سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۶

تو چهره‌ی تمامی آن شور خواستن بودی : تقدیم به مسعود رجوی به‌خاطر روز آزادی‌اش از زندان شاه - م. شوق


زبام خانه‌ی ما هر چه شور و حالی ریخت
دوات جوهر شب روی سطح قالی ریخت؟
سیاه شد همه نقشی که سرخ و آبی بود!
ز چشمهای همه!، شوق قیل و قالی ریخت
به ناگهان، همه پایه‌ها خرابی شد
پلی که روی خیابان پرید «خواب» ی شد
به روی دفتر «آمد شد» م نوشتم من
سپیده‌های افقهای شب سرابی شد
تمام منظره‌هایی که آفتابی بود
عسل عسل همه رؤیای انقلابی بود
بگو بگو که چه کس فتح را شکستی کرد
به پشت پرده‌ی رخدادها، حسابی بود؟
طنابها که بدار آمدند زان پیچ است
که در درون شب فکر، پیچ و تابی بود
ولی قسم به دلت می‌خورم که عین طلا
بلور عشق تو اندیشه‌های نابی بود
به نام شب همه جرمها به فعل رسید
ز غار فاجعه قندیل اختناق چکید
تو چهره‌ی تمامی آن شور خواستن بودی
نخواست شب که تو را آن‌چنان که باید دید
از آن غروب چه بسیار زیر و رو شده‌ایم
ز قاب پنجره صد چشم آرزو شده‌ایم
برای آن که شب از صبحگاه ما برود
ستاره وار و به شبدار روبه‌رو شده‌ایم
درون صاعقه‌ها برق می‌زنی بر شهر
به سطح شوق دلم از تو شعر می‌روید
از این امید دلم دست برنمی‌دارد
که آفتاب تو شب را ز شهر می‌شوید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر