یکشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۷

احمد شاملو، بگذارید این وطن دوباره وطن شود


بگذارید این وطن دوباره وطن شود بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویایی خویش داشتند بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار که گرفتار آمده‌ام در زنجیره بی پایان دیرینه سال سود، قدرت، استفاده، قاپیدن زمین، قاپیدن زر، قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز کار انسانها، مزد آنان و تصاحب همه چیزی به فرمان آز و طمع با این همه من همان کسم که در دنیای کهن، در آن حال که هنوز در معیت شاهی بودیم، بنیادی‌ترین آرزویمان را در رویای خود پروردم، رویایی با آن مایه قوت، بدان حد جسورانه و چنان راستین که جسارت پرتوان آن هنوز سرود میخواند در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را سرزمینی کرده که همچون هست آه من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را به جستجوی آنچه میخواستم خانه‌ام باشد، در گذشتم و آمدم تا سرزمین آزادگان را بنیاد بگذارم، آزادگان، یک رویا، رویایی که فرا میخواندم هنوزم آه بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود نشده است و باید بشود سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد ما مردم میباید سرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانه‌هامان، کوهستانها و دشتهای بی‌پایانمان را آزاد کنیم همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را و بار دیگر وطن را بسازیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر