تقویم مناسبتها که به ماه خرداد میرسد، گویی پنجرهیی به تمامی ایران گشودهیی. پنجرهیی به سوی زندان و زندانی؛ پنجرهیی به سوی دشتهای گل سرخ و شقایقهای بیمزار و نامهای دیرآشنا. این تقویم را چه کسانی برای اهل زمین رقم زدهاند؟ دیکتاتورها؟ مبارزان و مجاهدان آزادی؟ به این سؤال که میرسی، نگاهت خیره بر روبهروهایت میشود. افکار متناقضی در هم تنیده میشوند و پاسخ میطلبند. بهراستی چه دستها یا چه کسانی تقویم متلاطم مناسبتهای ایرانزمین را نوشته و مینویسند؟ پاسخ را باید در نبرد مداوم آزادی با ضدآزادی جستوجو کرد. در ضرورت مبارزهیی که مجابت میکند تا انتخاب کنی که «بودن یا نبودن»؟
گاهی برای درک «بودن یا نبودن» در میهن ما، باید راه افتاد و به دشتهای شقایقپوش ایرانزمین رفت. در آنجا بهتر میتوان رمز و راز مناسبتهای به هم پیوستهٔ مبارزه برای آزادی را درک کرد. در زمانههای دیکتاتوری تاجنشانان و دستاربندان بر میهن ما، به هر سوی که سر و چشم بگردانی، شقایق و گل سرخی را مواج بر سینهٔ بادها میبینی. با آنها که روبهرو میشوی، میبینی چه روبهروهای سمجی هستند. از نگاهت دست برنمیدارند و تو را مختار به کنکاش در وجوه زندگیشان میکنند. زندگییی که از دهلیز مرگ رد شده و لاجرم از تسخیر نیست شدن بازآمده است. زندگییی که راقمش، نخست نقشهٔ مسیرش را طرح و زینت داده و سپس راهی گشته است.
خرداد با روز آغازش، ما را به راه یکی از این نقشه مسیرها میکشاند. نقشهٔ مسیری به وسعت پیمودن دو قاره در پی محبوب آزادی. شیفتهیی به هیأت نقطهیی به سوی نور. نامی از میان میلیونها نام ایرانی که تأمین معیشت را با نقاشی ساختمان پاسخ میداد. او منصور رادپور بود؛ ۴۴ساله و پدر دو فرزند. یکی از همان شقایقهایی که مواج بر سینهٔ بادها، هنوز خاطر پنجرههای تماشا را میلرزاند.
منصور در بهمن سال ۸۵به شهر اشرف در عراق میرود. لابد گمگشتهیی داشته، وگرنه اصلاً به صرفه نبود دست به چنین سفری بزند که نه طبیعتش فراخور و پسند آدمی است و نه آنجا دیار راحت جان و آسایش عمر است. این سفر هم از دلدادگی او به محبوب آزادی حکایت دارد. مدتی در اشرف بود و بهخاطر شرایط ویژهٔ عراق و محدودیتها و محصور بودن اشرف، به ناگزیر باید برمیگشت.
منصور روز ۲۷اردیبهشت ۱۳۸۶مشغول فیلمبرداری از حرکت اعتراضی کارگران در جاده چالوس-کرج بود که دستگیر میشود. او را به خانههای امن وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی میبرند. خانههای امن! حیاط خلوتهای دیکتاتورها برای برپا داشتن لانههایی که بشود در گریز از قانون، تخمریزی جنایت را در سراسر شهر و کشور تضمین کرد.
مدتی بعد منصور را به زندان منتقل میکنند. در نمایشگاهی تحت عنوان دادگاه، او را به ۵سال زندان محکوم میکنند.
معلوم است که گناه بزرگ، نه فیلمبرداری از تظاهرات کارگران، بلکه سفر به اشرف است. از آنجا که در ناجمهوری آخوندی انسان هیچ حرمت و منزلتی ندارد، واضح است که قانون و قضا هم هیچ اعتبار و تضمینی ندارد. یعنی زندانی که مثلاً ۵سال محکومیت به وی ابلاغ میشود، هیچ تضمینی ندارد که این آخرین حکمش باشد. زندگی و نفس او گروگان ایدئولوژی آخوندیسم میشود که شرع و عرفی را برای چپاول جان و مال دیگران برای خود دست و پا نموده است.
از آن پس، ملازمان و دستآموزان دیکتاتور جماران، به سناریوپردازی و پروندهسازی علیه منصور مشغول میشوند. کار را به بیدادگاهی دیگر میکشانند و ۵سال حکم را به ۸سال تبدیل میکنند. منصور طی ۵سال از زندانی به زندانی و از سلولی به سلولی برده میشود؛ مدتی در بند اطلاعات سپاه در گوهردشت؛ بعد در بند ۱گوهردشت معروف به زندان آخر خطیها؛ سپس سلولهای انفرادی همان بند بهنام «سگدونی»؛ مدتی هم در سالن ۱۲بند ۴گوهردشت که همان قتلگاه زندانیان سیاسی است. جایی که زندانبان خاطرش جمع میشود که زندانیان در آنجا دچار مرگ تدریجی میشوند.
منصور رادپور از سلاح جان و پیکرش استفاده میکند: چندین بار در اعتراض به شرایط ضدانسانی و دهشتبار زندان، دست به اعتصاب غذا میزند. در اثر شکنجهٔ روحی و جسمی و اعتصابهای مکرر، دچار انواع بیماری میشود: ناراحتی کلیه، خونریزی معده، نارساییهای ریوی و شکستگی کتف و دندهها. این رنجها همان نقاطی هستند که یک مبارز از دهلیزشان گذشته و از آن طرف مرگ برگشته است. این مسیر را رومن رولان (نویسنده نامی و بزرگ فرانسوی) اینطور تعبیر نمود: «رنجها و زخمهایم را به تو هدیه میدهم؛ چرا که اینها بزرگترین سرمایههایی هستند که زندگی به من داده است».
منصور رادپور طی چند هفته، بهشدت دچار بحران جسمی میشود. یکی از آن نشانهها، تهوع و دردهای شدید داخلی است. گماشتگان ولایت فقیه در زندان، نه تنها اجازه انتقال وی را به بیمارستان ندادند، بلکه از بستری کردنش در بهداری زندان هم خودداری کردند.
روز اول خرداد، همان مناسبتی است که ماه پرمناسبت پایانی بهار، با وفای منصور رادپور بر پیمانش با آزادی خجسته رقم خورده است. سرانجام از پس عبور از دهلیزهای تو در توی «بودن یا نبودن»، با پیکری سیاهشده از رنج و شکنجه و مرارت، بهطرز مشکوکی خبر شهادتش به بیرون زندان رسید. جمهوری آخوندی نه از اعدام وی خبری داد و نه از چگونگی شهادتش. منصور هم در ردیف لیست بلند مرگهای مشکوک زندانهای ولایت فقیه قرار گرفت. لیستی که نامهای ولیالله فیض مهدوی، ستار بهشتی، سارو قهرمانی، عبدالرضا رجبی، سینا قنبری، ابراهیم لطفاللهی، محسن دگمهچی، طالب بساطیوند، وحید حیدری، محسن روحالامینی، محمد کامرانی، امیر جوادیفر، رامین آقازاده قهرمانی، اکبر محمدی، امیرحسین حشمتساران، شاهرخ زمانی، کاوه عزیزپور، امیدرضا میرصیافی، افشین اسانلو و... و سایر دستگیر شدگان قیام دی در آن ثبت شده است.
چند ماه بعد از شهادت منصور، عوامل اطلاعاتی آخوندها، روز سهشنبه ۸اسفند، همسر و دخترش را به شعبه وزارت اطلاعات در کرج میبرند. خانم رادپور دو هفته پس از شهادت منصور هم بازداشت شده بود. عروسکهای کوکی ولایت فقیه و شکنجهگران دستگاه جانی قضایی، برای وادار کردن خانم رادپور به سکوت و خودداری از افشاگری در مورد همسرش، او را مورد تهدید و تحت فشارهای روحی و جسمی قرار دادند.
زندگی و شهادت منصور رادپور در سلک همان سلسله شقایقها و گلسرخهای میهن است که به هر سوی که سر و چشم بگردانی، مواج بر سینهٔ بادها میبینی. همان روبهروهای سمج که از نگاهت دست برنمیدارند و تو را مختار به کنکاش در وجوه زندگیشان میکنند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر