میرزا رضا کرمانی: «این شجر را قطع باید نمود»
غلام ساقی کوثر محبّ هشت و چهارم فدایی همه ایران، رضای شاه شکارم
نشان مردی و آزادگیست کشتن دشمن من این معامله کردم که کام دوست برآرم
نشان مردی و آزادگیست کشتن دشمن من این معامله کردم که کام دوست برآرم
(میرزا رضا کرمانی)
زندگینامهی میرزا رضا کرمانی:
میرزا محمدرضا کرمانی، متولد سال 1226 خورشیدی، پسر ملاحسین، از اهالی عَقدایِ یزد بود. خودش گفته بود:
«در سال 1252 وقتی جوان بودم و بیست و چند سالم بود برای حاج محمدحسن امینالضرب، دستفروشی میکردم. او بازرگان و صراف دربار بود. شال و پارچه به در خانه بزرگان و رجال میبردم و پولش را برای حاج محمدحسن وصول میکردم».
در سال 1257 حاجی محمدحسن ملک جدیدی در وکیلآباد کرمان خرید و من مباشرش در آنجا شدم. آنجا دیدم بالادست چه بر سر زیردست میآورد. دیدم ویرانی هر گوشه، جزوی از ویرانی کلّ است. دیدم بالادستها به یاری حکومت و داروغه و چماقدار دمار از روزگار رعیت برمیآورند.
ظلم حاکم بر مردم:
میرزا آقاخان کرمانی، نویسنده مترقی عصر مشروطه، که خود روزگاری ضابط بَردسیر کرمان بود، و از تعدی حکام، راه تبعید در پیش گرفته بود، ظلم حاکم بر مردم محروم ولایات را چنین حکایت کرده است:
سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی- زندگینامه میرزا رضا از هما ناطق: ص18:
«انباردار این ولایت (کرمان) در طی چهارسال چنان دمار از روزگار مردم درآورده که چهار هزار کارخانه شال و قالی و کَرَکبافی را در بسته، و استادان دربهدرِ غربت شده و شاگردان در کوچهها به گدایی نشستند. … یا به مثل کار آخوندهای ولایت این است که از همه این دزدیها و غصب اموال رعیّت رفع شبهه میکنند و مال حرام به اشارهیی و رشوهیی به مال حلال تبدیل میشود. کافیست رعیت اعتراضی بکند، فوراً چماق تکفیر بلند میشود که فلانی بابی و مرتدَّ فطری است. و یا به جناب مجلسی کفر گفته… آخوند پولیتیک دان ولایت است چون هم کوک و کَلَک عُرفی را میداند و هم دسایس شرعی را و البته برای حضرت والا چنین نوکری بسیار لازم و در کار است».
آشنایی میرزا رضا با سید جمالالدین اسدآبادی:
میرزا رضا که از مشاهده ستمهای عوامل حکومت به خشم آمده بود، در پی چاره دردها با افکار ترقیخواهانی چون سید جمالالدین اسدآبادی، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی آشنا شد. او در خانه امینالضرب که مهماندار سید جمال بود با سید جمالالدین آشنا شد.
در مدت هفت ماهی که سید جمال در حرم حضرت عبدالعظیم معتکف و متحصن بود و گاه علیه ستمگریهای شاه بیپرده سخن میگفت. میرزا رضا با او بهسر میبرد.
ناصرالدینشاه سرانجام تاب نیاورد و در 20جمادیالاول 1308 دستور داد سید جمال را از حرم بیرون کشیدند و سراپا برهنه، در سرمای سخت، بهوضع رقّت باری روانه خانقین و سرحد عثمانی کنند. این عمل، کینه میرزا رضا را نسبت به ناصرالدینشاه بیشتر کرد.
اندک اندک اعلامیههایی علیه حکومت منتشر میشد.
از تاریخ سانسور در مطبوعات ایران؛ گوئل کهن ص143:
متن شبنامه: «ای هموطنان و غیرتمندان!… به روز سیاه خود نگاه کنید که به چه درجه اسیر و ذلیل و خوار و بدبخت و سیه روزگارید! تمام ادیان و فِرَق، ظالم را ملعون شمردهاند! مطیع ملعون نشوید! زیر بار ظلم نروید!».
برخی از اعلامیهها و نامههای سرگشاده خشمآگین خطاب به آخوندهای سرشناس نوشته میشد و آنها را بهخاطر بیعملی
زندگینامهی میرزا رضا کرمانی:
میرزا محمدرضا کرمانی، متولد سال 1226 خورشیدی، پسر ملاحسین، از اهالی عَقدایِ یزد بود. خودش گفته بود:
«در سال 1252 وقتی جوان بودم و بیست و چند سالم بود برای حاج محمدحسن امینالضرب، دستفروشی میکردم. او بازرگان و صراف دربار بود. شال و پارچه به در خانه بزرگان و رجال میبردم و پولش را برای حاج محمدحسن وصول میکردم».
در سال 1257 حاجی محمدحسن ملک جدیدی در وکیلآباد کرمان خرید و من مباشرش در آنجا شدم. آنجا دیدم بالادست چه بر سر زیردست میآورد. دیدم ویرانی هر گوشه، جزوی از ویرانی کلّ است. دیدم بالادستها به یاری حکومت و داروغه و چماقدار دمار از روزگار رعیت برمیآورند.
ظلم حاکم بر مردم:
میرزا آقاخان کرمانی، نویسنده مترقی عصر مشروطه، که خود روزگاری ضابط بَردسیر کرمان بود، و از تعدی حکام، راه تبعید در پیش گرفته بود، ظلم حاکم بر مردم محروم ولایات را چنین حکایت کرده است:
سه مکتوب میرزا آقاخان کرمانی- زندگینامه میرزا رضا از هما ناطق: ص18:
«انباردار این ولایت (کرمان) در طی چهارسال چنان دمار از روزگار مردم درآورده که چهار هزار کارخانه شال و قالی و کَرَکبافی را در بسته، و استادان دربهدرِ غربت شده و شاگردان در کوچهها به گدایی نشستند. … یا به مثل کار آخوندهای ولایت این است که از همه این دزدیها و غصب اموال رعیّت رفع شبهه میکنند و مال حرام به اشارهیی و رشوهیی به مال حلال تبدیل میشود. کافیست رعیت اعتراضی بکند، فوراً چماق تکفیر بلند میشود که فلانی بابی و مرتدَّ فطری است. و یا به جناب مجلسی کفر گفته… آخوند پولیتیک دان ولایت است چون هم کوک و کَلَک عُرفی را میداند و هم دسایس شرعی را و البته برای حضرت والا چنین نوکری بسیار لازم و در کار است».
آشنایی میرزا رضا با سید جمالالدین اسدآبادی:
میرزا رضا که از مشاهده ستمهای عوامل حکومت به خشم آمده بود، در پی چاره دردها با افکار ترقیخواهانی چون سید جمالالدین اسدآبادی، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی آشنا شد. او در خانه امینالضرب که مهماندار سید جمال بود با سید جمالالدین آشنا شد.
در مدت هفت ماهی که سید جمال در حرم حضرت عبدالعظیم معتکف و متحصن بود و گاه علیه ستمگریهای شاه بیپرده سخن میگفت. میرزا رضا با او بهسر میبرد.
ناصرالدینشاه سرانجام تاب نیاورد و در 20جمادیالاول 1308 دستور داد سید جمال را از حرم بیرون کشیدند و سراپا برهنه، در سرمای سخت، بهوضع رقّت باری روانه خانقین و سرحد عثمانی کنند. این عمل، کینه میرزا رضا را نسبت به ناصرالدینشاه بیشتر کرد.
اندک اندک اعلامیههایی علیه حکومت منتشر میشد.
از تاریخ سانسور در مطبوعات ایران؛ گوئل کهن ص143:
متن شبنامه: «ای هموطنان و غیرتمندان!… به روز سیاه خود نگاه کنید که به چه درجه اسیر و ذلیل و خوار و بدبخت و سیه روزگارید! تمام ادیان و فِرَق، ظالم را ملعون شمردهاند! مطیع ملعون نشوید! زیر بار ظلم نروید!».
برخی از اعلامیهها و نامههای سرگشاده خشمآگین خطاب به آخوندهای سرشناس نوشته میشد و آنها را بهخاطر بیعملی
سرزنش میکرد...
اعلان انتقادآمیز به آخوندها:
از تاریخ سانسور در مطبوعات ایران:
«… استعلاماً سؤال میکنیم! آیا این رعایای فلک زده که شب و روز دمی آسایش ندیده… آقایانرا صدرنشین گردانیده، بهترین نعمتها و عمارتها و لباسها و اسبها و باغات و املاک را بر ایشان روا داشته… آقایان چه توجهی بهحال این ضعیفان کردهاید؟ این صدمات و قتلها و غارتها که بر ایشان وارد میشود حضرات آقایان را در کجا دل سوخته؟ … عجبا! هرگاه صدای یک دفی در خانه فقیری بلند شود رگ امر به معروف حضرات آیاتالله به حرکت درآمده، لشکر طلاّب تا ریختن خون صاحبخانه ایستادگی میکنند، اما فریاد مظلومان که در زیر چوب و فلک از دربار و حکّام به آسمان بلند میشود، آقایان را کک نمیگزد! این توهینها و غارتها و جرمها و حبس و زنجیرها و شکنجهها که به مسلمانان وارد میآید در نزد آقایان گویا از عادیّات است!؟ آیا جوابی برای روز جزا حاضر کردهاید؟ به ما هم بفهمانید! اگر نکردهاید به این امت که برای تحصیل شماها کرور کرور پول، تحمیلِ آنها شده، چه نتیجهیی به مسلمانان عاید گردیده؟».
فرهنگ بهکار رفته در این بیانیهها و اعلامیهها نشان میدهد که مبارزان و گروههای ترقیخواه در این نوشتهها، اگر چه آخوندها را به حرکت و اقدامی وادار میکردند، اما چارچوب فکری و اهداف آنها، نه تنها از مفاهیم دینی و اصول مذهبی دور بود و خواستههای سیاسی و ملی خالص را در نظر داشت، بلکه حتی آخوندها را بهخاطر بیعملی و سازشکاری با حکومت مورد انتقاد و حسابرسی قرار میداد.
اطلاعیههای افشاگرانه و انگیزاننده، در همه جا مردم را به حرکت و اقدام میخواند. گسترش پخش شبنامهها و اعلامیهها به حدی بود که حتی در اندرون دربار نیز اعلامیههای ضدحکومتی پیدا میشد.
از کتاب خاطرات حاج سیاح:
«اولیای دولت گفتند این نوشتهها به تحریک سید جمالالدین و کار میرزا رضاست که توسط خواهر زنش میرزا باجی به دربار رسانده است».
خواهر همسر میرزا رضا، مشهور به میرزا باجی منشی مخصوص امیناقدس زن شاه بود و در اندرون شاهی میزیست.
میرزا رضا در پی اقداماتی در افشای حکومت و تشویق مردم به مخالفت، روز چهار اردیبهشت 1270، توسط عوامل دولتی دستگیر شد.
از استنطاقات میرزارضا:
«روز 15رمضان 1308 در بهجتآباد در قهوهخانه با چند نفر قرار گذاشته بودم با دوستانم که رجبعلیخان سرتیپ با ده پلیس وارد شد. چند چوب بهسر من زد بعد من را به زندان بردند... . در خانه وکیلالدوله اسباب داغ و شکنجه را میان آوردند. سه پایه سربازی را حاضر کردند که مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند. که نام رفقایت را بگو. مجلسشان کجاست؟ … هرچه گفتم چه مجلس چه رفیق، من با همه مردم مراوده دارم، حالا کدام مسلمان را گیر بدهم؟ مجبورم کردند، من دیدم حالا دیگر وقت جانبازی است و موقع آن است که جانم را فدای عِرض و ناموس و جان مسلمانان کنم. چاقو و مقراض را که از شدت خوشی و سرور فراموش کرده بودند توی قلمدان بگذارند، در میان اتاق افتاده بود. … خودم را به مقراض رسانم و شکم خود را پاره کردم…».
چند روز پس از دستگیری میرزا رضا کرمانی، چندین تن دیگر از یاران او نیز در تهران بازداشت شدند. میرزا رضا را به 4سال زندان محکوم کردند. و پس از مدتی به زندان قزوین منتقل کردند. میرزا رضا از شکنجهها و غل و زنجیرهای چهارساله، نیمه «افلیج» شده بهسختی راه میرفت و حتی نمیتوانست فنجانی را بهلب ببرد. او در زندان شاهد جنایات بسیار حکومت قاجار در نابودی و قتل و ستم و سربه نیست کردن افراد بود.
وضع وخیم زندان قزوین:
از خاطرات حاج سیاح:
«در اوایل ذیقعده 1308 قمری، (خرداد1270)، محبوسین را به زندان قزوین بردند. در راه زندانیان جنایات نظام استبدادی را برمیشمردند: فلان آدم در حبس از چرک و شپش مرد. فلان را شب خفه کرده به چاه انداختند ، فلان از گرسنگی مرد، فلان در زنجیر بیست سال ماند، فلان را مردم گمان کردند که مرد، حال آنکه تا ده سال در میان رطوبت زندان میغلطید. ... میرغضب از مقصر توتون و چپق خواسته او نداده بود. وقت کشتن سرش را نیمه بریده و در آن میان یک چپق به تفنن کشیده و بعد او را تمامکش کرد».
سازشکاری آخوندهای مرتجع:
در همین سالها که مردم اینگونه بهشدت تحت ستم ناصرالدینشاه خونریز، به شکنجه کشیده شده و زیردستِ حکام خونخوار او، در زندانها به قتل میرسیدند، حضرات آخوندهای سرشناس در آرامش و نرمش جز عریضه نوشتن با فشار مردم به شرف عرض اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی، کاری نمیکردند. عریضههایی که در مقدمه همه آنها شاه قلدر خونریز رو با عباراتی مثل «شاهنشاه اسلامپناه، و با دعای «خَلّدالله مُلکُه و سلطانُه». توصیف میکردند. و بعد از دعا و ثنا برای دولت قوی شوکت، عنایات ملوکانه را به عرایض صادقانه دعاگویان تقاضا میکردند.
حتی وقتی که شاه از خطر گسترش شورشهای مردم در جریان قیام تنباکو، ترسید که تخت و تاج و حکومتش برچیده شود و لغو امتیاز تنباکو را پذیرفت جمعی از کلانترین علما به میرزای شیرازی تلگراف فرستادند که از شاه تشکر کن! و او هم تشکر کرد!
تاریخ بیداری ایرانیان ص 35:
تلگراف آقایان علماء تهران، حضور حضرت آیةالله میرزای شیرازی اعلیالله مقامه.
”… امتیاز و اختصاصی که در مساله دخانیات از جانب اولیای دولت ایران به فرنگیها داده شده بود به حکم اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی خَلّدالله مُلکُه از کل ممالک محروسه ایران برداشته شد… خوب است که جناب مستطاب عالی در این موقع تشکر این توجه ملوکانه را تلگرافاً به عرض حضور همایونی برسانید. امضا (محمدحسن آشتیانی) (سیدعلی اکبر تفرشی) (محمدرضاطباطبایی) (فضلالله نوری) (امام جمعه) 16 جمادی الاولی (1309) .”
جواب تلگراف آقایان از میرزای شیرازی:
«خدمت آقایان عِظام دارالخلافه ضاعَفالله اقدامهم- بشارت رفع دخانیه موجب مزید تشکر و امیدواری و دعاگویی ذات اقدس همایون اعلیحضرت شاهنشاه خلدالله ملکه گردید. انشاءالله به همت عاطفت ملوکانه دست خارجه بالمرّه از ایران کوتاه خواهد شد. (محمد حسن الحسینی) ».
در همان روزها و ماهها، میرزا رضا و سایر زندانیان مخالف در کند و زنجیر، به سختترین روشها مورد زجر و شکنجه قرار میگرفتند.
روزی که آمدند زندانیان را به حمام ببرند، میرزا رضا در اشاره به قتل امیرکبیر در حمام گفت: «حمام امیری نباشد!» هر صبح که برمیخاست هزار فحش به شاه و نایبالسلطنه… میداد.
میرزارضا مدتی بعد از رهایی از زندان، مخفیانه به استانبول و نزد سیدجمالالدین رفت.
در همین سالها یعنی در سالهای 1273 تا 1274، وبا و طاعون سخت و قحطی پیش میآید. و گرانی بیداد میکند. مالکان بزرگ دست به احتکار میزنند، و مردم به شورشهایی در تهران دست میزنند.
شبنامههای تهدید:
ابراز خشم علیه سلطنت در اعلامیههایی بر درو دیوار شهر نصب میشود.
متن شب نامه از: تاریخ الدخانیه؛ شیخ حسن کربلایی ص145:
«ای ناصرالدینشاه! همه رعیت از وضع اغتشاش آمیز این دولت و سلطنت به ستوه آمدهاند. اگر در سوراخ جانوری پنهان شوی، بیرونت میآوریم و خونت بریزیم».
از جمله شورشهای شهرها، اعتراضاتی بود که در یزد و اصفهان علیه تأسیسات غربی که تجارت داخلی را با رکود دچار کرده بود صورت گرفت. نامههای تهدیدآمیز و تهدید به حمله مسلحانه به کارکنان شعبه بانک شاهی در یزد فرستاده شد.
از کتاب اسناد انگلیس. 26آوریل 1893؛ تلگراف شماره 33گرین به کیمبرلی:
«اعلامیههایی انتشار یافته که اگر از این تاریخ یک فرنگی سواره در کوچه و بازار دیده شود کشته خواهد شد».
قحطی و کمبود نان اعتراض مردم خراسان را نیز برانگیخت. جماعت گرسنه مشهد و روستاییان سرازیر شده از اطراف به بازار حمله بردند. دکاکین نانوایی را غارت کردند. در قزوین نیز وضع شهر به هم خورد. مردم تظاهرات برپا داشتند. اغتشاش بوشهر هم بهدنبال ناخرسندی مردم از حکومت بود. اما گستردهترین اجتماعات در تبریز برپا گشت.
شورش تبریز:
شورش تبریز بهدلیل احتکار گندم توسط مجتهد شهر و عمال ولیعهد یعنی مظفرالدین میرزا شروع شد. روز دوازده اردیبهشت 1274 گروه کثیری از زنان بهعنوان اعتراض در مسیر مظفرالدین میرزا که از تهران برمیگشت ایستادند و جلو شاه را گرفتند و شکایت کردند. اما نه تنها ترتیب اثر داده نشد، بلکه به قشونی که در نزدیک شهر اردو زده بود آمادهباش دادند. در نتیجه در روزهای بعد شورش تبریز شروع شد.
سه روز بعد از ساعت 9 صبح سه هزار زن چوب به دست در بازارها به راه افتادند و کسبه را به بستن دکانها و پیوستن به تظاهر کنندگان واداشتند. در ساعت ده ولیعهد شروع کرد به تهدید قصر. ولیعهد دستور تیراندازی داد. در دم، پنج زن و یک سید کشته شدند. جمعیت که اکنون در حدود پنج تا شش هزار نفر بود و بیش از نیمی از آنان را زنان تشکیل میدادند، اجساد را بر دوش گرفته و در کنسولگری روس تحصن جستند. … پس از پیوستن مردم و بازاریان مردم خانه قایممقام و مجتهد شهر که مالک و محتکر بزرگ نان بود اشغال و اموالش را مصادره کردند. سرانجام حکومت عقبنشینی کرده بهای نان را تقلیل داد و گندم و ارزاق را از احتکار درآورد.
روزنامه خاطرات:-اعتمادالسلطنه: در قیام تبریز سی نفر مقتول و شصت نفر مجروح شدند.
مجازات شاه:
در چنین اوضاعی که مردم شهرهای مختلف ایران از فقر و بیماری و گرسنگی پیاپی به شورش در میآمدند، ناصرالدینشاه در حال تدارک جشن پنجاهمین سال سلطنتش بود. اما پیش از برگزاری جشن پنجاهمین سال سلطنتش در حضرت عبدالعظیم حادثهیی در انتظار او بود.
پس از قتل ناصرالدینشاه، میرزا رضا در حالی که بهشدت مضروب و مجروح بود و یک گوشش را نیز کنده بودند، به تهران برده شد. از آن پس او را برای کسب اطلاعات مربوط به یارانش بارها شکنجه دادند، اما او از خود دفاع کرد و به افشای جنایات شاه و ایادیش پرداخت.
استنطاق میرزا رضا:
صورت استنطاق با میرزا رضای کرمانی پسر شیخ حسین اقدایی که عجالتاً بدون اذیت و صدمه با زبان خوش تا آنقدر تقریرات کرده است و مسلّم است بعد از صدمات لازمه ممکن است که مکنون ضمیر خود را بروز بدهد.
- از اسلامبول چه وقت حرکت کردید؟
-روز بیست و ششم ماه رجب حرکت کردم./ بحضرت عبدالعظیم کی وارد شدید؟ / روز دوم شوال/ در راه کجاها توقف کردید؟
از تاریخ سانسور در مطبوعات ایران:
«… استعلاماً سؤال میکنیم! آیا این رعایای فلک زده که شب و روز دمی آسایش ندیده… آقایانرا صدرنشین گردانیده، بهترین نعمتها و عمارتها و لباسها و اسبها و باغات و املاک را بر ایشان روا داشته… آقایان چه توجهی بهحال این ضعیفان کردهاید؟ این صدمات و قتلها و غارتها که بر ایشان وارد میشود حضرات آقایان را در کجا دل سوخته؟ … عجبا! هرگاه صدای یک دفی در خانه فقیری بلند شود رگ امر به معروف حضرات آیاتالله به حرکت درآمده، لشکر طلاّب تا ریختن خون صاحبخانه ایستادگی میکنند، اما فریاد مظلومان که در زیر چوب و فلک از دربار و حکّام به آسمان بلند میشود، آقایان را کک نمیگزد! این توهینها و غارتها و جرمها و حبس و زنجیرها و شکنجهها که به مسلمانان وارد میآید در نزد آقایان گویا از عادیّات است!؟ آیا جوابی برای روز جزا حاضر کردهاید؟ به ما هم بفهمانید! اگر نکردهاید به این امت که برای تحصیل شماها کرور کرور پول، تحمیلِ آنها شده، چه نتیجهیی به مسلمانان عاید گردیده؟».
فرهنگ بهکار رفته در این بیانیهها و اعلامیهها نشان میدهد که مبارزان و گروههای ترقیخواه در این نوشتهها، اگر چه آخوندها را به حرکت و اقدامی وادار میکردند، اما چارچوب فکری و اهداف آنها، نه تنها از مفاهیم دینی و اصول مذهبی دور بود و خواستههای سیاسی و ملی خالص را در نظر داشت، بلکه حتی آخوندها را بهخاطر بیعملی و سازشکاری با حکومت مورد انتقاد و حسابرسی قرار میداد.
اطلاعیههای افشاگرانه و انگیزاننده، در همه جا مردم را به حرکت و اقدام میخواند. گسترش پخش شبنامهها و اعلامیهها به حدی بود که حتی در اندرون دربار نیز اعلامیههای ضدحکومتی پیدا میشد.
از کتاب خاطرات حاج سیاح:
«اولیای دولت گفتند این نوشتهها به تحریک سید جمالالدین و کار میرزا رضاست که توسط خواهر زنش میرزا باجی به دربار رسانده است».
خواهر همسر میرزا رضا، مشهور به میرزا باجی منشی مخصوص امیناقدس زن شاه بود و در اندرون شاهی میزیست.
میرزا رضا در پی اقداماتی در افشای حکومت و تشویق مردم به مخالفت، روز چهار اردیبهشت 1270، توسط عوامل دولتی دستگیر شد.
از استنطاقات میرزارضا:
«روز 15رمضان 1308 در بهجتآباد در قهوهخانه با چند نفر قرار گذاشته بودم با دوستانم که رجبعلیخان سرتیپ با ده پلیس وارد شد. چند چوب بهسر من زد بعد من را به زندان بردند... . در خانه وکیلالدوله اسباب داغ و شکنجه را میان آوردند. سه پایه سربازی را حاضر کردند که مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند. که نام رفقایت را بگو. مجلسشان کجاست؟ … هرچه گفتم چه مجلس چه رفیق، من با همه مردم مراوده دارم، حالا کدام مسلمان را گیر بدهم؟ مجبورم کردند، من دیدم حالا دیگر وقت جانبازی است و موقع آن است که جانم را فدای عِرض و ناموس و جان مسلمانان کنم. چاقو و مقراض را که از شدت خوشی و سرور فراموش کرده بودند توی قلمدان بگذارند، در میان اتاق افتاده بود. … خودم را به مقراض رسانم و شکم خود را پاره کردم…».
چند روز پس از دستگیری میرزا رضا کرمانی، چندین تن دیگر از یاران او نیز در تهران بازداشت شدند. میرزا رضا را به 4سال زندان محکوم کردند. و پس از مدتی به زندان قزوین منتقل کردند. میرزا رضا از شکنجهها و غل و زنجیرهای چهارساله، نیمه «افلیج» شده بهسختی راه میرفت و حتی نمیتوانست فنجانی را بهلب ببرد. او در زندان شاهد جنایات بسیار حکومت قاجار در نابودی و قتل و ستم و سربه نیست کردن افراد بود.
وضع وخیم زندان قزوین:
از خاطرات حاج سیاح:
«در اوایل ذیقعده 1308 قمری، (خرداد1270)، محبوسین را به زندان قزوین بردند. در راه زندانیان جنایات نظام استبدادی را برمیشمردند: فلان آدم در حبس از چرک و شپش مرد. فلان را شب خفه کرده به چاه انداختند ، فلان از گرسنگی مرد، فلان در زنجیر بیست سال ماند، فلان را مردم گمان کردند که مرد، حال آنکه تا ده سال در میان رطوبت زندان میغلطید. ... میرغضب از مقصر توتون و چپق خواسته او نداده بود. وقت کشتن سرش را نیمه بریده و در آن میان یک چپق به تفنن کشیده و بعد او را تمامکش کرد».
سازشکاری آخوندهای مرتجع:
در همین سالها که مردم اینگونه بهشدت تحت ستم ناصرالدینشاه خونریز، به شکنجه کشیده شده و زیردستِ حکام خونخوار او، در زندانها به قتل میرسیدند، حضرات آخوندهای سرشناس در آرامش و نرمش جز عریضه نوشتن با فشار مردم به شرف عرض اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی، کاری نمیکردند. عریضههایی که در مقدمه همه آنها شاه قلدر خونریز رو با عباراتی مثل «شاهنشاه اسلامپناه، و با دعای «خَلّدالله مُلکُه و سلطانُه». توصیف میکردند. و بعد از دعا و ثنا برای دولت قوی شوکت، عنایات ملوکانه را به عرایض صادقانه دعاگویان تقاضا میکردند.
حتی وقتی که شاه از خطر گسترش شورشهای مردم در جریان قیام تنباکو، ترسید که تخت و تاج و حکومتش برچیده شود و لغو امتیاز تنباکو را پذیرفت جمعی از کلانترین علما به میرزای شیرازی تلگراف فرستادند که از شاه تشکر کن! و او هم تشکر کرد!
تاریخ بیداری ایرانیان ص 35:
تلگراف آقایان علماء تهران، حضور حضرت آیةالله میرزای شیرازی اعلیالله مقامه.
”… امتیاز و اختصاصی که در مساله دخانیات از جانب اولیای دولت ایران به فرنگیها داده شده بود به حکم اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی خَلّدالله مُلکُه از کل ممالک محروسه ایران برداشته شد… خوب است که جناب مستطاب عالی در این موقع تشکر این توجه ملوکانه را تلگرافاً به عرض حضور همایونی برسانید. امضا (محمدحسن آشتیانی) (سیدعلی اکبر تفرشی) (محمدرضاطباطبایی) (فضلالله نوری) (امام جمعه) 16 جمادی الاولی (1309) .”
جواب تلگراف آقایان از میرزای شیرازی:
«خدمت آقایان عِظام دارالخلافه ضاعَفالله اقدامهم- بشارت رفع دخانیه موجب مزید تشکر و امیدواری و دعاگویی ذات اقدس همایون اعلیحضرت شاهنشاه خلدالله ملکه گردید. انشاءالله به همت عاطفت ملوکانه دست خارجه بالمرّه از ایران کوتاه خواهد شد. (محمد حسن الحسینی) ».
در همان روزها و ماهها، میرزا رضا و سایر زندانیان مخالف در کند و زنجیر، به سختترین روشها مورد زجر و شکنجه قرار میگرفتند.
روزی که آمدند زندانیان را به حمام ببرند، میرزا رضا در اشاره به قتل امیرکبیر در حمام گفت: «حمام امیری نباشد!» هر صبح که برمیخاست هزار فحش به شاه و نایبالسلطنه… میداد.
میرزارضا مدتی بعد از رهایی از زندان، مخفیانه به استانبول و نزد سیدجمالالدین رفت.
در همین سالها یعنی در سالهای 1273 تا 1274، وبا و طاعون سخت و قحطی پیش میآید. و گرانی بیداد میکند. مالکان بزرگ دست به احتکار میزنند، و مردم به شورشهایی در تهران دست میزنند.
شبنامههای تهدید:
ابراز خشم علیه سلطنت در اعلامیههایی بر درو دیوار شهر نصب میشود.
متن شب نامه از: تاریخ الدخانیه؛ شیخ حسن کربلایی ص145:
«ای ناصرالدینشاه! همه رعیت از وضع اغتشاش آمیز این دولت و سلطنت به ستوه آمدهاند. اگر در سوراخ جانوری پنهان شوی، بیرونت میآوریم و خونت بریزیم».
از جمله شورشهای شهرها، اعتراضاتی بود که در یزد و اصفهان علیه تأسیسات غربی که تجارت داخلی را با رکود دچار کرده بود صورت گرفت. نامههای تهدیدآمیز و تهدید به حمله مسلحانه به کارکنان شعبه بانک شاهی در یزد فرستاده شد.
از کتاب اسناد انگلیس. 26آوریل 1893؛ تلگراف شماره 33گرین به کیمبرلی:
«اعلامیههایی انتشار یافته که اگر از این تاریخ یک فرنگی سواره در کوچه و بازار دیده شود کشته خواهد شد».
قحطی و کمبود نان اعتراض مردم خراسان را نیز برانگیخت. جماعت گرسنه مشهد و روستاییان سرازیر شده از اطراف به بازار حمله بردند. دکاکین نانوایی را غارت کردند. در قزوین نیز وضع شهر به هم خورد. مردم تظاهرات برپا داشتند. اغتشاش بوشهر هم بهدنبال ناخرسندی مردم از حکومت بود. اما گستردهترین اجتماعات در تبریز برپا گشت.
شورش تبریز:
شورش تبریز بهدلیل احتکار گندم توسط مجتهد شهر و عمال ولیعهد یعنی مظفرالدین میرزا شروع شد. روز دوازده اردیبهشت 1274 گروه کثیری از زنان بهعنوان اعتراض در مسیر مظفرالدین میرزا که از تهران برمیگشت ایستادند و جلو شاه را گرفتند و شکایت کردند. اما نه تنها ترتیب اثر داده نشد، بلکه به قشونی که در نزدیک شهر اردو زده بود آمادهباش دادند. در نتیجه در روزهای بعد شورش تبریز شروع شد.
سه روز بعد از ساعت 9 صبح سه هزار زن چوب به دست در بازارها به راه افتادند و کسبه را به بستن دکانها و پیوستن به تظاهر کنندگان واداشتند. در ساعت ده ولیعهد شروع کرد به تهدید قصر. ولیعهد دستور تیراندازی داد. در دم، پنج زن و یک سید کشته شدند. جمعیت که اکنون در حدود پنج تا شش هزار نفر بود و بیش از نیمی از آنان را زنان تشکیل میدادند، اجساد را بر دوش گرفته و در کنسولگری روس تحصن جستند. … پس از پیوستن مردم و بازاریان مردم خانه قایممقام و مجتهد شهر که مالک و محتکر بزرگ نان بود اشغال و اموالش را مصادره کردند. سرانجام حکومت عقبنشینی کرده بهای نان را تقلیل داد و گندم و ارزاق را از احتکار درآورد.
روزنامه خاطرات:-اعتمادالسلطنه: در قیام تبریز سی نفر مقتول و شصت نفر مجروح شدند.
مجازات شاه:
در چنین اوضاعی که مردم شهرهای مختلف ایران از فقر و بیماری و گرسنگی پیاپی به شورش در میآمدند، ناصرالدینشاه در حال تدارک جشن پنجاهمین سال سلطنتش بود. اما پیش از برگزاری جشن پنجاهمین سال سلطنتش در حضرت عبدالعظیم حادثهیی در انتظار او بود.
پس از قتل ناصرالدینشاه، میرزا رضا در حالی که بهشدت مضروب و مجروح بود و یک گوشش را نیز کنده بودند، به تهران برده شد. از آن پس او را برای کسب اطلاعات مربوط به یارانش بارها شکنجه دادند، اما او از خود دفاع کرد و به افشای جنایات شاه و ایادیش پرداخت.
استنطاق میرزا رضا:
صورت استنطاق با میرزا رضای کرمانی پسر شیخ حسین اقدایی که عجالتاً بدون اذیت و صدمه با زبان خوش تا آنقدر تقریرات کرده است و مسلّم است بعد از صدمات لازمه ممکن است که مکنون ضمیر خود را بروز بدهد.
- از اسلامبول چه وقت حرکت کردید؟
-روز بیست و ششم ماه رجب حرکت کردم./ بحضرت عبدالعظیم کی وارد شدید؟ / روز دوم شوال/ در راه کجاها توقف کردید؟
-در بارفروش در کاروان حاج سیدحسین بواسطه بند بودن راه توقف کردم/ … از کجا به خیال قتل شاه شهید افتادید؟ / - از کجا نمیخواهد. از کُند و بندها به ناحق کشیدم. و چوبها که خوردم و شکم خود را پاره کردم. از مصیبتها که در خانه نایب السلطنه و در امیریه و در انبار و باز در انبار بسرم آمد. چهار سال و چهار ماه در زیر کند و زنجیر بودم. … . / این طپانچه شش لول بود که داشتی؟ / خیر پنج لول روسی بود./ از کجا تحصیل کردید؟ / - در بارفروش از شخص میوهخری که از برای بادکوبه میوه حمل میکرد سه تومان و دوهزار به انضمام بیست و پنج فشنگ خریدم./ آنوقت که خریدید به همان نیت خریدید؟ / خیر! برای مدافعه خریدم و در خیال نایبالسلطنه بودم… / در اسلامبول آن وقتی که در خدمت سید شرح حال خودتان را میگفتید ایشان چه جواب میفرمودند؟ / - جواب فرمودند به این ظلمها که تو نقل میکنی که به تو وارد شده است خوب بود نایب السلطنه را کشته باشی. چه جان سخت بودی و حب حیات داشتی. به این درجه ظالمی که ظلم کند کشتنی است. / با وجود این امر مصرح سید چرا او را نکشتید و شاه را شهید کردید؟ / همچو خیال کردم که اگر او را بکشم، ناصرالدینشاه با این قدرت، هزاران نفر را خواهد کشت. پس باید قطع اصل شجر ظالم را کرد. نه شاخ و برگها را. این است که به تصورم آمد و اقدام کردم./ حقیقتاً اطلاع ندارید که طپانچه چه شد؟ میگویند در آن میان زنی بود طپانچه را او ربوده و برد./ - خیر! زنی در میان نبود. پس ایران ما یکباره نیهلیست شده است که میان آنها اینطور زنهای شیردل پیدا میشوند. / - سید به علمای شیعه و ایران کاغذهایی که نوشته بود اثری هم کرد./- در صورتی که شما در اسلامبول به آن احترام بودید، دیگر به ایران آمدید چه کنید که اینقدر به این و آن التماس کنی که برای تو امنیت حاصل کنند/- مقدر بود که بیایم و این کار بهدست من جاری شود. خیال داشتم که آمدم، تحصیل امنیت را هم برای اجرای خیال خودم میخواستم بکنم.
س: چرا به خیال قتل کامران میرزا نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید و گلهای را بیچوپان کردید؟
میرزا رضا: آخر این گلههای گوسفند شما مرتع لازم دارند که چرا کنند. شیرشون زیاد شه که هم به بچههای خود بدن و هم شما بدوشید. نه اینکه متصل تا شیر دارن، بدوشین، شیر که ندارن گوشت تنشون رو ببرین. گوسفندهای شما همه رفتهاند. همه متفرق شدهاند.
شاه را کشتم برای این مردم را آسوده کنم. چرا که مملکت را دستنشانده بیگانگان کرد. بهخاطر حکامی که بر مردم گمارد و جان و مال و ناموس یک ملت را به دست تعدیات آنان سپرد. من آن درختی را از بیخ انداختم که ثمرهاش، … بلای جان مردم گشتهاند. … مدتها بود که این خیال را داشتم. اما شاه در میان مردم بود دلم گواهی نداد. ترسیدم در ازدحام خون مردم ریخته شود».
شهادت میرزا رضا:
سرانجام میرزارضا کرمانی را به مرگ محکوم کردند و در سحرگاه روز 22مرداد 1275 (دوم ربیعالاول 1314) در میدان مشق تهران دار را برپا کردند،
کاساکوفسکی؛ ص 84: (از کتاب هماناطق ص166):
هیچیک یک از ساکنان تهران حاضر نبود چوبه دار تحویل نماید.
پیش از آن که میرزا رضا را به قتلگاه ببرند صدراعظم به دیدارش میرود. تا مگر او را به اعتراف وادارند.
اما میرزا رضا گفته بود در این صورت، هم مرا خواهید کشت، و هم عموم همدستان بیچاره مرا. بهتر آن که من به تنهایی هلاک شوم!
به میرزارضا گفتند شاه میخواهد تو را ببیند اما او به طنز جواب داد:
«حق دارد! آخر از دولت سر من به سلطنت رسیده است!»
در آخرین لحظات مرگ، میرزا رضا به استمرار جنبش مردم ستمدیده ایران علیه استبداد اشاره کرد و با روحیهای استوار به میرغضب گفت: «این چوبه دار را به یادگار نگاه دارید. من آخرین نفر نیستم».
مردم با خشم و غضب صحنه اعدام میرزارضا را تماشا کردند.
دوبالوا، گزارش21 اوت1896:
«یکی از میان مردم خود را پای دار رساند تا دستهگلی بگذارد. در دم او را گرفتند و روانه زندان کردند».
تاثیر اقدام میرزا رضا:
البته رشد جنبش در آن مرحله به حدی نبود که تمامیت نظام استبدادی را از سر راه بردارد. اما جنبش آزادیخواهانه مردم ایران با پیروزی مردم در جنبش تنباکو، و بعد هم قتل ناصرالدینشاه، شتاب گرفت. چرا که آن طلسم قدرقدرتی حاکمیت استبدادی در اذهان مردم شکست. طلسمی که از یکسو با قدرتنمایی و سرکوبی شدید و زهرچشم گرفتن از مردم جا انداخته شده بود، و از سوی دیگر توسط آخوندها که اغلبشان همدست و یا در سازش با حکومت بودند، نوعی تقدس و مشروعیت هم یافته بود. و شاه با استناد به آن، خود را ظلالله میخواند. اقدام میرزا رضا این بت و ذهنیت مردم را شکست و به مردم ایمان به نیروی خودشان بخشید.
س: چرا به خیال قتل کامران میرزا نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید و گلهای را بیچوپان کردید؟
میرزا رضا: آخر این گلههای گوسفند شما مرتع لازم دارند که چرا کنند. شیرشون زیاد شه که هم به بچههای خود بدن و هم شما بدوشید. نه اینکه متصل تا شیر دارن، بدوشین، شیر که ندارن گوشت تنشون رو ببرین. گوسفندهای شما همه رفتهاند. همه متفرق شدهاند.
شاه را کشتم برای این مردم را آسوده کنم. چرا که مملکت را دستنشانده بیگانگان کرد. بهخاطر حکامی که بر مردم گمارد و جان و مال و ناموس یک ملت را به دست تعدیات آنان سپرد. من آن درختی را از بیخ انداختم که ثمرهاش، … بلای جان مردم گشتهاند. … مدتها بود که این خیال را داشتم. اما شاه در میان مردم بود دلم گواهی نداد. ترسیدم در ازدحام خون مردم ریخته شود».
شهادت میرزا رضا:
سرانجام میرزارضا کرمانی را به مرگ محکوم کردند و در سحرگاه روز 22مرداد 1275 (دوم ربیعالاول 1314) در میدان مشق تهران دار را برپا کردند،
کاساکوفسکی؛ ص 84: (از کتاب هماناطق ص166):
هیچیک یک از ساکنان تهران حاضر نبود چوبه دار تحویل نماید.
پیش از آن که میرزا رضا را به قتلگاه ببرند صدراعظم به دیدارش میرود. تا مگر او را به اعتراف وادارند.
اما میرزا رضا گفته بود در این صورت، هم مرا خواهید کشت، و هم عموم همدستان بیچاره مرا. بهتر آن که من به تنهایی هلاک شوم!
به میرزارضا گفتند شاه میخواهد تو را ببیند اما او به طنز جواب داد:
«حق دارد! آخر از دولت سر من به سلطنت رسیده است!»
در آخرین لحظات مرگ، میرزا رضا به استمرار جنبش مردم ستمدیده ایران علیه استبداد اشاره کرد و با روحیهای استوار به میرغضب گفت: «این چوبه دار را به یادگار نگاه دارید. من آخرین نفر نیستم».
مردم با خشم و غضب صحنه اعدام میرزارضا را تماشا کردند.
دوبالوا، گزارش21 اوت1896:
«یکی از میان مردم خود را پای دار رساند تا دستهگلی بگذارد. در دم او را گرفتند و روانه زندان کردند».
تاثیر اقدام میرزا رضا:
البته رشد جنبش در آن مرحله به حدی نبود که تمامیت نظام استبدادی را از سر راه بردارد. اما جنبش آزادیخواهانه مردم ایران با پیروزی مردم در جنبش تنباکو، و بعد هم قتل ناصرالدینشاه، شتاب گرفت. چرا که آن طلسم قدرقدرتی حاکمیت استبدادی در اذهان مردم شکست. طلسمی که از یکسو با قدرتنمایی و سرکوبی شدید و زهرچشم گرفتن از مردم جا انداخته شده بود، و از سوی دیگر توسط آخوندها که اغلبشان همدست و یا در سازش با حکومت بودند، نوعی تقدس و مشروعیت هم یافته بود. و شاه با استناد به آن، خود را ظلالله میخواند. اقدام میرزا رضا این بت و ذهنیت مردم را شکست و به مردم ایمان به نیروی خودشان بخشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر