شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۵

برای هم بغضم. شعله‌ی پاکروان – شهین مهین فر


فاجعه است در وطن خود غریب باشی

و ما غریبیم
حرفهای‌مان را نمی‌فهمند. وقتی فریاد می‌کشیم درد داریم
اشکهای‌مان را نمی‌بینند. وقتی در چشمه‌ی چشمهایمان
طغیان می‌کنند و سیلاب می‌شوند
ضجه‌های‌مان را نمی‌شنوند. گوشهایشان را گرفته‌اند
انسان. درد انسان را می‌فهمد. اما آنها همه را آزار می‌دهند
ما غریبیم. ما غریبانه غریبیم
شعله‌ی نازنینم امروز بر مزار گل پرپر شده‌ات. ریحانه
به سوگ نشستی تا بگویی
هر روز که می‌گذرد. دلتنگی ات بیشتر می‌شود
و چه زیبا مکنونات دلت را فریاد کشیدی
اما هزاران افسوس. آن که باید بشنود. نمی‌شنود
ما در وطن خود غریبیم
ای وای. ای داد از بیداد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر