صبح است و بهار و باغ مست از گل سرخ
عطرست و نسیم و شبنم و سنبل سرخ
جوبار و درنگی و نگاهی به نگاه
فوارهٴ یاس تازه و کاکل سرخ
چون لاله به دامان دمن میشکفد
از پچ پچِ باد نسترن میشکفد
چون کاج سلام میکند با باران،
در شعری کوچک دل من میشکفد
باد آمد و باد آمد و باد آمد و باد...
گیسوی گره گیرِ درختان بگشاد
زد شانه به زلف بید و بر چشمه گذشت
در آینه عکس رخ مهتاب افتاد
سویم بوز ای نسیمِ سرمست بهار!
سویم بوز ای شمیمِ پیراهنِ یار!
سویم بوز ای سبد سبد ابریشم!
ای خنده نشانده بر لب غنچه هزار!
ای ابر مسافر از بهاران چه خبر؟
از آبیِ پر بلورِ باران چه خبر؟
در گوش کویر، ای خوشا نغمه آب
از غلغلِ پاک جویباران چه خبر؟
- پیمانه به دست و شعلهور پیراهن -
تو مست تری، گل شقایق! یا من؟
از باغ سپیده میرسم -خنده به لب -
مدهوش و شکوفه چیده - دامن دامن -
مستم من و مستی از رخم میبارد
امواج لطیف صبح، بر کاکلِ باغ،
نارنج بهار - دم به دم - میکارد
باران سپیده روح صهباست؛ ببین!
هر لاله و ژاله، میو میناست؛ ببین!
دستافشان و سماع انبوه چنار،
ایران، وطنم! شکوفه بر دامان ریز
با روحِ فسردهٴ زمستان بستیز
تسلیم به فصل مرگ، هرگز هرگز!
مشعل شو و آتش زن و شوری انگیز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر