جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۹۷

یاد شاعر و هنرمند انقلابی، فدایی شهید، سعید سلطانپور گرامی‌باد

شاعر و هنرمند انقلابی، سعید سلطانپور اولین‌بار در سال ۴۹ در حین اجرای نمایشنامه «آموزگاران» دستگیر و به زندان افکنده شد.
پس‌از آزادی از زندان، فعالیتهای خود را ادامه داد و در سال 51 کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را انتشار داد.
براثر انتشار این کتاب، سلطانپور دیگربار روانه زندان شد.
وی پس‌از آزادی، مجدداً به فعالیتهای خویش ادامه داد ولی در سال53 پس‌از انتشار کتاب شعر «آوازهای بند» دستگیر شد و سه سال را در زندان شاه گذرانید و حاصل این سالها، کتاب شعر «از کشتارگاه» است.
فدایی شهید سعید سلطانپور، تنها دوسال‌ونیم بعداز انقلاب، در مراسم ازدواجش، به‌وسیله پاسداران خمینی دستگیر و بعداز چندماه در اولین‌موج کشتارهای علنی و افسارگسیخته رژیم ضدبشری خمینی پس‌از سی خرداد 60 درکنار دهها مجاهد و انقلابی، سینه پرشورش در زندان اوین آماج رگبارهای جانیان سیه‌کار حاکم بر ایران گشت.
یکی از رزمندگان مجاهدخلق که در زمان شهادت سعید در ایران بوده دریادداشتی چنین نوشته است:
«اول تیرماه سال60 پس‌از تظاهرات به‌دنبال کسب خبر به‌ همه‌جای تهران سر زدم. انبوهی از مردم جلو پزشک قانونی جمع شده بودند. خانواده‌هایی که 2روز بود از عزیزانشان خبر نداشتند، وامانده از همه‌جا، سری به ‌آن‌جا می‌زدند تا اثری از گمشده خود پیدا کنند. پیرمردی که متصدی صدا‌زدن اسامی شهیدان بود، نام شهید یا متوفی را می‌خواند تا بستگانشان برای تحویل‌گیری اجساد مراجعه کنند. در این میان ناگهان تابوتی بالا آمد که به‌جای یک جسد، 4جسد را روی هم ریخته بودند. پیرمرد، نام دو‌نفر آنها را صدا زد: سعید سلطانپور! و... باورم نمی‌شد، اما حقیقت داشت. نام او چندین‌ بار تکرار شد، اما کسی برای تحویل‌گیری جسد نیامد. جمعیت به‌هم نگاه می‌کردند و با نگاه به‌هم می‌گفتند «لعنت بر خمینی جلاد» ! من و یک نفر دیگر رفتیم جلو. از موها و فرم صورت سعید سلطانپور، که عکس او را هنگام کاندیداتوری اولین‌دوره مجلس پس‌از انقلاب دیده بودم، ‌او را شناختم. بر سینه‌اش اسمش را نوشته بودند. تابوت را برداشتیم، اما هنگام پایین‌آوردن، به‌علت سنگینی، از دست پیرمرد رها شد و پیکر شهیدان بیرون افتاد. روی بدن سعید اثر هفت گلوله بود. پشتش هم در اثر شکنجه سیاه شده بود».
در سالگرد شهادت این شاعر و هنرمند فدایی خلق با شعری از او یادش را گرامی می‌داریم.
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته، پیوندم هست
نبرم راز، مگر با خورشید
تا به خون ریشه سوگندم هست
خنجر خاری در خون دهان
گر ز گلزار بپرسندم هست
داغ سرسختی اندیشه سرخ
زخم خونین خطرمندم هست
گل خون می‌شکنم، می‌روم
آ... ی باغ را گل گل، مانندم هست
تو برآنی که مرا پشتی نیست
من برآنم که دماوندم هست
شفقی ریخته در سرب و سرود
روی دلتای فرآیندم هست
دل اکنونم اگر خفته به‌خون
دل فردایی خرسندم هست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر