جمله بالا متعلق به مادری است که عشق به مردم محروم و به میهن اسیر و به فرزندان مجاهدش او را تا بالای چوبهدار بالا برد. اما نامش تا به آسمان بالا رفت و شایسته جاودانگی شد: «مادر شایسته»
وقتی در اولین روزهای اردیبهشت سال ۱۳۶۰ پاسداران سرکوبگر رژیم آخوندی با حمله به میز کتاب هواداران مجاهدین در مازندران دو مجاهد قهرمان به نامهای سمیه نقره خواجا و فاطمه رحیمی را با رگبار گلوله بهشهادت رساندند، پخش خبر این جنایت ناجوانمردانه موج عظیمی از تنفر عمومی را نسبت به پاسداران به همراه داشت. بهدنبال این کشتار و جنایات هولناک روزها و هفتههای قبل بود که مادران داغدیده تصمیم گرفتند دست به تظاهرات اعتراضی بزنند.
روز ۷اردیبهشت سال ۱۳۶۰تهران، شاهد راهپیمایی و تظاهرات عظیم و پرخروشی بود که بهدعوت مادران صورت گرفت. در این روز کلیه مادران از صبح زود در منزل مادر رضاییهای شهید جمع شدند و وصیتنامههای خود را نوشتند. از میان آنها میتوان از مجاهد قهرمان مادر کبیری (معصومه شادمانی) یاد کرد که با روحیهای سرشار میگفت: «دوست دارم اگر قرار است خونی ریخته شود، من نیز یکی از آنان باشم». مادر کبیری، مادر ذاکری، مادر مصباح و بسیاری از مادران دیگر که بعدها توسط رژیم آخوندی دستگیر و تیرباران شدند، با شوری وصف ناپذیر در این تظاهرات شرکت کردند. با شروع تظاهرات وضع تهران دگرگون شد و خبر آن به سرعت در میان مردم پیچید. شرکت ۲۰۰هزار تن از مادران و زنان آزادیخواه تهران در این تظاهرات در نوع خود پدیدهای نو و جدید بود که برای اولین بار چنین کمیتی در حاکمیت پلید ولایت فقیه آن هم بدون اطلاع قبلی صورت میگرفت. این تظاهرات رژیم آخوندی و پاسدارانش را بهشدت غافلگیر و وحشتزده کرد و از اینجا بود که آخوندها و پاسداران کینه خود را نسبت به مادران مجاهد و مبارز هر چه بیشتر کردند.
یکسال بعد:
روز ۱۰خرداد ۱۳۶۱ از جمله روزهای دهه سیاه ۶۰در حاکمیت ننگین دیکتاتوری آخوندی نام یک ستاره درخشان همچون نگین الماس در آسمان سرخفام میهن در میان ۱۷سربهدار میدرخشد: مادر شایسته (صغری داوودی)
مادر شایسته یکی از آن مادران جسور و شایسته بود که قهرمانانه در برابر دیو و هیولایی به نام خمینی ایستاد و هیبت آن را به سخره گرفت و آنگاه با خون سرخ و جوشان خود، نظام پلیدش را رسوا و افشا نمود.
قهرمان دیگری از نسل شیرزنان مجاهد که در سیاهترین ادوار تاریخ میهن در دوران حاکمیت پلید ولایت فقیه علیه این رژیم ضدبشری قیام کرد و با رزم و فدا، زندگی و همه نعماتی که از آن برخوردار بود را نثار رهایی خلق و میهن اسیر خود نمود. او دلیرانه بر ظلم و ستم رژیم ضدبشری و زنستیز خمینی شورید، قهرمانانه جنگید و سرفراز بهشهات رسید.
مادر شایسته به همراه ۱۵شهید دیگر پس از مبارزه و مجاهدت در راه آرمانهای مجاهدین و رهایی مردم محروم، با خلق حماسهای شگفت از مقاومت در زیر شکنجه در روز ۱۰خرداد ۶۱ به دست جلادان خمینی به دار آویخته شد و بهشهادت رسید تا خون پاکش گواه دیگری بر عمق چاه شقاوت رژیم پلید آخوندی باشد. همچنان که گواه دیگری شد بر مقاومت پایانناپذیر و شکستناپذیری عنصر مجاهد خلق.
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشاننــد
نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگوینـد که از یاد فراموشانند
مادرشایسته در زمان شهادت ۵۱سال داشت. او با اینکه دارای ۸فرزند بود، اما یکی از فعالترین مادران هوادار و پشتیبان مجاهدین در مشهد بهشمار میرفت و مسئولیتهای سنگینی برعهده داشت. آخر خودش گفته بود: «زندگی واقعی من از وقتی شروع شد که با مجاهدین آشنا شدم». جلادان نسبت به مادر شایسته کینه خاصی داشتند چرا که او در مقابل آنها ذرهیی از آرمان آزادی و عدالت کوتاه نمیآمد و پیوسته در برابر مزدوران و شکنجهگران دلیرانه به دفاع از مردم میپرداخت. به همین دلیل در روز به دارآویختن مادر شایسته و ۱۶مجاهد دیگر، دژخیمان تلاش میکنند روحیه او را درهم بشکنند. از این رو ابتدا تمامی ۱۶نفر از جمله پسرش، مجاهد شهید احمدرضا شایسته را جلوی چشم مادر با شقاوت تمام بهدار کشیدند تا مادر شاهد اعدام پسرش باشد. و زمانی که نوبت به مادر شایسته رسید، یک بار طناب دار پاره شد و مادر به زمین افتاد اما جلادان مجدداً او را بهدار کشیدند.
بدینگونه مادر شایسته به شایستگی تمام به عهد و پیمان خود با خدا و خلق خود وفا کرد و در واپسین لحظات عمر با درهم شکستن جلادان، بر طناب دار بوسه زد.
شهدای والامقام این خانواده گرانقدر عبارتند از:
فاطمه شایسته ۲۸ساله مهندس الکترونیک، همافردوم ارتش. تاریخ شهادت: ۲۱شهریور ۱۳۶۰. (دژخیمان پس از تیرباران فاطمه قهرمان در مشهد، لباس خونی او را بعد از تیرباران به جلوی سلول مادر که او نیز در زندان بود، پرتاب کردند و با این شیوه مادر شایسته از اعدام دخترش آگاه و خبردار شد).
احمدرضا شایسته ۲۶ساله دانشجوی انگلیس و آمریکا. تاریخ شهادت: ۱۰خرداد ۱۳۶۱دقایقی قبل از اعدام مادرش.
محمدرضا شایسته ۳۷ساله. تاریخ شهادت: ۳۰مرداد ۱۳۶۴
کبری سپهری (خواهر مادر شایسته)
فاطمه سپهری و محمد سپهری فرزندان خواهرش
از دیگر مجاهدینی که در همین روز در کنار مادر شایسته به بالای دار رفتند، یک دختر شورشی به نام مریم صدرالاشرافی بود که در سن ۱۵سالگی با سازمان آشنا شد. مریم از سال ۵۸وارد دفتر مجاهدین در مشهد شد و از آن پس دیگر برای انجام مسئولیتهای خود در قبال مردم محروم میهن سر از پا نشناخت و با شور و نشاط فراوان در مقابل پاسداران هار نظام ایستادگی کرد. هنوز مردم خیابانهای دانشگاه ابن سینای مشهد صدای نافذ و جوان مریم را به یاد دارند که با تمام قوا و توانی که داشت فریاد میزد: «مجاهد ارگان سازمان مجاهدین خلق» و یا هنگام کاندیداتوری مسعود رجوی فریاد میزد: «مسعود رجوی کاندیدای نسل انقلاب».
خواهرش در بیان خاطراتش از مریم میگوید: «یکی از روزهای بعد از ۳۰خرداد ۶۰ که خمینی در کشتار مجاهدین بیداد میکرد مریم مخفی شده بود. مادرم که به دیدارش رفته بود، به او گفته بود: «از روزی میترسم که دستگیرت کنند یا خدای ناکرده اعدام شوی». اما مریم با خنده پاسخ داده بود: «اولاً زیاد به آنجاها فکرنکن. تازه گیرم اعدام بشم ولی روزی خواهد رسید که تو تلویزیون را باز کنی و ببینی که سرود آزادی را دارند پخش میکنند. گیرم که آنروز من نباشم، همسایهها که هستند. مردمی که قراره از آزادی لذت ببرند همه هستند. چیزی که تو به دست خواهی آورد از آن چیزی که از دست میدی خیلی خیلی بزرگتره…».
شورشی قهرمان با این منطق و با این عشقی که به مبارزه و به آزادی داشت، مادر را قانع کرده و به او نشان داده که عشق و عواطفی که در دل دخترش زبانه میکشد از عشق مادرانه او خیلی بزرگتر است.
یکی از همبندیهای مریم در خاطراتش نقل میکند که این قهرمان دلاور و پاکباز مجاهد خلق جلادان نظام آخوندی را در زندان به زانو درآورد و آنگاه در سودای آزادی و رهایی میهن و مردم محبوبش در کنار مادر شایسته بر طناب دار بوسه زد.
شورشی شجاع، مریم صدرالاشرافی که احساسات لطیف و آرزوهای بلندش را در قالب شعرهایی درستایش سازمان مجاهدین و آرمانهای آن بیان میکرد در یکی از سرودههایش به نام «بر دیوار» سروده بود:
بردیوار نوشتم
«مجاهد» میفروشم
بر ورقی نوشتم
مجاهد میخوانم
و بر قلبم نوشتم
مجاهد را تنها نمیگذارم
مجاهد را حمایت میکنم و آنگاه آشکارا به زبان آوردم: راهت را ادامه میدهم. راه پاک شهیدانت را.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر