پاسدار حسن عباسی کیست؟
پاسدار حسن عباسی که مانند دیگر شکنجهگران و کلان آدمکشان این رژیم، لقب افتخاری دکتر را یدک میکشد، رئیس اندیشکدة بهاصطلاح یقین و کرسی دار «کلبهی کرامت!» است و با عناوین دهانپرکن «دورهی استراتژیک» و «بررسی دکترینال اسلام» و... به کار تربیت پاسدار و بسیجی اعزامی به سوریه و یمن اشتغال دارد، او در حالی لقب تئوریسین یا استراتژیست باند اصولگرا را کسب کرده که تخصصی آکادمیک در هیچ زمینه ندارد و مانند آب خوردن در زمینه سیاست، سینما، اقتصاد، تاریخ و فلسفه اظهار لحیه میکند و در همان حال عضو رسمی سپاه جهل و جنایت هم هست.
این دکتر خودخوانده، دکتر بودن را در داشتن مدرک دکترا نمیداند بلکه در دادن نظریه و ارائه دکترین میداند! و خود را بهدلیل ارائه دکترینهای مختلف دکتر میداند. علاوه بر آن خود را «کیسینجر اسلام! [اسم مستعار نظام ولایتفقیه] میشناسد.
پاسدار حسن عباسی همان کسی است که در مرداد۱۳۹۵در جنگهای باندی گفت:
«اگر کشور را آب ببرد ارتش اصلاً صدایش در نمیآید و هیچ موضعی اتخاذ نمیکنند» و بعد هم وقتی دید بند را آب داده و زور سمبه طرف مقابل زیاد است، طی یک غلط کردم، حرفش را پس گرفت. حال این پاسدار ـ تئوریسین نظام افاضات جدیدی فرموده که تعمق در آنها میتواند وضعیت پتال و نزار رژیم و باندهایش را در مراحل پایانی عمرشان بازتاب نماید.
اعتراف پاسدار حسن عباسی به خون کتمان ناشدنی قتلعام۶۷و بازتاب عمیق آن در بین نسل قیام
بله، خون قتلعام۶۷؛ خونی است که هیچگاه نخشکیده و نخواهد خشکید. این خون بیدار و سخنگو مانند شمشیر داموکلس در بالای سر قاتلان ایستاده و یکایک آنها را افشا میکند. این بار اما نوبت پاسدار حسن عباسی است تا دستان خونی خود را به همگان نشان دهد و پرونده جنایتهای خود را برای روز داوری مردم، سنگین و سنگینتر نماید. این چیزی است که سایر جلادان کمابیش به آن اقدام کردهاند. به قول معروف چوب را که برداری گربه دزد پا به فرار میگذارد، اما آنچه در اظهارات پاسدار حسن عباسی جای تعمق دارد، اعتراف او به نسل بالنده قیام و جوانانی است که اساساً در یک گسست تاریخی با قتلعام۶۷قرار داشته و در اتمسفر همین نظام پرورش یافتهاند؛ همان نسلی که بنا به اعتراف سردمداران نظام، بدنه اصلی قیام را تشکیل میدادند. اکنون آنها هستند که با پیشتازان حقیقی خود پیوند میخورند و دست به تشکیل کانونهای شورشی میزنند.
پاسدار حسن عباسی با عصبانیت و کلافگی در مورد این جوانان و پیوند آنها با سازمان مجاهدین خلق ایران سخن میگوید و به آنها با مارک «ناآگاه» میزند:
«... جوانان ما تاریخ سی سال گذشته رو نمیدونند جوانان ما تاریخ انقلاب رو نمیدونند شما این بازیها رو شروع کنید ما رو به مرحلهیی میرسونید که ما از فرصت استفاده کنیم و به جوانانمون و به مردممون بگیم که این جریان مسعود رجوی، جریان چریکهای فدایی جریان هر سازمان تروریستی دیگهیی... حق داشته جامعه ما رو بروی اونها بایسته حق داشته با اونها برخورد کنه...». (پاسدار حسن عباسی. آپارات. ۲۷اسفند۹۶)
نسل قیامآفرین، نسل در حال عبور از یک گسست تاریخی
پاسدار حسن عباسی مدعی است جوانان تاریخ انقلاب [شکلگیری دیکتاتوری ولایتفقیه و پرونده جنایتهای آن] را نمیدانند. از یک طرف درست میگوید، رژیم طی این چند دهه بسیار کوشید با سیاست سکوت در مقابل مجاهدین، نام، یاد و خاطرة آنها را در اذهان پاک نماید. پیشبینی میکرد با ریختن اجساد قتلعام شدگان۶۷در گورهای جمعی، پوشاندن آنها با لودر و بلدوزر و نیز صاف کردن و ساختمان ساختن بر روی مزارشان میتواند برای همیشه طنین فریادشان را خاموش و خاطره و خونشان را در اذهان فراموش نماید اما وقتی میبیند این پروژه ضدبشری جواب نداشته حق دارد عصبانی باشد و از ته قبا به در برود.
حال اقبال روزافزون جوانان و نقشآفرینان قیام به آنجا رسیده که علاوه بر قتلعام۶۷پیگیر عملیات فروغ جاویدان میشوند. آن گسستی که رژیم در اثر اعمال اختناق اعمال کرده بود، حال با فراگیر شدن شعار مرگ بر خامنهای به هم میآید و این برای پاسدار حسن عباسی و سایر دستان آغشته به خون خطر سرنگونی را بهدنبال دارد. پاسدار خونآشام میگوید:
«امروز برگشتیم به سی سال پیش میگند آقا چرا نمیدونم سال ۶۷بعضیها اعدام شدند؟... کل سازمان (مجاهدین) که راه افتاد آمد تو عملیات (فروغ جاویدان) سال ۶۷پنج هزار نفر بود نقشههایی که از اینها بهدست آمد این بود که اینها برنامه شون این بود که مستقیماً بکوبند همینجوری بیایند تا برسند به تهران شهر به شهر یعنی بیایند اسلامآباد از اسلامآباد بیایند کرمانشاه کرمانشاه بیایند همدان همدان بیایند قزوین قزوین بیایند کرج بیایند تهران...».
او در منتهای ذلت و فریبکاری میخواهد به جوانانی که گمان میکند «ناآگاه» و خوش باورند القا کند که اگر کشتیم فقط مجاهدینی را کشتیم که در جریان عملیات فروغ جاویدان به ما حمله کردند؛ نمیگوید چرا طیبه خسروآبادی را که فلج مادرزاد بود، در شرایطی حلقآویز کردند که مدت محکومیتش هم تمام شده و طبق قوانین وحشیانه و ضدبشری خودشان باید آزادش میکردند. نمیگوید آخر محسن محمدباقر که از دو پا مادرزاد فلج بود چه کرده بود که بعد از هفت سال شکنجه سربهدار شد و به چه علت ناصر منصوری را در شرایطی که نخاعش قطع شده بود، از روی برانکارد به سالن مرگ بردند و اصلاً چرا و چگونه طناب گردنش انداختند. پاسدار جنایتکار با طرح عملیات فروغ جاویدان که هنوز از وحشتش به خود میلرزد و کابوسش را میبیند، احمقانه میخواهد ویراژ بدهد و ثابت کند سی هزاری در کار نیست، دو یا سه هزار بوده که آنهم برای دفاع از مرزها و... انجام شد. انگار نه انگار که امروز همه میدانند از شش ماه قبل تمام آمادهسازیهای قتلعام را انجام داده و از اسفند ۶۶بسیاری از زندانیان را به شهرهای دیگر منتقل کردند تا هر چه میتوانند بیسر و صدا و در خفا کشتار کنند. نمیگوید چرا غلامحسین و آفاق و کاوه و زهرا و سودابه و عباس و صدها بیمار سخت و لاعلاج را کشتند تا ردی از جنایت هفتساله باقی نگذارند. نمیگوید چرا به بند ملیکشها که همگی مدت محکومیتشان تمام شده و قرار بود آزاد شوند هم رحم نکردند.
عدد ۳۰هزار که مرز سرخ بود. حتی مخالفان مرعوب و مدعیان مغلوب و محافظهکار نظام هم جرأت نمیکردند نزدیک عدد ۳۰هزار شوند. چه اتفاقی افتاده؟
پاسدار جنایتکار که از آتش جنبش دادخواهی و رو آمدن پرونده قتلعام زندانیان بیگناه سیاسی در ارگانهای بینالمللی سخت سوزان و هراسان است، در ادامه داستانسرایی، ابلهانه میگوید:
«الان کسانی که زحمت کشیدند اون امنیت رو بهوجود آوردند امروز محکوم بشوند، ارتش محکوم بشه، سپاه محکوم بشه، وزارت اطلاعات محکوم بشه، قوه قضاییه محکوم بشه که شما چرا سال ۱۳۶۷برخورد کردید آقای منتظری گفته آقای منتظری به تعبیر امام شیخ سادهلوح بود... »
پاسدار حسن عباسی باز هم ویراژ میدهد و نمیگوید آقای منتظری چه گفت. فقط تحقیرش میکند تا شاید بتواند حتی یک ذهن را فریب دهد. نمیگوید منتظری گفت: «به نظر من بزرگترین جنایت که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما رو محکوم میکنه، به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزو جنایتکاران تو تاریخ مینویسند،...» نمیگوید همین «شیخ» اولین کسی بود که واژه قصابی زندانیان و «قتلعام» را به کار برد و گفت کاری کردید که «مردم از ولایتفقیه داره چندش شون میشه» و رو به رئیس هیأت مرگ گفت آقای نیری تو که بچة مردم را به ۵سال و ۶سال حبس محکوم کردی، به چه مجوزی بعد از هفت سال زندان کشتی؟ و به صراحت افزود هیچکدام از زندانیان فعالیت تازهیی انجام ندادند و همه بیگناه و در اوج قساوت حلقآویز شدند. فایل صوتی ایشان همه جا منتشر شده و همه با صدای خودش شنیدهاند که میگوید: «خوب اینکه حالا ما بیاییم بدون اینکه فعالیتی تازه باشه بگیریم اعدام کنیم، این معنیاش این است که همه ما... خوردیم، همه دستگاه ما، قضایی ما، غلط بود، این معنیاش این نیست؟».
پاسدار حسن عباسی چه نیازی دارد به قول خودش پرونده ۳۰سال پیش را بگشاید؟ و با زبان معکوس به رقم۳۰هزار در قتل عام۶۷اقرار کند. این چیزی نیست جز سمبة پرزور قیام و خطر عاجل سرنگونی؛ همان که در فرهنگ این پاسدار ـ تئوریسین به آن «امنیت نظام!» گفته میشود. اما کار دیگر از این چیزها گذشته است. دیگر نمیتوان با دجالیت، تحریف تاریخ و گفتار درمانی، مانع از تحقق ارادة مردم ایران شد.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر