«در تاریخ دو قرن اخیر ایران مردی از خانواده یی پیشه ور برخاست که نام پدرش کربلایی محمد قربان، اشپز میرزا عیسی (میرزا بزرگ) قائم مقام بود.
کربلایی محمد همین سمت را در دستگاه میرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانی هم داشت تا بعد ناظر و ریش سفید خانۀ قائم مقام شد. اما دیری نگذشت که پسر او، محمدتقی، در پرتو استعداد خداداد و حمایت و تربیت قائم مقام در خط و انشا به جایی رسید که قائم مقام در نامه یی به برادرزادۀ خود نوشت: «باری حقیقت من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش می ترسم... این پسر خیلی ترقّیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد».
همین پسرِ کربلایی محمد است که وقتی پس از طی مراحل و درجات مختلف در دورۀ ناصرالدین شاه قاجار به صدارت رسید منشأ کارهای با نام شد...
این مرد بزرگ، باهوش سرشار و تجربه و کاردانی فراوان و دلیری بارز و احساس مسئولیت، در ایران نظامی را برقرارکرد که مبنی بود بر قانون و عدالت، تربیت ملت، حمایت از تودۀ مردم و رعایت آسایش و رضایت آنها. به علاوه، در زمینه های مختلف گامهای بلند و بی نظیر برداشت: در اصلاح امور اداری و نظامی و سیاسی و قضایی مملکت و استقرار امنیّت و مبارزه با انواع مظاهر فساد و اصلاح اخلاق جامعه، برقراری سیاست خارجی مستقل، آبادانی کشور و گسترش کشاورزی، ترویج دانش و فرهنگ و صنایع بومی و جدید، حفظ و تقویت اقتصاد ملی در برابر استعمار بیگانگان، ترجمه و انتشار کتاب، ایجاد ابنیه و بسیاری امور دیگر...
شرح کارهای امیر را در آنچه راجع به او نوشته اند، به خصوص در کتاب محققانه و ارجمند آقای دکتر فریدون آدمیّت، به نام "امیرکبیر و ایران"، به شرح، می توان دید.
امیرکبیر با اِحراز همه گونه قدرت در دوران حکومت، اسیر وسوسۀ نفس نمی شد. از این رو، ستایشگری را نمی پسندید. در سراسر روزنامۀ "وقایع اتّفاقیّه" ـ که خود به سال1267 هجری قمری بنیان نهاد ـ در ایّام صدارت او، چیزی در بزرگداشت وی درج نشده و فقط در چهار مورد، به ضرورت، نام او مذکورست و بس. گزافه گویی شاعران مدیحه سرا را خوش نمی داشت. حتی قاآنی را به مناسبت شعری که در ذمّ حاج میرزا آقاسی و مدح امیر سروده بود، توبیخ فرمود.
سرانجام، این مرد وطن دوست بر اثر توطئه دشمنان و حرف پذیری ناصرالدین شاه از کار برکنار و خانه نشین و تبعید شد. پادشاه دو روز پس از عزلش به او نوشته بود: "به خدا قسم، به خدا قسم هرچه می نویسم حقیقت است و فوق العاده شما را دوست می دارم. خدا مرا بکشد اگر بخواهم تا زنده ام از شما دست بردارم، یا این که بخواهم به قدر سوزنی از عزّت شما کم کنم".
اما عاقبت در نیتجۀ تحریکات مخالفان، به موجب دستور همین پادشاه امیرکبیر را در تاریخ 17ربیع الاول 1268/ 10ژانویه 1852 در حمام فین کاشان با گشودن رگ هر دو بازویش کشتند و ایران از وجود مردی چنان شریف و بزرگ محروم شد و کسی به صدارت رسید که آشکارا تحت الحمایۀ دولت انگلیس بود...
"نظم میرزا تقی خانی" را ـ که محصول درایت و لیاقت و همّت امیرکبیر و ثمرۀ تلاش و زحمت او بود ـ دشمنانش برنمی تافتند. از این رو، در نابودی او و آن اصول مترقّی کوشیدند. اما پس از او که آن بنیانها به تدریج شکست برداشت، ارزش کارهای وی بر همگان معلوم شد... امیرکبیر جاودانه مرد تاریخ قرون اخیر ایران است...»
(«چشمۀ روشن»، دیداری با شاعران، دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی، تهران، 1374، از صفحه 741تا743).
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،
زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،
جهان هنوز همان دست بسته تقدیر!
هنوز، نفرین می بارد از درو دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاه بد کردار.
هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوزهمهمه سروها که " ای جلاد!
مزن! مکش! چه کنی؟ های ؟!
ای پلید شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطره گلگونه، رنگ میگیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غم های مردم ایران.
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاری آب،
هنوزناله باد،
هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر.
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه
برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر!
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،
درین سراچه ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
محال ..... محال،
هزاران سال بمانی اگر،
چه دیر....
چه دیر....!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر