را و هر آنچه داریم را باید فدای آزادی خلق در زنجیرمان کنیم و او چه پرشکوه دست به این فدا زد. و جاودانه شد. مطمئنم که شاهرخ اکنون اینجا مرا نظاره میکند و آن لبخند همیشگی و فراموشنشدنیاش بر روی لبانش است و به اینکه من اینجا هستم افتخار میکند. در شهریور سال ۹۲ در زندان بودم از طریق روزنامه از حمله مزدوران رژیم به شهر مقاومت و انقلاب، به شهر اشرف مطلع شدم. خواهر مریم، بیان احساساتم در آن لحظه برایم بسیار سخت است. سختترین و تلخترین روزهای زندگیم بود. بهترین خواهران و برادرانم را از دست داده بودم. درود بر این مجاهدین که چنین پرافتخار در راه آزادی خلقشان دلیرانه بهشهادت رسیدند. در همان لحظات به یاد این سخن موسی خیابانی میافتادم که گفته بود: بدانید که مجاهدین از بینرفتنی نیستند و این پرچم از دستی به دست دیگری سپرده خواهد شد. دوستان عزیز، دوستان عزیزم، من اگر امروز اینجا هستم و به این نقطه رسیدهام به خودی خود نبود بلکه با فداکاری همین شهدا راه آزادی است. در اینجا میخواهم خطاب به دوستان و همشهریانم در آذربایجان بگویم که من قدم در راهی گذاشتم که راه و آرمان تمامی مبارزان و مجاهدان بوده. از ستارخان و باقرخان و شیخ محمد خیابانی تا علیرضای نابدل و معلممان صمد بهرنگی و محمدآقای حنیفنژاد و سردار خلق، خیابانی. این راهی است که آنها با خونشان باز کردند و ما باید ادامهدهندگان آن راه باشیم. من اینجا هستم تا حنجرهیی شوم برای فریاد تمام کودکان و زنان و مردان و تمام زندانیان سیاسی و دوستانم که میخواهند حتی اگر شده لحظهای عطر آزادی را استشمام کنند. آزادی از جنس مریم رهایی. من انتخاب کردهام که راه ۱۲۰۰۰۰ شقایق خونین، راه نسل مسعود را ادامه بدهم و به ارتش آزادی بپیوندم و میخواهم به آموزگار کبیر و رهبر انقلاب نوین ایران، برادر مسعود عزیزم بگویم چه بیتابانه میخواهمت، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری و تعهدی دیگر بدهم. قسم به خون شهیدان مجاهد و مبارز، قسم به دستان پینهبسته و تنهای شلاقخورده کارگران، قسم به گونههای خیس کودکان محروم آذربایجان و کردستان و بلوچستان. قسم به مویه مادران که تنهای فرزندانشان بر دار میرقصد و قسم به رنج و درد بیوهزنان و دختران. بله، من سوگند میخورم برای طلوع مهر تابان بر فراز آسمان ایران لحظهای از پای ننشینم و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر
:معرفی فریده گودرزی و ایمان افصحی توسط سیلویی فاسیه شهردار لوپن
هم اکنون یک شاهد فوقالعاده را خواهیم داشت. خانم فریده گودرزی و فرزندش ایمان افصحی
فریده یک زندانی سیاسی سابق است که بیش از 6سال در دهه 60 در زندان بوده است. او شاهد قتلعام 1367 بوده است. فرزندش ایمان در زندان بدنیا آمده است. او هم بعد از آن، چند بار دستگیر شده و در زندان بدنام اوین واقع در شمال غرب تهران که در آن بسیاری از زندانیان سیاسی اعدام شدهاند، زندانی بوده است. الآن از خانم فریده و فرزندش میخواهیم که برایمان مشاهداتشان را از جنایات آخوندها بازگو کنند. بفرمائید
هم اکنون یک شاهد فوقالعاده را خواهیم داشت. خانم فریده گودرزی و فرزندش ایمان افصحی
فریده یک زندانی سیاسی سابق است که بیش از 6سال در دهه 60 در زندان بوده است. او شاهد قتلعام 1367 بوده است. فرزندش ایمان در زندان بدنیا آمده است. او هم بعد از آن، چند بار دستگیر شده و در زندان بدنام اوین واقع در شمال غرب تهران که در آن بسیاری از زندانیان سیاسی اعدام شدهاند، زندانی بوده است. الآن از خانم فریده و فرزندش میخواهیم که برایمان مشاهداتشان را از جنایات آخوندها بازگو کنند. بفرمائید
:فریده گودرزی- زندانی سیاسی
با سلام خدمت خواهر مریم عزیز که چشمم به دیدارشان روشن شد. با درود به برادر مسعود عزیز رهبر پاکباز مقاومت و سلام به همه خواهران و برادران اشرفی عزیزم در آلبانی و با سلام به شما هموطنان و حضار گرامی. من فریده گودرزی هستم از هواداران سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران که ۲ماه قبل از ایران خارج شدم. در جریان انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین آشنا شدم. در تابستان ۶۲ به همراه همسر و برادرم دستگیر شدم. هنگام دستگیری باردار بودم و طبق گفته دکتر معالجم چند روزی بیشتر به وضع حمل نمانده بود. با همان وضعیت از همان ساعتهای اولیه دستگیری به اتاق شکنجه برده شدم. اتاقی تاریک با تختی در وسط آن، انواع کابلهای برق برای شکنجه زندانی و شکنجه شروع شد. یکی از کسانی که در زمان شکنجه در اتاق حضور داشت ابراهیم رئیسی دادستان بیدادگاه همدان که در سال ۶۷ یکی از اعضای کمیسیون مرگ بود. پانزده روز بعد در شرایط بسیار سخت همراه با شکنجههای جسمی و روحی، فرزندم به دنیا آمد. بعد از تولد پسرم، مرا با او به بند انفرادی منتقل کردند. شرایط وحشتناکی بود. یک کودک تازه به دنیا آمده همراه با چندین بار بازجویی در روز و شکنجههای جسمی و روحی فراوان. گاهی اوقات تا ۴۸ ساعت فرزندم را فقط با آب و قند تغذیه میکردم که دائماً مریض بود. همیشه در سکوت سنگین بند انفرادی تنها صدایی که شنیده میشد، صدای گریههای ایمان بود. بعد از ۶ ماه خبر دستگیری ما را به خانوادهام دادند و چون خودم زیر حکم اعدام بودم تلاش کردم تا در ملاقات فرزندم را به خانواده بسپارم. لحظات تلخ جدایی کودک با گریه و فریاد از من جدا شد. همسرم بهزاد افصحی در خرداد ۶۳ بعد از مدتها شکنجه بدار آویخته شد. خواهرم فریبا گودرزی بهدست مزدوران رژیم بهشهادت رسید. در سال ۶۷ به مدت ۳ ماه در زندان سپاه در بند انفرادی بودم و بیخبر از همه چیز، آنچه که در بیرون میگذشت. بعدها شنیدم که هر شب بچهها را برای اعدام میبردند که برادرم پرویز گودرزی جز اولین اعدامشدگان در زندان همدان در تابستان ۶۷ بود. بعد از ۳ ماه که از بند انفرادی بیرون آمدم دیدم که بسیاری از زندانیان اعدام شدهاند. وقتی خانوادهام برای گرفتن خبری از برادرم به دادگاه رژیم رفته بودند با خیل عظیمی از خانوادهها روبهرو گشته که آنها هم برای گرفتن خبری از فرزندانشان به آنجا آمده بودند. اما به جای فرزندانشان، به آنها یک ساک، یک کیف یا کفش همراه با خبر آنها را میدادند. پسرم ایمان در سال ۹۱ دستگیر شد و در زندان اوین بود. در سال ۹۴ توسط قاضی جنایتکار صلواتی محاکمه و به ۵ سال زندان تعلیقی محکوم گردید. بعد از آن تصمیم به خروج از ایران گرفتیم و الآن در کنار شما هستیم. خواهر مریم عزیزم، در این لحظه میخواهم از شما بهخاطر جنبش دادخواهی قتلعامشدگان تشکر کنم. شما صدای همه مادران و پدران داغدار و درمان دردها و رنجهای آنها هستید. با فراخوان شما همه بازماندگان شهدا توان پیدا کردند که به دادخواهی خون عزیزانشان برخیزند، تا تکتک جنایتکاران این رژیم را به پای میز عدالت بکشانند. از همه چیز متشکرم
با سلام خدمت خواهر مریم عزیز که چشمم به دیدارشان روشن شد. با درود به برادر مسعود عزیز رهبر پاکباز مقاومت و سلام به همه خواهران و برادران اشرفی عزیزم در آلبانی و با سلام به شما هموطنان و حضار گرامی. من فریده گودرزی هستم از هواداران سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران که ۲ماه قبل از ایران خارج شدم. در جریان انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین آشنا شدم. در تابستان ۶۲ به همراه همسر و برادرم دستگیر شدم. هنگام دستگیری باردار بودم و طبق گفته دکتر معالجم چند روزی بیشتر به وضع حمل نمانده بود. با همان وضعیت از همان ساعتهای اولیه دستگیری به اتاق شکنجه برده شدم. اتاقی تاریک با تختی در وسط آن، انواع کابلهای برق برای شکنجه زندانی و شکنجه شروع شد. یکی از کسانی که در زمان شکنجه در اتاق حضور داشت ابراهیم رئیسی دادستان بیدادگاه همدان که در سال ۶۷ یکی از اعضای کمیسیون مرگ بود. پانزده روز بعد در شرایط بسیار سخت همراه با شکنجههای جسمی و روحی، فرزندم به دنیا آمد. بعد از تولد پسرم، مرا با او به بند انفرادی منتقل کردند. شرایط وحشتناکی بود. یک کودک تازه به دنیا آمده همراه با چندین بار بازجویی در روز و شکنجههای جسمی و روحی فراوان. گاهی اوقات تا ۴۸ ساعت فرزندم را فقط با آب و قند تغذیه میکردم که دائماً مریض بود. همیشه در سکوت سنگین بند انفرادی تنها صدایی که شنیده میشد، صدای گریههای ایمان بود. بعد از ۶ ماه خبر دستگیری ما را به خانوادهام دادند و چون خودم زیر حکم اعدام بودم تلاش کردم تا در ملاقات فرزندم را به خانواده بسپارم. لحظات تلخ جدایی کودک با گریه و فریاد از من جدا شد. همسرم بهزاد افصحی در خرداد ۶۳ بعد از مدتها شکنجه بدار آویخته شد. خواهرم فریبا گودرزی بهدست مزدوران رژیم بهشهادت رسید. در سال ۶۷ به مدت ۳ ماه در زندان سپاه در بند انفرادی بودم و بیخبر از همه چیز، آنچه که در بیرون میگذشت. بعدها شنیدم که هر شب بچهها را برای اعدام میبردند که برادرم پرویز گودرزی جز اولین اعدامشدگان در زندان همدان در تابستان ۶۷ بود. بعد از ۳ ماه که از بند انفرادی بیرون آمدم دیدم که بسیاری از زندانیان اعدام شدهاند. وقتی خانوادهام برای گرفتن خبری از برادرم به دادگاه رژیم رفته بودند با خیل عظیمی از خانوادهها روبهرو گشته که آنها هم برای گرفتن خبری از فرزندانشان به آنجا آمده بودند. اما به جای فرزندانشان، به آنها یک ساک، یک کیف یا کفش همراه با خبر آنها را میدادند. پسرم ایمان در سال ۹۱ دستگیر شد و در زندان اوین بود. در سال ۹۴ توسط قاضی جنایتکار صلواتی محاکمه و به ۵ سال زندان تعلیقی محکوم گردید. بعد از آن تصمیم به خروج از ایران گرفتیم و الآن در کنار شما هستیم. خواهر مریم عزیزم، در این لحظه میخواهم از شما بهخاطر جنبش دادخواهی قتلعامشدگان تشکر کنم. شما صدای همه مادران و پدران داغدار و درمان دردها و رنجهای آنها هستید. با فراخوان شما همه بازماندگان شهدا توان پیدا کردند که به دادخواهی خون عزیزانشان برخیزند، تا تکتک جنایتکاران این رژیم را به پای میز عدالت بکشانند. از همه چیز متشکرم
:ایمان افصحی - زندانی سیاسی
خیلی متشکر، با سلام و درود به خواهر مریم و برادر مسعود و شما دوستان و یاران همیشگی. من ایمان افصحی هستم، ۳۳ ساله، دانشجوی فوقلیسانس در رشته حقوق خصوصی که بهتازگی از ایران خارج شده و به سازمان پرافتخار مجاهدین خلق پیوستهام. مرسی. مرسی. خیلی متشکر. آشنایی من با سازمان به دوران کودکی در دهه شصت برمیگردد. زمانی که راهروهای ترسناک زندان را برای ملاقات چند دقیقهای با مادر عزیزم طی میکردم. ساعتها در گرما و سرما در صف ملاقات زندان به همراه مادربزرگم میایستادم تا چند دقیقه از پشت یک توری یا هرازگاهی در یک اتاق در آغوش مادرم باشم. کمکم معنای کمبود دیگری را در زندگیم فهمیدم. آن چیزی که زندگیم کم داشت، پدر مهربان و قهرمانم بود. چرا که پدر برای من فقط عکسی بر روی دیوار و سنگ مزاری در قطعهای دورافتاده در باغ بهشت شهر نهاوند بود. که هر پنجشنبه به دیدارش میرفتیم. از همان کودکی این سؤال در ذهنم بود که چرا پدرم نیست و چرا مادرم را باید در پشت میلههای آهنی ببینم. پاسخ این سؤال را بعدها در ظلم و اختناق حکومت آخوندی و در آرمان و تفکر پدر و مادرم در هواداری از مجاهدین خلق یافتم. بارها و بارها این واقعه را از مادرم شنیده بودم که در آخرین ملاقات با پدرم در روز قبل از اعدامش میگفت به پدرت پیشنهاد همکاری با حکومت و در ازای آن برخورداری از زندگی و تخفیف از مجازات را داده بودند اما پدر و مادرم در اوج جوانی و سرشار از زندگی و عشق، راه مبارزه تا آخرین نفس را برگزیدند و مادرم با طیب خاطر و نهایت ایمان به پدرم گفته بود که بگذار پسرت هیچگاه در زندگی معنای پدر را نفهمد، اما حاضر نشو که صدها بچه در ایران در ظلم این جانیان یتیم باشند. به این ترتیب پدرم در اوج احساسات با انتخاب راه فدا و سرافرازی در مقابل دژحیم سر خم نکرد و فردای آنروز در سحرگاه دهم خرداد ۶۳ در کنار همرزمانش بدار آویخته شد. بعد از آن دایی عزیزم، پرویز گودرزی را در حالی که دوران محکومیتش در زندان همدان را سپری میکرد به همراه یارانش در تابستان خونین ۶۷ در یک جنایت تاریخی و ضدبشری به جوخههای اعدام سپردند. در سال ۹۱ بهدلیل ارتباط با سازمان و فعالیتهای تبلیغی علیه نظام، توسط سپاه دستگیر شدم و در سلولهای انفرادی بند ۲الف زندان اوین بودم. بله، جنایتها و دجالگری رژیم آخوندی از ابتدای انقلاب ۵۷ در دورههای مختلف به اشکال گوناگون ادامه داشته و دارد. مطمئنم که با فراخوان تاریخی خواهر مریم و خونخواهی شهیدان و تشکیل هزار اشرف در جای جای میهن اشغال شده، سرنگونی حکومت آخوندی محقق خواهد شد و روز آزادی مردم ایران با «میتوان و باید» خواهر مریم نزدیک خواهد بود. زنده باد رجوی، درود بر آزادی، پاینده باد ایران
http://www.hambastegimeli.com/مهمترین-خبرها/67218-کنفرانس-«فراخوان-به-عدالت»-در-پاریس،-سخنرانی-زندانیان-سیاسی-از-بند-رسته-و-شاهدان-جنایات-ضد-بشری-رژیم-آخوندی
http://www.hambastegimeli.com/مهمترین-خبرها/67218-کنفرانس-«فراخوان-به-عدالت»-در-پاریس،-سخنرانی-زندانیان-سیاسی-از-بند-رسته-و-شاهدان-جنایات-ضد-بشری-رژیم-آخوندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر