!جمهوری اسلامی در منجلاب بیعدالتی خود فرو خواهد رفت
مسئولان جمهوری اسلامی گمان میکنند، با آزار و اذیت بیشتر ما خانوادههای دادخواه، میتوانند ما را از راهی که در پیش گرفتهایم باز دارند. زهی خیال باطل! آنها هنوز این حقیقت را نفهیمدهاند که ظلم پایدار نمیماند و سرانجام روزی حقیقت آن چه ستمکاران کردهاند و آن چه بر ما ستمدیدگان رفته است، روشن خواهد شد و جنایتکاران وادار به پاسخگویی شده و به سزای
مسئولان جمهوری اسلامی گمان میکنند، با آزار و اذیت بیشتر ما خانوادههای دادخواه، میتوانند ما را از راهی که در پیش گرفتهایم باز دارند. زهی خیال باطل! آنها هنوز این حقیقت را نفهیمدهاند که ظلم پایدار نمیماند و سرانجام روزی حقیقت آن چه ستمکاران کردهاند و آن چه بر ما ستمدیدگان رفته است، روشن خواهد شد و جنایتکاران وادار به پاسخگویی شده و به سزای
.اعمال ظالمانه خویش خواهند رسید
درست است که جمهوری اسلامی از همان سالهای اولیه به قدرت رسیدناش توانست با ایجاد رعب و وحشت، بخشی از خانوادههای آسیب دیده را به عقبنشینی وادار کند یا به خلوت خود براند، اما چنین وضعیتی پایدار نخواهد ماند و شاهدیم که روز به روز، نه تنها ندای دادخواهی خانوادهها، بلکه صدای برخی از همراهان خودشان نیز بلند شده است و افشاگری میکنند و
درست است که جمهوری اسلامی از همان سالهای اولیه به قدرت رسیدناش توانست با ایجاد رعب و وحشت، بخشی از خانوادههای آسیب دیده را به عقبنشینی وادار کند یا به خلوت خود براند، اما چنین وضعیتی پایدار نخواهد ماند و شاهدیم که روز به روز، نه تنها ندای دادخواهی خانوادهها، بلکه صدای برخی از همراهان خودشان نیز بلند شده است و افشاگری میکنند و
. مستندات این جنایتها را در اختیار مردم قرار میدهند
در روز جمعه ۲۶ شهریور عازم سفر به ایرلند بودم. سفری که قرار بود برایم آرامشی همراه با شادی به ارمغان بیاورد، بهویژه پس از فوت مادر عزیزم که دوران سختی را سپری کردم و هنوز نبودش برایم عادی نشده است. میخواستم سه ماهی را به دور از تمامی تنشها و فشارهای موجود در ایران، کمی با خودم و دخترم در دوبلین خلوت کنم. البته او استاد دانشگاه است و نمیتوانستیم در طول روز با هم باشیم و تصمیم داشتم از صبح در فضاهای سرسبز شهر بگردم و مکانهای دیدنی را ببینم و با مردم ارتباط برقرار کنم تا هم آرامش یابم و هم انگلیسیام تقویت شود، همچنین میخواستم به کتابخانهی دانشگاهها بروم و با محیط فرهنگی آنجا آشنا شوم تا عصر که دخترم از سر کار برگردد و در کنار هم لذت ببریم و شاد باشیم و تمدید قوا کنیم، ولی
در روز جمعه ۲۶ شهریور عازم سفر به ایرلند بودم. سفری که قرار بود برایم آرامشی همراه با شادی به ارمغان بیاورد، بهویژه پس از فوت مادر عزیزم که دوران سختی را سپری کردم و هنوز نبودش برایم عادی نشده است. میخواستم سه ماهی را به دور از تمامی تنشها و فشارهای موجود در ایران، کمی با خودم و دخترم در دوبلین خلوت کنم. البته او استاد دانشگاه است و نمیتوانستیم در طول روز با هم باشیم و تصمیم داشتم از صبح در فضاهای سرسبز شهر بگردم و مکانهای دیدنی را ببینم و با مردم ارتباط برقرار کنم تا هم آرامش یابم و هم انگلیسیام تقویت شود، همچنین میخواستم به کتابخانهی دانشگاهها بروم و با محیط فرهنگی آنجا آشنا شوم تا عصر که دخترم از سر کار برگردد و در کنار هم لذت ببریم و شاد باشیم و تمدید قوا کنیم، ولی
. متأسفانه نگذاشتند و ما را از سادهترین حق دیدار همدیگر محروم کردند
مأموران امنیتی جمهوری اسلامی مستقر در فرودگاه، این بار نیز درست مانند سال ۸۸ که قصد سفر به ایتالیا برای دیدار دختر دیگرم را داشتم، ابتدا مهر خروج را در پارسپورتم زدند تا از این طریق بتوانند مرا بیسر و صدا به گوشهیی بکشانند و سپس ممنوعالخروج کرده و به خانه بازگردانند. ولی هر دو بار مجبور شدند بارها نامم را از بلندگو صدا کنند و این بار شاید بیش از بیست بار نام و نام خانوادگی مرا اعلام کردند تا سرانجام مرا در گیت پرواز یافتند و پاسپورتم را گرفتند و به اتاقی بردند و در آنجا برگهای به من دادند که موضوع را از دادسرای اوین پیگیری کنم. پرسیدم به چه دلیل؟ گفتند ما ماموریم و معذور و هیچ نمیدانیم! من نیز برای آگاه شدن آنها و دیگران، آنقدر در فضای عمومی فرودگاه فریاد زدم و گفتم که چه ظلمهایی بر ما کردهاند تا همه حاضران، از مسافران تا ماموران، بدانند که بر ما چه رفته است. مسافران پرسشگر و ملتهب مرا نگاه و با هم پچپچ میکردند. حتی چند نفر جلو آمده و با من ابراز همدردی کردند و مأموران ناچار برای مهار فضای پرتنش فرودگاه، سرود
مأموران امنیتی جمهوری اسلامی مستقر در فرودگاه، این بار نیز درست مانند سال ۸۸ که قصد سفر به ایتالیا برای دیدار دختر دیگرم را داشتم، ابتدا مهر خروج را در پارسپورتم زدند تا از این طریق بتوانند مرا بیسر و صدا به گوشهیی بکشانند و سپس ممنوعالخروج کرده و به خانه بازگردانند. ولی هر دو بار مجبور شدند بارها نامم را از بلندگو صدا کنند و این بار شاید بیش از بیست بار نام و نام خانوادگی مرا اعلام کردند تا سرانجام مرا در گیت پرواز یافتند و پاسپورتم را گرفتند و به اتاقی بردند و در آنجا برگهای به من دادند که موضوع را از دادسرای اوین پیگیری کنم. پرسیدم به چه دلیل؟ گفتند ما ماموریم و معذور و هیچ نمیدانیم! من نیز برای آگاه شدن آنها و دیگران، آنقدر در فضای عمومی فرودگاه فریاد زدم و گفتم که چه ظلمهایی بر ما کردهاند تا همه حاضران، از مسافران تا ماموران، بدانند که بر ما چه رفته است. مسافران پرسشگر و ملتهب مرا نگاه و با هم پچپچ میکردند. حتی چند نفر جلو آمده و با من ابراز همدردی کردند و مأموران ناچار برای مهار فضای پرتنش فرودگاه، سرود
.«ای ایران ای مرز پر گهر» را از بلندگوها پخش کردند
به همین سادگی، برنامهی سفر مرا به هم ریختند و با گرفتن پاسپورت و دادن برگهای به دستم که به ظاهر برای پیگیری گذرنامه، ولی در حقیقت برای بازپرسی است به دادسرای اوین حوالهام دادند. ممکن است در بازپرسی مرا به صدور حکم سنگینتری تهدید یا بازداشتم کنند که بهشدت به این بیعدالتی اعتراض خواهم کرد، ولی میدانم که ایستادگی در برابر ظلم هزینه دارد و کاملاً آمادهام. در بهمن سال ۹۱، که برایم احضاریه فرستادند چمدانم را بستم و به اجرای احکام زندان اوین رفتم و در آن هنگام با زور مرا به بیرون از زندان فرستادند، حالا هم هنوز چمدانم برای رفتن به زندان در کنار اتاق آماده است. چمدان سفرم را جمعوجور کرده و به زندگی عادی پر از تنش و خفقان ایران باز خواهم گشت، سوغاتیهای دخترم را با پست برایش خواهم فرستاد و باز هم هزینهی بیشتری را تحمل خواهم کرد، ولی هیچگاه حاضر نیستم سرم را جلوی قلدریهای این دستگاه قضایی- امنیتی که به هیچ اصول اخلاقی، و حتی قانونِ خودش، پایبند نیست، خم کنم و تعهد بدهم و دست از تلاشهای دادخواهانهی خود بردارم. اگر من میدانستم که ممنوع الخروج هستم و به من اعلام شده بود، دیگر برنامهیی برای سفر نمیریختم. حال نیز میخواهند دوباره گذرنامهام را توقیف کنند تا من به خارج از کشور نروم. قبلاً هم این کار را برای مدت پنج سال با من کردهاند، چه نتیجهیی داشت؟ آیا توانستند مرا ساکت کنند تا دست از تلاشهایم بردارم؟ به هیچ وجه! سازمانِ امنیتِ جمهوری اسلامی نیز باید تجربه کرده باشد که با این حقکشیها و تهدیدها، نمیتواند امثال مرا از فعالیتهایی که داریم منصرف کند و برعکس ما را بیشتر مصمم میکند که فعالیتهای حقطلبانهمان را پیگیرانهتر از گذشته دنبال کنیم، همچنان که
به همین سادگی، برنامهی سفر مرا به هم ریختند و با گرفتن پاسپورت و دادن برگهای به دستم که به ظاهر برای پیگیری گذرنامه، ولی در حقیقت برای بازپرسی است به دادسرای اوین حوالهام دادند. ممکن است در بازپرسی مرا به صدور حکم سنگینتری تهدید یا بازداشتم کنند که بهشدت به این بیعدالتی اعتراض خواهم کرد، ولی میدانم که ایستادگی در برابر ظلم هزینه دارد و کاملاً آمادهام. در بهمن سال ۹۱، که برایم احضاریه فرستادند چمدانم را بستم و به اجرای احکام زندان اوین رفتم و در آن هنگام با زور مرا به بیرون از زندان فرستادند، حالا هم هنوز چمدانم برای رفتن به زندان در کنار اتاق آماده است. چمدان سفرم را جمعوجور کرده و به زندگی عادی پر از تنش و خفقان ایران باز خواهم گشت، سوغاتیهای دخترم را با پست برایش خواهم فرستاد و باز هم هزینهی بیشتری را تحمل خواهم کرد، ولی هیچگاه حاضر نیستم سرم را جلوی قلدریهای این دستگاه قضایی- امنیتی که به هیچ اصول اخلاقی، و حتی قانونِ خودش، پایبند نیست، خم کنم و تعهد بدهم و دست از تلاشهای دادخواهانهی خود بردارم. اگر من میدانستم که ممنوع الخروج هستم و به من اعلام شده بود، دیگر برنامهیی برای سفر نمیریختم. حال نیز میخواهند دوباره گذرنامهام را توقیف کنند تا من به خارج از کشور نروم. قبلاً هم این کار را برای مدت پنج سال با من کردهاند، چه نتیجهیی داشت؟ آیا توانستند مرا ساکت کنند تا دست از تلاشهایم بردارم؟ به هیچ وجه! سازمانِ امنیتِ جمهوری اسلامی نیز باید تجربه کرده باشد که با این حقکشیها و تهدیدها، نمیتواند امثال مرا از فعالیتهایی که داریم منصرف کند و برعکس ما را بیشتر مصمم میکند که فعالیتهای حقطلبانهمان را پیگیرانهتر از گذشته دنبال کنیم، همچنان که
.تا کنون کردهایم
مسئولان نظام اگر «کمی، واقعاً کمی» در طی این سالها، تجربه کسب کرده و از کشورداریِ نوین آموخته بودند؛ «بهبودِ شرایط پیشکش، لااقل برای حفظ خود» اینقدر به خانوادههای زخمخورده و دادخواه فشار نمیآوردند، چون میدانستند که روزی صبر و تحمل ستم دیدگان تمام خواهد شد و این دُمل چرکین سر باز میکند و موجی از اعتراض به راه میافتد و آن روز
مسئولان نظام اگر «کمی، واقعاً کمی» در طی این سالها، تجربه کسب کرده و از کشورداریِ نوین آموخته بودند؛ «بهبودِ شرایط پیشکش، لااقل برای حفظ خود» اینقدر به خانوادههای زخمخورده و دادخواه فشار نمیآوردند، چون میدانستند که روزی صبر و تحمل ستم دیدگان تمام خواهد شد و این دُمل چرکین سر باز میکند و موجی از اعتراض به راه میافتد و آن روز
.دیگر نمیتوانند در برابر موجِ سهمگین دادخواهی و عدالت جویی دوام بیاورند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر