از زمان روی کار آمدن حکومت آخوندها در ایران، دهها انتخابات کوچک و بزرگ در این مملکت برگزار شده، از انتخاب نوع حکومت در اولین رفراندوم گرفته تا انتخاب 11 رئیسجمهور و صدها نماینده مجلس، تا انتخاب هزاران عضو شوراهای شهر و روستا و...
ولی آیا چیزی عوض شده؟ وضعیتی تغییر کرده؟
چرا در انتخابات فرضا آمریکا با تغییر رئیس جمهور، تقریباً تمامی سیاستهای خدمات اجتماعی و بهداشت و آموزش گرفته تا وضعیت بازنشستگان دستخوش تغییر شده!
و سیاست خارجیشان تقریباً ”کن فیکون“ ! میگردد؟
چرا در کشورهای کوچکتری که به ما شبیهتر هستند، مانند فیلیپین یا شیلی یا ترکیه، یک تغییر رئیس دولت، با هزاران دگرگونی در وضعیت زندگی و سیاستهای داخلی و خارجی همراه میشود؟
اما به ایران خودمان که میرسیم، با یک دور باطل و تکراری در رفت و برگشت قدرت و ثروت بین دو باند حاکمیت مواجه میشویم که جابهجاییشان هیچ تاثیری در زندگی مردم و سیاستهای داخلی وخارجی کشور ندارد.
مشکل کجاست؟ داستان چیست؟
این نوشته تلاشی است برای بازنگری سریع دست به دست شدنهای مکرر کرسی ریاستجمهوری در مملکتی که رهبر اصلیاش، سلطان مادامالعمری است به اسم ولیفقیه!
زلزله آمد، الحمداله راهمان باز شد!
خبرگزاری حکومتی مهر روز 28فروردین 96 گزارشی داشت از مناطق زلزلهزده خراسان رضوی. در میان همه نکاتی که گزارشگر و مردم زلزلهزده گفتهاند، جملهای از یک هموطن مصیبت دیده، بیشتر از تمامی گزارش و محتوای آن، گوش و چشم را میگیرد! در پایان گزارش، یک نفر میگوید: خوب شد زلزله آمد و مسیر روستایمان ”سفید سنگ“ به مناطق اطراف باز شد!
الان سه چهار دهه است که مردم ایران هم منتظر یک ”گشایش“ هستند، گشایشی در حد یک زلزله! تا شاید گشایشی به سوی تغییر و دگرگونی حاصل آید!
گشایشی اجتماعی، حرکتی به سوی توسعه اقتصادی و برقراری آزادیهای سیاسی.
دو سه دهه است همگی نظارهگر بازیهای انتخاباتی در حکومتی هستیم که سران باندهای گوناگونش با وعدههای رنگارنگ میآیند و میروند و هیچ گشایشی هم حاصل نمیشود.
از فردای سی خرداد سال 1360 و پس از اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری تاکنون، تنها وعده حکومتی که عملی شده، تشدید سرکوب بوده و بس!
دوره اول:
اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری، داستانی جداگانه دارد که در نوشته دیگری در همین سایت مجاهد مفصلاً به آن پرداخته شده (مقاله اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری و مهندسی به سبک خمینی) که خوانندگان عزیز میتوانند به آن مراجعه کنند. انتخاباتی که داستانی متفاوت با دورههای بعدی داشت، گرچه که آن انتخابات هم، ابتدا، در نیمه راه مهندسی شد و سپس در اواسط راه (30خرداد 60) سلاخی گردید! و ناکام چشم از جهان فروبست.
دور دوم و سوم: رجایی و خامنهای
دومین رئیسجمهور نظام جدید، محمدعلی رجایی بود. (گرچه فرصتی به دست نیاورد و نیامده رفت!) اما جایگزینش علی خامنهای اساساً با وعده سرکوب مخالفان وارد صحنه سیاست شد و الحق که به وعدههایش هم با قساوت تمام عمل کرد.
در واقع این دو نفر (هم رجایی و هم خامنهای) اساساً با شعار سرکوب ”ضد انقلاب“ !؟ وارد صحنه شدند و در حد توانشان، کارشان را انجام دادند. اولی فرصت چندانی نیافت ولی دومی تا انتهای خط جنایت پیش رفت. سیاست و وظیفه اصلی این دو، تصفیه تام و تمام مخالفان بهویژه مجاهدین خلق بود و آن دو، بهویژه خامنهای آن مأموریت را در قواره یک نسلکشی تمام عیار، به انجام رساند.
قتل و سرکوب مردم در داخل کشور به اضافه جنگ و صدور تروریسم در خارج کشور، همه آن چیزی است که میتوانند بهعنوان معرفینامه سیاستهای کلان داخلی و خارجی این نظام در آن دوره، بیان گردند.
حاصل آن سالها، بهویژه خسارتهای ناشی از جنگ ضدمیهنی را رفسنجانی بعدها اینگونه جمعبندی کرد:
«بیش از یکهزار میلیارد دلار خسارت مادی، شامل انهدام بخش بزرگی از شالوده تولید کشور از کارخانهها و پالایشگاهها گرفته تا بندرها، مزرعهها، کانالهای آبیاری و فرودگاهها.
تبدیل شدن بیش از 70 درصد ظرفیت تولید واحدهای تولیدی و صنعتی کشور به صنایع جنگی و نظامی و سپس تعطیلی همان 70 درصد در دوران پس از جنگ!
بر حسب همان آمار، بدهی دولت به شبکه بانکی دهبرابر گردید و از ۱۴۳۵.۵میلیارد ریال در سال57 به 1۳۲۵۱.۶میلیارد ریال در سال67 رسید.
نرخ رسمی تورم به اعتراف مقامهای رژیم در همان زمان، به بالاترین میزان خود پس از جنگ جهانی دوم رسید. در همین اثنا تولید سرانه ناخالص ملی به کمتر از نصف کاهش یافت.
تولید سرانه ناخالص در سال1357، بهقیمت ثابت 1353، برابر با ۱۰۵.۶هزار ریال بود که در سال1367به 50هزار ریال تنزل پیدا کرد».
آخوندها در آن سالها آنچنان غرق خطوط استراتژیک دیوانهوار خویش بودند که هیچ ابایی نداشتند زندگی مردم را در برابر توسعهطلبی جنگافروزانه خویش، آشکارا و در منظر رسانهها، فرعی تلقی نمایند! در این مورد محمد جواد لاریجانی، در روزنامه رسالت 26 و27خرداد 72 صراحتاً نوشت: ”امروز حیات سیاسی ما در جهان بهعنوان امالقرای اسلام، در گرو توسعه یافتن است. لیکن ما هیچگاه نباید در آرزوی محیط دوستانه جهانی باشیم یا برنامههای توسعه خود را برای اکولوژی سیاسی مسالمتآمیز طراحی کنیم... ما باید به هربهایی، به قدرت دفاعی مؤثر برای حفظ نظام خود در یک محیط سیاسی متخاصم دستیابیم. دولت باید طرحهای عمرانی و رفاهی را در مرحله دوم اهمیت بگذارد“.
دوران ریاست رجایی و دور اول خامنهای اینگونه گذشت! تا به دور چهارم رسیدیم.
دور چهارم: خامنهای
خامنهای تا سال 68 در منصب ریاستجمهوری باقی ماند و بیشترین راندمان را هم در کشتار زندانیان سیاسی و دیگر مخالفان و دگر اندیشان به دست آورد! (قتلعام 33000 زندانی سیاسی در زمان ریاست او بهوقوع پیوست). او نه تنها گامی در جهت بهبود زندگی مردم بر نداشت، بلکه با کشتار و سرکوب خشن هر حرکت اعتراضی حتی صنفی تلاش کرد یک آرامش گورستانی به کل مملکت تحمیل کند.
در آن دوره و آن سالها، آخوندها آنچنان مست و مغرور از باده قدرت بودند که حتی به خود زحمت هم نمیدادند که به مردم وعده ”سرخرمن “ هم برای برقراری آزادی و عدالت اجتماعی بدهند! وعدهها و ”فریب مرکب“ مردم، با مرگ خمینی و دوران پساخمینی شروع شد! چرا که به قول یک فیلسوف شرقی، ”خدعه و نیرنگ“ وقتی بهکار میآیند که ”قدرت“ وجود نداشته باشد.
دور پنجم و ششم: رفسنجانی
با مرگ خمینی و از فردای رفتن خامنهای از نهاد ریاستجمهوری و اسباب کشی او به بیت ولایت، رنگ وعدهها هم در فضای جدید، عوض شد. چرا که با توجه به اختیارات گستردهیی که ریاست جمهوری، در قانون اساسی جدید به دست آورده بود و با توجه به حذف نخستوزیر از سیستم دولت، رئیسجمهور دارای اختیارات بیشتری شده بود. این در حالی بود که با توجه به پایان یافتن جنگ و برطرف شدن سایه شوم آن از روی سر مردم، آرام آرام صدای مطالبات معوقة مردمی انقلاب، در غیاب جنگ ضدمیهنی، دوباره شروع به طنین انداختن در جامعه کرده بود. و شگفت آنکه بلافاصله رفسنجانی خط امامی و فرمانده جنگ ضدمیهنی، خود بلافاصله، به اقتضای دوران جدید! لباس اعتدال و میانهروی پوشید و به سرعت به روی کرسی لیدر این مطالبه کلان اجتماعی پرید!
هنر بعدی او القای این پیام بود که میخواهد با ”سیاست درهای باز“، نظام قرونوسطایی آخوندی را به سیستم سوداگری جهانی وصل کرده، وارد جاده متروکة ”تمدن بزرگ اعلیحضرت“ از نوع مذهبیاش شود! (1)
اینک 27سال از آن روزها میگذرد و کوهی از اسنادی که ثابت میکنند رفسنجانی در همان روزهایی که تلاش میکرد کشتی شکسته نظام را به یدککشهای غربی بکسل کند، بله! درست در همان روزها در کوچه پسکوچههای پاساژهای جنوب خلیجفارس در به در دنبال دفتر کار عبدالقادر خان (پدر بمب اتمی پاکستان) میگشته تا اگر شد استخدامش کند و اگر نشد، از وی برای ساختن بمب اتمی مشورت و امکانات بگیرد! (2)
شعار رفسنجانی، اعتدال و سازندگی بود اما اعتدالش سر از قتلهای زنجیرهیی در آورد و سازندگیاش سر از پروژه ضد ملی اتمی که تقریباً عمده سرمایه ملی ایران را برای 27سال به جوی آب ریخت و در سال 1394 در میان شور و ولوله پیروزی!، تأسیسات آن را زیر کوهی از بتون، مدفون کرد!
بحث درباره دوران 8ساله ریاستجمهوری رفسنجانی را با جملهای از دوست سابقش احمد توکلی وزیر اسبق و نماینده سابق مجلس به پایان میبریم که در یکی از نطقهایش در مجلس همانزمان، دوران حکومت رفسنجانی را این چنین جمعبندی کرد: ”بیعدالتی اقتصادی و اجتماعی، ناکارآمدی سیاستها و مدیریتها، امتیازطلبی و تجملگرایی کارگزاران، و کماعتنایی آنان به مشارکت سیاسی مردم، سیاستهای ایدئولوژیزدایی و رفاه طلبی“ ! (کتاب 20سال جنایت علیه مردم ایران ص 12)
دور هفتم وهشتم: خاتمی
با پایان یافتن 8سال ریاست رفسنجانی و کوچ ناگزیر او از کاخ ریاست جمهوری، سید محمد خاتمی راهی خیابان پاستور شد تا جایگزین ”سردار سازندگی!“ گردد. نتایج خیمهشب بازی انتخابات، ساعت ۱۴ شنبه سوم خرداد از سوی وزارت کشور اعلام شد. همانروز شورای ملی مقاومت اطلاعیهای منتشر کرد و در حالیکه همه سرها به هوا و دنبال رؤیت هلال ماه کبوتر نشان اصلاحات بود، گفت زیر پایتان را مواظب باشید گزیده نشوید!: افعی کبوتر نمیزاید!
رفسنجانی رئیسجمهور پیشین که در این دوره نمیتوانست کاندیدا شود، عزم نمایندگی مجلس کرد و درگرداب نفرت مردم و دوستان دورههای قبلی خودش به ”آغاسی“ تبدیل شد و کنار کشید! و تا پایان دوره خاتمی، سکوت پیشه کرد. ”تق“ سردار سازندگی خیلی زود در آمد! هیچکس فکر نمیکرد او اینقدر مورد نفرت دو قبضه مردم و باند اصلاحاتچیها باشد! اصلاحاتچیها برای رئیسجمهور قبلی سنگتمام گذاشتند و بواقع که شورش را درآوردند تا به این ترتیب جناح جدید (باند خاتمی و اصلاح طلبان) در ضدیت تام و تمام با رفسنجانی روی کار بیاید! اما شگفتی بزرگ آنجا بود که هسته مرکزی این جناح را همان جماعت ”تحکیم وحدت“ تشکیل میداد که خود همگی در دوران خامنهای و قبلش رجایی از بانیان سنت چماقداری در عرصه سیاسی ایران بودند! موسوی خوئینیها و سایر خط امامیها را همه به یاد دارند که در دوران طلایی امام! چهکاره بودند!
دانشگاههای مملکت را همینها تعطیل کردند، خیمهشب بازی گروگانگیری با میلیاردها دلار خسارت، کار همینها بود!، نظامی کردن فضای سیاسی مملکت و به خون کشیدن فضای انقلاب اساساً شاهکار همین جماعت بود!
و اینک، همانها اصلاحطلب شده بودند! اصلاحطلبانی که در ماجرای روی شدن قتلهای زنجیرهیی معلوم شد همراه با دوستان اصولگرایشان، حکم ”چکش و سندان“ را برای ”له کردن“ مردم ایران داشتهاند! (مصطفی کاظمی دوم خردادی را میتوان نماد مشارکت اصلاحطلبان در باند جنایتکار قتلهای زنجیرهیی دانست).
و بهتآور آنکه خاتمی پس از افشا شدن ماجرای فجیع قتلهای زنجیرهای، در آن واحد هم برای قربانیان اشک تمساح میریخت، هم به تحسین علنی وزارت اطلاعات و دادگاههای انقلاب اسلامی و ستاد مشترک سپاه پاسداران که دستشان تا آرنج به خون قربانیان آن جنایتها رنگین بود، میپرداخت!
از سوی دیگر، خاتمی هنوز از گرد راه نرسیده، ”تمدن عظیم“ رفسنجانی را ”استراتژی پفک نمکی“ نامید و کمی بعد روزنامه ”سلام“ ارگان اصلی باند خاتمی، روز 23تیر 77 نوشت: بهمحض اینکه جنگ تمام شد درها را باز کردند که اکنون... بیایید و بخورید. این جا ضربهای که به جریان بازسازی اقتصاد ایران زده میشود، خود را نشان میدهد. این ضربه از خود جنگ، کمتر نیست!“.
پیش از ”سلام“، مجله صنعت حمل و نقل مورخ آذر 1376 نوشته بود: ”سیاست درهای باز... 50میلیارد دلار برایمان بدهی به ارمغان آورده است“ !
یک نمونه دیگر از کارهای رفسنجانی که در تمامی این سالها (حتی بعد از او و در دوران ریاست باندهای رقیب و دشمنانش جریان داشته و هنوز هم دارد) سیاست خصوصیسازی و واگذاری کارخانهها و بنگاههای دولتی به ارزانترین قیمت به همان مقامهایی بود که کار فروش آن کارخانهها و شرکتها را به عهده داشتند! درست مانند روزگار احمدینژاد! و جانشینش روحانی!.
از دیگر شباهتهای آن دوره با دورههای بعدی که خاتمی و دیگر اصلاحاتچیها به نقد آن پرداختند، یکی هم راهاندازی مناطق آزاد تجاری بود که هنوز هم اینهمه رئیسجمهور (از جمله احمدینژاد و روحانی) آمده و رفته، بدون اینکه جلوی این قاچاق رسمی حکومتی گرفته شود.
اما ورای هر بحث اقتصادی، که شعارش یا الگوی اقتصادیاش ”ساماندهی اقتصادی“ بود، نگاهی به شعارهای سیاسی خاتمی هم جالب است.
خاتمی در بعد داخلی، با شعار ”جامعه مدنی“ و شعار تبدیل معاند به مخالف و مخالف به منتقد و منتقد به... وارد شد.
از سوی دیگر تلاش کرد با شعار گفتگوی تمدنها، با غرب رابطه برقرار کند! و... اما روزی که رفت:
پروژه ضد ملی اتمی، کمافی السابق در حال مکیدن شیره جان اقتصاد ایران بود و سفره مردم به همان رنگی بود که بود! یعنی سیاه و سفید و خالی.
نرخ تورم به بیش از 20 درصد افزایش یافته بود.
ارزش پول ملی به پایینترین حد خود در سالهای اخیر رسیده بود (نرخ رسمی دلار (از 175 تومان به 871 تومان رسیده بود) 5 برابر شده بود! (3)
اما آنچه که کمتر درباره آن سخن گفته میشود کارنامه خاتمی در حوزه حقوقبشر است، خاتمی در حالی رفت که تعداد اعدامها در دوران ریاست جمهوریاش حداقل دو برابر سال 1375 و چهار برابر سال 1374 شده بود! اصلاحطلبان قلابی نظام، از بیان این بخش از کارنامه ”سید و سرور!؟“ اصلاحات دروغین بهشدت دافعه داشته تلاش میکنند روی این قضیه برداشته نشود.
بگذریم که او خود ”زلال!“تر از هوادارانش بود و صراحتاً در تلویزیون دولتی در تاریخ 26آبان 1376 یعنی در همان اولین ماههای روی کار آمدنش گفت: «قانون یعنی «دفاع از ولایتفقیه». کسانی حق فعالیت سیاسی دارند که «به اسلام و رهبری» معتقد باشند».
باری در دوره او، نه گشایش اقتصادی حاصل شد و نه گشایش اجتماعی. خاتمی با زدن به نعل و میخ، و بعد هم سرکوب وحشیانه قیام بزرگ دانشجویان قهرمان ایران (قیام 18تیر 78)، سرشت واقعی خود را (که در جریان جنگ ضدمیهنی و فرستادن دانشآموزان روی مین و در همراهی با نسلکشیهای دهه 60 و قتلعام 67 نشان داده بود) بار دیگر آشکار کرد.
خاتمی نیز نشان داد همه رسالتش این است که: تمامی انرژیهای ذخیره شده انقلاب برای تغییر را به نفع تمامیت نظام و قانون اساسی ولایتفقیه، نابود کند، کاری که در مقطع حساس و طلایی قیام بزرگ 18تیر 78 به خشنترین و خونینتر شکل انجام داد.
برای اطلاع بیشتر از کارنامه واضع تئوری ”جامعه مدنی! “ به زیرنویس همین قسمت نگاه کنید (4)
دوره نهم: احمدینژاد
خاتمی هم طبق معمول سنواتی آخوندها 8سال (دو دوره پشت سر هم) ریاست کرد یا به قول خودش نقش ”تدارکاتچی“ نظام را برای ولیفقیه به بهترین شکل انجام داد و رفت بیآنکه در زندگی مردم، تغییر مثبتی حاصل آید!
در دوره نهم، احمدینژاد و رفسنجانی به رقابت پرداختند.
نهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری صحنه حذف هاشمی کهنه کار از شهردار تهران، پاسدار محمود احمدینژاد! بود.
احمدینژاد پدیدهای بود که خامنهای او را (برای حذف کامل رفسنجانی و خانهنشین کردن نهایی وی) با کمک سپاه پاسداران بالا کشید و از صندوق بیرون آورد.
کسی که آخوند مشرک، مصباح یزدی اطاعت از او را با اطاعت از خدا یکی قلمداد میکرد!
باید 12سال طول میکشید تا تاج زاده، دیگر عضو باند اصلاحطلبان سرانجام در سال 1396 به زبان در آید و بگوید: «سال ۸۸ رهبری در جلسات خصوصی میگفت: ”شکست احمدینژاد، شکست من است ”و با این جمله همه نیروهای کشوری و لشکری را بسیج کرد که به هر قیمتی احمدینژاد پیروز شود». (5)
البته هاشمیرفسنجانی در آن سال، با این شعار وارد عرصه رقابت انتخابات شده بود که گویا میخواهد در هماهنگی با خامنهای کارها را پیش ببرد. وی در همان ابتدای امر اعلام کرد: «فهرست وزرای پیشنهادی خود را به رهبر ارائه خواهم کرد و تأیید ایشان برای من تعیین کننده است. برای معیشت اقشار نیازمند و امنیت فردی و اجتماعی مردم، امنیت شغلی و سرمایه و توسعهی ایران اهتمام بیشتری خواهم کرد.»
هاشمی میگفت: «من به موازنهی مثبت در روابط بینالملل اعتقاد دارم.
او میگفت: برگزاری انتخابات سالم و صحیح، آیندهی کشور و نظام را بیمه میکند.»
رفسنجانی در خورجینش همه چیز داشت! از جمله میگفت: «مخالف افراط و تفریطم، و روش اعتدال را میپسندم. دولت پاسخگو باید حقوق شهروندی و اجتماعی مردم را بهرسمیت بشناسد و یک تعادل عملی و منطقی بین مردم و حکومت برقرار باشد که در این راستا نقش نهادهای نظام و نهادهای مدنی قابلتوجه است. همه با هم، کار برای سربلندی ایران اسلامی،دولت پاسخگو، شعار انتخاباتی هاشمی رفسنجانی بود.»
اما با تمام این حرفها، خامنهای ترجیح داد ”هوو“ ی سیاسیاش را کنار گذاشته و احمدینژاد را که پاسدار گمنام و بیمایهای در حد یک ”گماشته“ بود، بهریاست جمهوری نظامش بگمارد!
در این انتخابات برای اولین بار انتخابات ریاستجمهوری به دور دوم کشیده شد و محمود احمدینژاد و علی اکبر هاشمی رفسنجانی به دوردوم راه یافتند. و بهرغم آنکه در دور اول در همان آرای تقلبی، رفسنجانی از احمدینژاد جلوتر بود، اما در دور دوم، خامنهای و سپاه کار خود را کردند و نفر مغلوب را پیروز کردند! و به این ترتیب، احمدینژاد بهعنوان نهمین رئیسجمهور نظام برگزیده شد.
دوران احمدینژاد، دوران فروش کارخانهها و صنایع ایران بهطور تقریباً کامل به سپاه پاسداران و دیگر عوامل حکومتی بود.
در آن دوران همچنین، انواع و اقسام صندوقهای قرض الحسنه و صرافیهای بهاصطلاح شرعی بهوجود آمد که خود به یکی از عوامل فروپاشی نظام پولی کشور تبدیل شد.
همانگونه که با شعبدهای به اسم شرکتهای ”زود بازده! “ نفس صنعت ملی و تولید داخلی هم به شمارش افتاد و روند نابودی سریع خود را تا مرحله بعد به سرعت طی کرد!
احمدینژاد برای حفظ ریاست خودش در دور دوم، با میرحسین موسوی مصاف داد و داستان 88 پیش آمد.
اما احمدینژاد در دور دوم هم به لطف امدادهای آشکار و پنهان خامنهای و بسیج ضدمردمی و پاسداران، ریاستش را حفظ کرد و همان سیاستهای دور پیشین را ادامه داد.
دوره دهم و متهم شدن هاشمی در مناظرات انتخاباتی 88!
انتخابات دوره دهم یک تفاوت بزرگ با دیگر دورههای برگزار شده قبلی داشت و آن هم برگزاری مناظره بین نامزدهای انتخابات بود.
برگزاری مناظره باعث شد مشتی از خروار پشت پرده دستگاه سیاسی نظام، در برابر دیدگان مردم رو شود:
همگان دریافتند چه دزدیهای کلانی توسط آخوندها و عواملشان بهطور روزمره صورت میگیرد!
همگان فهمیدند پاسدارها چگونه در چمدان وسایل شخصی زوار حج، سلاح و مهمات پنهان کرده بودند تا خانه خدا را به خون بکشند! ( جنایتی که در کمال حیرت و ناباوری مردم تلاش میکردند به گردن مجاهدین بیندازند، همانگونه که در جریان قتل کشیشهای مسیحی و انفجار حرم امام رضا تلاش کرده بودند ضمن تصفیه حساب باندی، دشمن اصلی خود یعنی مجاهدین خلق را هم بدنام کنند).
در آن مناظرهها مردم دیدند و شنیدند که چگونه سرطان سوءاستفاده از قدرت برای کسب فوری و بیدردسر ثروت، در تمامی ارکان رژیم ریشه دوانده و هیچ جای سالم و هیچ باند منزهی باقی نگذاشته.
همگان به عینه دیدند که این نظام، در هیچیک از دولتهایش: نه برنامهیی برای استقرار عدالت اجتماعی داشته و نه نیتی برای پیشرفت و توسعه اجتماعی و آزادیهای فردی منطبق بر اصول جهانشمول حقوقبشر.
اما در جریان همان مناظرهها همگان با چشمانی گشاده از شگفتی، به برخی ساز و کارهای صدور تروریسم آخوندها به کشورهای دیگر و چگونگی پروندهسازیهای خبیثانه برای مجاهدین خلق توسط آخوندها پی بردند و...
سرانجام احمدینژاد هم در سال 1392 به خط پایان دوره 8سالهاش رسید و ناگزیر جای خود را به نفر بعدی داد. نفر بعدی کسی جز حسن روحانی نبود. کسی که در دوران طلایی امام! در شورای امنیت ملی و مجلس و در کنار رفسنجانی، مشغول رتق و فتق امور بود:
یک روز درخواست میکرد محکومان به اعدام را در جلوی دانشگاه تهران بدار بکشند که مرگ دهشتزای آنها، باعث عبرت دیگران! شود.
و روز دیگر در جریان تدارک و لجستیک جنگ ضدمیهنی، در شمار تدارکاتچیهای نظام در مذاکره با مک فارلین بود که در تهران با وی و با آمیرام نیر فرستاده ویژه اسراییل ملاقات و مذاکره کرده بود (این اطلاعات را اولین بار پاسدار حسن عباسی، در جریان جنگ و دعواهای باندی در ایران افشا کرد).
دوره یازدهم: حسن روحانی
در انتخابات دور یازدهم، رفسنجانی (که در تمامی این سالها پشت در کاخ ریاستجمهوری بیتوته کرده بود تا دوره رئیس فعلی به پایان برسد و وی بتواند داخل شود!) رد صلاحیت شد و پس از بسیاری ”کش و قوسها“ حسن روحانی کاندیدای اصلی باند رفسنجانی از صندوق بیرون آمد و 4سال بر کرسی ریاستجمهوری تکیه زد. او که با وعده حل 100روزه مشکلات معیشتی مردم روی کار آمده بود در روزهای پایانی دوران 4سالهاش، منکر قول و قرارهای 100روزهاش شد!
او که از افتخاراتش در مناظرههای تلویزیونی دوران مبارزات انتخاباتیاش بود که در جریان مذاکره با غربیها سر آنها را در موضوع توقف پروژه اتمی آخوندها کلاه گذاشته، در این دوره هم با افزایش تقریباً 150 درصدی بودجه نهادهای مسلح و سپاه پاسداران، ثابت کرد هرگز راست نگفته و نخواهد گفت!
نگاهی به این پروسه تقریباً طولانی میتوان دید که روحانی و تمامی همکاران قبلیاش در تلاش برای پیشبرد یک خط بودهاند و بس! و آن هم، مصادره تمامی ثروتها و منابع طبیعی مملکت به نفع خود و پروژههای تروریستی نظام از یکسو بوده و از سوی دیگر افزایش سرکوب در داخل کشور.
رکورد 3000 اعدامی وی، هیچ تفاوتی با نسل کشیهای دهه 60 این مملکت ندارد! سازمانهای حقوقبشری مللمتحد افشا کردند که به استثنای چین، در سال گذشته از هر دو نفری که در جهان اعدام شده، یک نفرش ایرانی بوده!
از وضعیت معاش و زندگی ایرانیان در زمان ریاستجمهوری او هم همین بس که بنا به آمار نهادهای داخلی همین نظام، 11 میلیون بیکار، ساعتی 20 طلاق، 19 میلیون بد مسکن، با 33هزار روستای متروکه و 70 درصد صنایع تعطیل شده از مهمترین نمادهای ریاست 4ساله روحانی است.
کسی که در ابتدا و انتهای خط تولید پروژه اتمی در کنار رفسنجانی و خامنهای ایستاده و هزاران میلیارد دلار سرمایه مردم را در مرداب یک ماجراجویی احمقانه، حرام کرد.
کسی که یه حق میتوان او را یکی از نمادهای این نظام نامید، کسی که در محتوا با رئیسی مهمترین رقیب انتخاباتیاش هیچ تفاوتی ندارد. کما اینکه با احمدینژاد و خاتمی و رفسنجانی و خامنهای هم هیچ تفاوتی ندارد.
این جماعت که با اسم رئیس جمهور، در تمامی این سالها بر این مملکت حکومت کردهاند با کارنامهای که در همین یادداشت از آنها دیده شد، سرشت واحد و یگانهاشان بهروشنی قابل تشخیص است.
نگاهی کلی بهسر تا پای این پروسه 37-38ساله نشان میدهد آخوندها برای مهندسی کردن ”دم و باز دم“ جامعه انقلاب کرده و عصیانزده ایران، پیوسته در حال طراحی هستند. آنها طرح و برنامه خیلی سادهای دارند! سادهتر از آنچه که بتوان تصور کرد! آخوندها با انتخابات ریاستجمهوری (یعنی شخصی که در برابر ولیفقیه به اندازه یک سیب زمینی هم قدرت ندارد!) در یک پریود 4ساله تلاش میکنند، انرژی انفجاری جمع شده مردم بر ضد رژیم را به شکلی کنترل شده، تخلیه کرده و در مجاری کم خطر و بیخطر جاری کنند، همین و بس! این است مهندسی بزرگ!
سوپر پروژهیی که گرچه به جز پرسنل سپاه و بسیج و اطلاعاتیها و خانوادههای آنها، کسی در آن شرکت نمیکند، اما به مدد عدد و رقم سازیهای حکومتی، به آن رنگ و جلای مردمی هم میدهند و دموکراسی آخوند سالارشان را بزک میکنند! وگرنه که به قول تئؤریسین کافر کیش نظام، مصباح یزدی در هفتهنامه پرتو سخن (ارگان سیاسی مؤسسه آموزش و پرورش خمینی)، ۱۷ اسفند ۱۳۷۹ ”مردم اصلاً حق حاکمیتی از خودشان ندارند تا به کسی اعطا کنند“.
یا به قول خامنهای، در نماز جمعه در بهمن 1366 که گفت: «اکثریت مردم چه حقی دارندکه قانون اساسی را امضا و لازمالاجرا کنند؟»
ظاهراً برای نجات از شر چنین مهندسی ناسازی، ما هم باید مانند اهالی روستای ”سفید سنگ“خراسان، دنبال یک زلزله باشیم تا راهمان به سوی آزادی، توسعه و عدالت اجتماعی باز شود، زلزلهای به اسم ” انقلاب“ و نه ”انتخابات“ !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر