دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۶

خمینی کیست؟

خمینی: نامها: خودش روح الله الموسوی الخمینی امضا می‌کرد. در مقطعی به نام حاج آقا روح الله معروف بود. اما مردم او را با لقبش یعنی خمینی، می‌شناسند. گرچه بعد از به قدرت رسیدن خودش را امام خواند و در بسیاری از متون رژیم به نام امام خمینی از او اسم می‌برند.
خمینی: تولد و جوانی:
خمینی در سال1320 هجری قمری (1279شمسی) در خمین متولد شد. مادرش هاجر دختر میرزا‌ احمد از اهالی همین شهر بود. پدرش مصطفی پسر احمد هندی بود که پیشتر ساکن کشمیر هندوستان بوده است. به گفته مرتضی پسندیده، برادر خمینی، پدر او در خمین شخص «بسیار بانفوذی بوده» و «خدمه و تفنگچی» داشته و «مشغول اداره امور مردم بوده است» وقتی که خمینی دو ساله بود، پدرش در مسیر سلطان‌آباد اراک مورد حمله یکی از همراهانش قرار گرفت و به‌قتل رسید. بعدها خانواده خمینی ازجمله پسندیده، به دربار مظفرالدین شاه شکایت می‌کنند و به عین‌الدوله ملتجی می‌شوند تا سرانجام قاتل را قصاص می‌کنند‌.
خمینی، دوران نوجوانی را در خمین گذراند. صرف و نحو و منطق را نزد برادر بزرگترش مرتضی پسندیده آموخت. از سال1338قمری (1298شمسی) به‌ترتیب در حوزه‌های اصفهان و اراک و قم تحصیل می‌کرد. در سال1345(1305شمسی) در حوزه قم سطوح عالیه آموزشهای آخوندی را به‌پایان رساند و در سال1355(1315شمسی) در شمار آخوندهای مدعی اجتهاد بود. مهمترین استاد خمینی همان شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه قم، است که به‌گفته آخوند رضا استادی به‌نوبه خود شاگرد شیخ فضل‌الله نوری بوده است.
خمینی در دوران دیکتاتوری رضا شاه ساکت ماند
زندگی خمینی در دوران رضا شاه»: در آستانه سلطه کامل رضا شاه، نزدیک به دو دهه از انقلاب مشروطه سپری شده بود در این دوران پر از تحول و آشوب، خمینی که سالهای جوانی را می‌گذراند، سر‌کار خود گرفته بی‌اعتنا به سرنوشت شومی که برای مردم ایران رقم زده می‌شد، مشغول درسهای حوزه بود. وقتی که رضاخان با ارعاب و تطمیع مجلس پنجم را وادار به پذیرش سلطنت خود کرد، روشنفکران و شخصیتهای ترقیخواه به‌شدت با آن به مخالفت برخاستند. مصدق بزرگ که از نمایندگان اقلیت مخالف بود، در صحن مجلس فریاد می‌کشید: «این ارتجاع و استبداد صرف است».
در 16سالی که رضا شاه مشغول استقرار و بسط دیکتاتوری مخوف خود بود، خمینی با اشراف و آگاهی کامل نظاره‌گر خاموش صحنه بود. در این سالها، حوادثی مثل انتخابات کاملاً تقلبی دوره هفتم که در آن مدرس حتی یک رأی نیاورد، تصویب قانون سرکوبگرانه جدیدی در سال1310، تمدید قرارداد اسارت‌بار نفت جنوب، تصاحب اجباری حاصلخیزترین اراضی مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط کشور توسط رضا شاه و کشف حجاب روی می‌دهد. اما از آنجا که اعتراض به‌چنین وقایعی به‌معنی درافتادن با دیکتاتوری است و زندان و اسارت و رنج و محرومیت در پی دارد، خمینی کنار گود ایستادن و کنج عافیت را ترجیح می‌دهد.
واقعه خونین مسجد گوهرشاد:
در سال 1314که خمینی از آخوندهای قم و از مدعیان اجتهاد بود، محدودیتهایی که رضا شاه نسبت به استفاده از عبا و عمامه برقرار ساخت، مخالفتهای شدیدی در‌ پی داشت و ازجمله به حوادث خونینی در مشهد منجر شد. 20تیر1314در حالی که جمعیت زیادی از مردم، به‌نشانه اعتراض به تصمیم شاه، در مسجد گوهرشاد مشهد اجتماع کرده بودند، به‌دستور رضا شاه، قزاقان جنایتکار به‌سوی این اجتماع آتش گشودند، در نتیجه حدود 100نفر کشته و مجروح شدند. فردای این حادثه، جمعیت بزرگی دوباره در همین مسجد گردهم آمدند که باز با حمله وحشیانه مأموران رضا شاه روبه‌رو شدند. این بار قوای جنایتکار رضا شاه به کشتار سبعانه‌یی دست زدند که در آن دست‌کم دو هزار تن به‌قتل رسیدند.
پس از قضایای شهریور1320به‌دلیل سقوط دیکتاتوری و حمله نیروهای متفقین و ضعف رژیم جدید، فضای باز سیاسی و اوضاع نیمه‌دموکراتیکی به‌وجود آمده بود. اعتراض به‌ جنایتهای رضا شاه در میان مردم بالا گرفته بود. آن‌قدر که رژیم به‌ناچار سرجلادانی نظیر رکن‌الدین مختاری، پزشک احمدی، مصطفی راسخ، جهانسوزی و مقدادی را دستگیر کرد تا با برپایی محاکمه‌های نمایشی خشم ستمدیدگان و خانواده‌های آنها را تسکین دهد.
در این زمان سرانجام خمینی نیز سکوت خود نسبت به دیکتاتوری رضا شاه را پایان می‌دهد و در کتابی به‌نام کشف‌الاسرار به‌ سیاستهای او انتقاد می‌کند:. خمینی در کتاب کشف‌الاسرار که بعد از شهریور20نگاشته به‌یاد تکفیر رضا شاه می‌افتد و کشف می‌کند که «اعانت آن عدیل کفر و بدتر از کفر است».
و همان‌جا تصریح می‌کند که آخوندهای هم‌سنخ خودش هیچ‌وقت با اساس رژیم سلطنتی مخالفت نکردند و «هیچ‌وقت نخواستند اساس حکومت را به‌هم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آن‌که بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص داده‌اند وگرنه با اصل و اساس سلطنت تا کنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده است»...
تدریس در حوزه‌ها:
در سال1364قمری (1324شمسی) با ورود آیت‌الله بروجردی به قم، خمینی تدریس علوم منقول و خارج و اصول را در حوزه‌ها شروع کرد. راه‌انداختن چنین کلاسهایی اولین پله‌های نردبان مرجعیت است که خمینی عزم آن را کرده بود. در فروردین سال1340که بروجردی درگذشت، مراجع متعددی از قبیل سیدمحسن حکیم و سیدعبدالهادی شیرازی و در مرتبه بعد، سیدمحمود شاهرودی، خویی، شریعتمداری، گلپایگانی، خوانساری و میلانی در نجف، قم، تهران و مشهد حضور داشتند و خمینی در سطح همین دسته دوم بود. گو این‌که بیشتر به‌عنوان یک مدرس شناخته می‌شد.
خمینی در طی سالهای دیکتاتوری رضا شاه اساساً گرد سیاست نگشت. یکسره در سکوت و سازش با دیکتاتوری رضا شاه، مماشات در برابر شکل‌گیری دیکتاتوری محمدرضا و‌ سکوت تأییدآمیز نسبت به کودتای استعماری علیه حکومت ملی دکتر مصدق سپری شده است. و طی این مدت دو‌بار با شاه ملاقات کرد.
خمینی و اولین فعالیت سیاسی اش: مخالفت با حق رأی زنان
اولین اقدام خمینی مقارن 60سالگی‌اش است که علیه برخورداری زنان از حق رأی، به شاه اعتراض کرد. علت اصلی مخالفت او با شاه هم همین تصویب مصوبه قانونی مبنی بر آزادی شرکت زنان در انتخابات بود. آنچه سبب شد که خمینی از سایرین پیشی بگیرد، همین اعتراضهایش به رژیم شاه در سالهای 41تا 43و سپس تبعید او بود. جاذبه اجتماعی مخالفت با «شاه»، خمینی را از وجهه زیادی برخوردار ساخت و از دیگران پیشی گرفت. سخنرانی او علیه تصویب قانون کاپیتولاسیون در قیام 15خرداد عامل مانور انقلاب سفید شاه شد که تبعید او را به ترکیه به‌دنبال داشت. خمینی پس از مدت کوتاهی از ترکیه به نجف رفت. از آن پس خمینی از نظر سیاسی به‌خاطر بی‌عملیش برای یک دوره به‌ محاق رفت. ضربه اپورتونیستی به سازمان مجاهدین خلق ایران سبب تقویت جریان راست ارتجاعی پیرو خمینی شد که به‌ رودررویی با مجاهدین برخاست و نهایتاً به همسویی با ساواک شاه کشیده شد.
خمینی رهبری انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران را ربود
خمینی برای ربودن رهبری انقلاب مردم ایران خود را همگام با سیاست حقوق‌بشر جیمی کارتر نشان داد. یعنی انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج، به‌ مسیر انتقال منظم. با این هدف که ارتش و ساختار اصلی حکومت شاه در خلال انتقال قدرت سالم بماند.
خمینی از عراق به پاریس رفت. در آنجا پیامهای خود را به‌گوش سران قدرتهای بزرگ غرب که در گوادلوپ گرد آمده بودند رساند و به این وسیله انقلاب مردم ایران را به سرقت برد و نخستین دولت بعد از انقلاب را به‌ریاست مهدی بازرگان» تشکیل داد.
خمینی چرا مهندس مهدی بازرگان را انتخاب کرد؟
فایده بازرگان برای خمینی، ارتباط و تفاهم با بختیار و سران ارتش شاه و مستشاران آمریکایی آنها بود که ساختار بوروکراسی دولتی و ارتش شاه دست‌نخورده باقی بماند.
خمینی بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن 1357به سرکوب آزادیها پرداخت
خمینی به‌دلیل ویژگی‌های فوق‌العاده ارتجاعی و کینه توزی‌اش با نیروهای انقلابی که در فضای سیاسی مسالمت‌آمیز گسترش توده‌یی پیدا می‌کردند، خیلی زود قولهای خود را که در پاریس و در خلال مصاحبه‌هایش داده بود زیر پا گذاشت و برای خلاص شدن از شر بازرگان و شرکای سیاسی‌اش و به‌منظور آماده‌سازی زمینه‌های سرکوب نیروهای مخالف مثل مجاهدین خلق ایران به اشغال سفارت آمریکا اقدام کرد. و به‌دنبال آن به‌گونه‌یی وحشیانه «سنگر آزادی» دانشگاه را بست و با کشتار رهبران خلق ترکمن و لشکرکشی به کردستان به سرکوب خلقهای ایران متوسل شد. نهایتاً برای فرار از گرداب بحرانهای داخلی سیاست «صدور انقلاب» به عراق! را پیش گرفت که به جنگ 8ساله ضدمیهنی منجر شد.
تألیفات خمینی:
خمینی در دوره طولانی تحصیل و تدریس خود، علاوه بر توضیح‌المسائل، بحثها و کتابهایی تألیف کرده که معروفترین این کتابها، عبارتند از کشف‌الاسرار، تحریرالوسیله و‌ جزوه‌یی موسوم به حکومت اسلامی. کشف‌الاسرار ردیه‌یی است که خمینی علیه کتاب «اسرار هزارساله» به‌قلم شخصی به‌نام علی‌اکبر حکمی‌زاده نوشته و در آن بخشی از دیدگاههای خود را شرح داده است. خمینی، این کتاب را در سال1322هجری شمسی منتشر کرد. و این زمانی بود که رژیم شاه در بحبوحه اشغال ایران توسط قوای متفقین در حداکثر ضعف بود. بنابراین انتشار این کتاب چندان خطری برای خمینی تولید نمی‌کرد. با این حال خمینی باز جانب احتیاط را از کف نداد و تا مدتها مانع از آن می‌شد که نامش به‌عنوان مؤلف کتاب روی جلد آن نوشته شود.
تحریرالوسیله، در اصل حاشیه‌یی بر رساله‌یی به نام «وسیلة‌النجاة » نوشته سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید معروف آن زمان است. وی این کتاب را هنگامی که به ترکیه تبعید شده بود، تدوین کرد و سپس در نجف منتشر ساخت. در این کتاب مانند دیگر رساله‌ها، مسائلی از قبیل طهارت و نجاست تا مسائل قضاوت و… مورد بحث قرار گرفته است.
خمینی و تبلور ایدئولوژی ضدبشری‌اش در کتاب تحریر الوسیله
خمینی در کتاب تحریرالوسیلهاحکام دست و پا بریدن (ترجمه تحریرالوسیله، جلد چهارم، قصاص، مسأله‌7) کندن پوست و گوشت سر (همان‌جا، مسأله 16)، سوراخ کردن یا بریدن گوش (همان‌جا، مسأله 18)، چشم‌درآوردن (همان‌جا، مسأله21)، بریدن لب و زبان (همان‌جا، مسأله 30و 31) و… بسیاری احکام موحش غیرقابل بیان را صادر می‌کند.
حکومت اسلامی‌بخشی از مجموعه درسهای خمینی در نجف است که در سال1348تدوین شده و در آن طرح خمینی برای حکومت ارائه شده که همان نظریه ولایت‌فقیه را در بر می‌گیرد و در آن آمده است:
آخوندها «از طرف امام (ع) به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب همیشه برای آنها محفوظ می‌باشد». همچنین با شقاوت تمام، درباره مجازاتهای ضدانسانی تحت عنوان «اجرایحدود» «شلاق زدن» و «نفی بلد» و «حبس ابد» و «رجم» داد سخن می‌دهد و می‌نویسد: «اسلام برای این امور آمده است».
خمینی و مماشات در برابر شکل‌گیری دیکتاتوری محمدرضا پهلوی
خمینی سالها با سکوت نسبت به کودتای استعماری علیه حکومت ملی دکتر مصدق ضمن تأیید ضمنی و سپس علنی این کودتا همسویی خود را با مرتجعان همسو با محافل استعماری نشان داد.
کارنامه خمینی در دوران مصدق:
نتیجه مبازرات مردم ایران صرفنظر از افت و خیزهای آن، سرانجام جنبشی از نیروهای ملی و مردمی پدید آورد که تحت رهبری مصدق بزرگ به ملی کردن نفت نائل آمد و پیروزی بزرگی نصیب مردم ایران ساخت. در قدم بعد مصدق خود زمام امور دولت را در دست گرفت و برای اولین بار پس از انقلاب مشروطه، دولتی واقعاً ملی و برآمده از مبارزات مردم ایران بر سر کارآمد.
خمینی نه با جنبش ملی شدن نفت موافق بود، نه با دولت مصدق
خمینی وقتی که دولت ملی با کودتای استعماری ۲۸ مرداد سقوط کرد، به‌نحو رضایتمندانه و تأییدآمیزی هیچ موضع مخالفی نگرفت. کما‌ این‌که در قبال اعدامها و سرکوبهای پس از کودتا که طی آن شاه ساواک را تأسیس کرد و بساط شکنجه و تیرباران را گسترش داد، خمینی به‌سکوت خود ادامه داد.
خمینی و ملاقاتهایش با شاه:
خمینی دو‌بار با شاه ملاقات کرد که هم احمد خمینی، هم موسوی‌اردبیلی و هم صادق خلخالی آن را تأیید کرده‌اند. هیچ‌یک از این سه نفر، نه به‌زمان انجام ملاقاتهای خمینی با شاه و نه به‌ موضوع آن اشاره نکرده‌اند. اما اگر این ملاقاتها یک‌ مضمون ننگین ضدملی و ضدمصدقی نداشت و اگر چیز آبرومندانه‌یی در آنها می‌بود، قطعاً به‌سکوت برگزار نمی‌کردند و بسا داد سخن می‌دادند.
خمینی و رابطه‌اش با کاشانی:
نشانه مهم همسویی خمینی با دربار شاه در‌ برابر مصدق، اتحاد عمل او با آخوند‌ کاشانی است.‌آخوندکاشانی که یک چند از مصدق حمایت می‌کرد و در قضایای ملی شدن صنعت نفت با او همراه بود، پس از قیام سی تیر به رو‌در‌رویی با مصدق پرداخت. پدر طالقانی نیز، در اینباره می‌گوید: «… عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان شروع به‌ تفحص کردند و نقطه‌ضعفها را یافتند… آمدند سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی. این‌بار از راه نفسانیات. که این نهضت از آن توست و او را از مصدق جدا کردند. جاسوسان مورد اشاره پدر‌طالقانی، عناصری از قبیل مظفر بقایی، شمس قنات‌آبادی و میراشرافی بودند که همگی سوابق رسوایی داشتند. کاشانی قبل‌ از کودتا تا توانست برای خوش‌خدمتی به‌ دربار شاه، علیه دولت مصدق کارشکنی کرد، سرلشگر زاهدی را نیز در مجلس پناه داد و پس از کودتا آشکارا از رژیم شاه حمایت کرد و تا مدتی هم‌چنان ریاست مجلس رژیم شاه را به‌عهده داشت.
کاشانی پس از رویارویی با مصدق، کارش به‌رسوایی و انزوا کشید، در این زمان تنها کسی که از قم به عیادت کاشانی می‌رفت، خمینی بود و بعد از مرگ او دو روز در مسجد اعظم قم مجلس ختم و عزاداری برگزار کرد.
خمینی و کینه‌اش به دکتر محمد مصدق:
در اولین هفته‌های پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی جمعیت عظیمی راهی احمدآباد شدند تا به‌مناسبت سالگرد درگذشت پیشوای نهضت ملی ایران نسبت به او ادای احترام کنند، خمینی مراسم یاد شده را، میتینگ راه‌انداختن «برای هر استخوانی» توصیف کرد.
و در بیستم دیماه58علیه ملی شدن صنعت نفت و پیشوای این حرکت پیروزمند ضداستعماری عقده‌گشایی کرد که: «اینها می‌خوان سرپوش بگذارند روی مقاصد خودشان، آن مقاصدی که برخلاف مسیر ماست با اسم یک‌نفری که ملی است، مسیر ما مسیر نفت نیست، نفت پیش ما مطرح نیست، ملی کردن نفت پیش ما مطرح نیست، این اشتباه است. ما اسلام را می‌خواهیم. اسلام که آمد، نفت هم مال خودمان می‌شود. مقصد ما اسلام است، مقصد ما نفت نیست. اگر یک‌نفر نفت را ملی کرده است، اسلام را کنار بگذارند برای او سینه بزنند»
و یا در اظهار دیگری که چند‌ بار توسط مطبوعات حکومتی یادآوری شد گفت: «مسلمانها بنشینند تماشا کنند یک‌ گروهی را که از اولش باطل بودند؟ من از آن ریشه‌هایش می‌دانم یک‌گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام، سرسخت مخالف بودند. اینها که فخر می‌کنند به‌وجود او (مصدق) او هم مسلم نبود». و از سقوط حکومت ملی او بر اثر کودتای استعمار و دربار تحت عنوان سیلی خوردن مصدق، شکرگزاری کرد.
خمینی مخالف برخورداری زنان از حق رأی:
اولین مخالفت علنی خمینی با بعضی از تصمیمهای رژیم شاه، مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی است که دولت وقت به‌ نخست‌وزیری اسدالله علم در تاریخ 16مهر1341تصویب کرد.
علت اصلی برآشفتگی خمینی و همگنانش این بود که در مصوبه مزبور برای نخستین‌بار به زنان حق رأی داده شده بود. در این مصوبه همچنین قید اسلام از شرایط انتخاب‌شوندگان و انتخاب‌کنندگان برداشته شده بود و در مراسم سوگند به‌جای قرآن گفته شده بود کتاب آسمانی.‌این دو‌ نکته نیز از موضوعات مورد اعتراض خمینی و آخوندهای دیگر بود. اما آنها بیش‌ از هر چیز به برخوردار شدن زنان از حق رأی اعتراض داشتند.
در آذرماه سال41سرانجام رژیم «شاه» پذیرفت که از مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی صرفنظر کند. خمینی این عقب‌نشینی را یک پیروزی برای خود به‌حساب آورد.
خمینی شمه‌یی از افکار ارتجاعی خود در مورد زنان را چنین بیان کرد: «زنها را وارد کرده‌اید در ادارات، ببینید در هر اداره‌یی که وارد شدند آن اداره فلج شد. فعلاً محدود است. «علما» می‌گویند توسعه ندهید. به استانها نفرستید. زن اگر وارد هر دستگاهی شد، اوضاع را به هم می‌زند.‌ می‌خواهید استقلالتان را زنها تأمین کنند؟»
خمینی و قــیـام 15خـــرداد 1342:
در اواخر سال41و بهار سال42جامعه ایران نقطه‌عطف مهمی را از سر می‌گذراند‌. تصادم این دو نیرو، فضای سیاسی و اجتماعی ایران را ملتهب کرده و به لحن اعتراضهای خمینی علیه شاه نیز رنگ تندی بخشیده بود. در اوایل فروردین42، «شاه» می‌خواست ضرب‌شستی نشان دهد.. مراسم فیضیه را به‌خاک و خون کشیدند مزدوران رژیم «شاه»، همزمان مدرسه طالبیه در تبریز را به‌همین صورت هدف حمله خود قرار می‌دهند. این سرکوبگریها آتش اعتراض کل جامعه را نیز تندتر کرد و زمینه‌های قیامی را فراهم کرد که دو ماه بعد فوران نمود. قیام 15خرداد قیام مردم به‌جان آمده در برابر رژیم «شاه» و مانور انقلاب سفید او بود و با سرکوبی خونین مواجه شد.
جرقه این قیام با مراسم عزاداری به‌مناسبت عاشورای حسینی زده شد. در قم و مشهد و بیش از همه در تهران مردم به تظاهرات و دادن شعارهای خشمگینانه‌یی علیه رژیم و شخص شاه پرداختند. خمینی بعدازظهر روز عاشورا در قم سخنرانی شدیداللحنی داشت که باعث دستگیریش شد.
خمینی از شانزده خرداد42تا یازده مرداد همان سال یعنی کمتر از دو ماه در زندان بود. مدتی در زندان «قصر» و سپس در «عشرت‌آباد».
سپس شماری از مراجع و روحانیان که در آن‌موقع برای اظهار مخالفت با دستگیری خمینی به تهران رفته بودند، با «پاکروان» ملاقات می‌کنند و خواستار آزادی خمینی می‌شوند. به‌دنبال آن خمینی از زندان آزاد شده و به‌ خانه‌یی در «داوودیه» تهران فرستاده می‌شود.
در 18فروردین43دوباره به‌ خانه خود در قم بازگشت و از آزادی عمل کامل برخوردار شد. خمینی پس از حضور مجدد در قم، یک چند تلاش کرد جلسات هفتگی منظمی با شرکت آخوندهای مهم قم برگزار کند.
خمینی به ترکیه تبعید شد:
خمینی در سال43، در پی یک سخنرانی علیه تصویب قانون کاپیتولاسیون در مجلسین رژیم «شاه»، به ترکیه تبعید شد. قانون مزبور در سوم مرداد سال‌43مخفیانه از تصویب مجلسین رژیم «شاه» گذشت.‌ در چهارم آبان همان سال، خمینی در یک سخنرانی به این قانون حمله کرد و برخلاف سخنرانیهای گذشته، آمریکا و رئیس‌جمهور آن کشور را نیز هدف اعتراضهای شدیداللحن خود قرار داد.
رژیم «شاه» در مرحله جدیدی که آغاز کرده بود، برای استقرار دیکتاتوری وابسته خود، دیگر نمی‌خواست هیچ صدای مخالفی را بشنو‌د خمینی را روز سیزده آبان سال‌43خمینی را با یک هواپیمای C - 130از تهران به ترکیه و در شهری به‌نام بورسا تبعید کرد که پس از مدت کوتاهی از آنجا به نجف رفت. از آن پس خمینی از نظر سیاسی به‌خاطر بی‌عملیش برای یک دوره به‌محاق رفت.
خمینی و موضعش علیه جنبش سیاهکل:
خمینی که از تحولات سیاسی جامعه برکنار بود، نسبت به تظاهرات مردم تهران و به‌ویژه دانشجویان دانشگاه تهران در سال46پس از شهادت جهان‌پهلوان تختی؛ نسبت به جشنهای تاجگذاری «شاه»؛ و نسبت به‌تظاهرات گسترده دانشجویان در سال‌48علیه گران شدن بلیت اتوبوس شرکت واحد؛ واکنش صریحی نداشت و حتی نسبت به‌اعدام عاملان ترور حسنعلی منصور، نخست‌وزیر رژیم شاه عکس‌العملی ابراز نکرد. اما از بیرون ریختن حقد و کین خود علیه مبارزه انقلابی مسلحانه غافل نماند. آخوند حمید روحانی در اینباره می‌گوید «در سال‌1349گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در این‌جا امام طی نامه‌یی به اتحادیه دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: «از حادثه‌آفرینی استعمار در کشورهای اسلامی نظیر حادثه سیاهکل و حوادث ترکیه فریب نخورید و اغفال نشوید».
خمینی و مواضعش در مورد مجاهدین:
در سال1349گروهی از مجاهدین در مسیر بازگشت از پایگاههای انقلاب فلسطین در دوبی دستگیر شدند و دولت آن کشور تصمیم گرفت آنها را به رژیم شاه مسترد کند. خمینی به‌رغم نامه و سفارش پدر طالقانی، از هر گونه اقدامی برای نجات مجاهدین از زندان سرباز زد. اگر‌ چه نهایتاً ماجرای هواپیما، اندکی بعد با پادرمیانی یاسر عرفات خاتمه می‌یابد و مجاهدینی که در بازداشت به‌سر می‌بردند آزاد شد‌ه دوباره راهی پایگاههای خود در تهران می‌شوند‌.
مدتی پس از ماجرای هواپیمای دوبی، سازمان مجاهدین نماینده‌یی از تهران به نجف می‌فرستد تا خمینی را با مواضع سیاسی و ایدئولوژیکی خود آشنا سازد. ولی خمینی از ابراز حمایت مجاهدین خودداری کرد و دچار انزوا شد و به‌ حاشیه رانده شد. آخوند حمید روحانی که سالها همراه خمینی در نجف بوده، دراینباره می‌گوید:
بسیاری از افراد را می‌شناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به‌پایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق در واقع شکست خود را امضا کرده است.
خمینی از ابراز حمایت از مجاهدین خودداری کرد:
دلائل حمایت نکردن خمینی از مجاهدین: اولاً، ماهیت و مواضعش با مبارزه و مقاومت انقلابی که مجاهدین به آن کمر بسته بودند، به‌کلی در تعارض بود. فرصت‌طلبی و مفت‌خوری که پیشه خمینی در تمام زندگی سیاسی او بود، ذره‌یی سازگاری با مشی مسلحانه که یکسره بر پرداخت بها و فداکاری بی‌چشمداشت استوار است، نداشت. ثانیاً، هر گونه تأیید صریح مجاهدین، لاجرم به تأیید نقش رهبری‌کننده آنان در جنبش مبارزه آن روز منجر می‌شد. در ازای این روش سازشکارانه، رژیم «شاه» نیز اگر ‌چه خمینی را تبعید کرده بود، اما به او سخت نمی‌گرفت و برایش آزادی عمل قائل بود. فی‌المثل در تمام این سالها، در خانه خمینی در قم باز بود و از آنجا شهریه طلاب او پرداخت می‌شد. شیخ علی‌اکبر اسلامی، نماینده خمینی در قم و حسن صانعی، مسئول امور مالی دفتر او بودند.. در رابطه با نجف نیز سازمان اوقاف رژیم «شاه»، سفرهای هفت‌روزه‌یی ترتیب می‌داد که در آن عوامل خمینی آزادانه به آنجا رفت و آمد می‌کردند و با او ملاقات داشتند. ساواک «شاه» از این رفت و آمدها خبر داشت اما از آنجا که ضرری برای رژیم نداشت، تحمل می‌کرد.
با این همه، از سال‌50وقتی که مبارزه مسلحانه پیشتاز علیه رژیم «شاه» و موج مخالفت با رژیم «شاه» در پرتو حرکت پیشتازان انقلابی و مجاهد بالا می‌گیرد سرانجام خمینی ناگزیر شد که بدون آن‌که نام مجاهدین را بیاورد، فتوای اختصاص دادن یک‌سوم سهم امام به‌ جوانان مسلمان میهن‌دوست را صادر کند که در آن روزگار کسانی جز مجاهدین نبودند.


*
دینامیسم موضع‌گیریهای خمینی:
ضربه خیانت‌بار اپورتونیستی که در سال‌54سازمان مجاهدین را در آن مقطع متلاشی کرد، بزرگترین هدیه ممکن به رژیم و ساواک «شاه» و همچنین به ارتجاع مذهبی و مشخصاً خمینی بود که در پیامها و سخنرانیهای خود علیه «نفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسی‌ـ عبادی قرآن» هشدار می‌داد‌. این سرآغاز پیدایش جریان راست ارتجاعی بود که به سرعت به‌ مهمترین تهدید کل جنبش تبدیل شد. جریان راست ارتجاعی پیرو خمینی، که به‌رودررویی با مجاهدین برخاسته بود، به‌زودی به‌همسویی و نزدیکی با ساواک «شاه» کشیده شد. زندانیان سیاسی زمان «شاه» به‌یاد دارند که رفسنجانی در جلسات هفتگی با رسولی، سربازجوی ساواک شرکت می‌کرد و بقیه نیز برای خلاصی از زندان هیچ ابایی از دست شستن از مواضع مبارزاتی پیشین نداشتند. شماری از مهمترین عناصر این جریان از‌ جمله کروبی، انواری و عسگراولادی در روز 14بهمن‌1355در تلویزیون رژیم حاضر شده، با صدای بلند، سه‌بار «شاهنشاها سپاس» گفتند.


*
آغاز دوران سرنگونی «شاه»:
در دیماه سال‌1355جیمی کارتر با شعار «حقوق‌بشر» در آمریکا به ریاست‌جمهوری رسید. این سیاست از مهمترین رهنمودهای کمیسیون سه جانبه‌یی بود که از سال‌52به‌ ابتکار چیس منهتن بانک (متعلق به راکفلر) و با شرکت مهمترین نمایندگان سرمایه‌داری اروپای غربی، ژاپن و آمریکا تشکیل شد. کمیسیون سه‌جانبه راه‌حلهایی برای مقابله با بحرانی که پس از شکست آمریکا در ویتنام و تحریم نفتی اعراب دامنگیر سرمایه‌داری جهانی شده بود، ارائه کرد. بر اساس جمعبندی کمیسیون سه‌جانبه، برژینسکی رئیس و تئوریسین کمیسیون مزبور به‌ این نتیجه رسیده بود که تلاش مردم برای کسب حقوق خود، «اوضاعی انفجاری» پدید آورده و بنابراین «کاری که ایالات متحده می‌تواند بکند، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرج و مرج، به‌مسیر انتقال منظم است».
سیاست حقوق‌بشر، ابزار پیشبرد همین خط بود که می‌بایست در کشورهای بلوک آمریکا از‌ جمله ایران به‌اجرا گذاشته شود.
از این‌رو رژیم «شاه» پس از انتخاب کارتر در سال‌55و زیر فشار آمریکا، حربه شلاق و اعدام را زمین گذاشت و در زندانهای سیاسی را به‌روی صلیب‌سرخ باز کرد.
این تغییر سیاست در تاریخ 15مرداد1356با استعفای «هویدا» بعد از 13سال نخست‌وزیری و تشکیل دولت «جمشید آموزگار» وضع علنی‌تری به‌خود گرفت و از طرف دولت سیاستی به‌نام «ایجاد فضای باز سیاسی» و دادن آزادی تدریجی به مردم شروع شد.
تا این زمان هنوز خمینی ساکت و مترصد اوضاع بود که به‌ چه سمتی متمایل خواهد شد. از این زمان خمینی برای استفاده از «فرصت» و «فرجه پیدا شده» شمار پیامها و سخنرانیهای خود را افزایش داد. ولی پشت‌سر مردم حرکت می‌کرد و به‌غایت مراقب بود در هیچ موقعیتی بی‌گدار به آب نزند. 
موضع‌گیریهای محتاطانه پس از شروع قیامها:
مطالعه اظهارات مقامهای آمریکا یا نوشته‌های مطبوعات آن کشور در سالهای‌56و 57، نشان می‌دهد که نگرانی جدی آمریکا از اوضاع بی‌ثبات آن زمان به‌میزان زیادی معطوف به سرنوشت ارتش شاه بود. مهمترین مأموریت ژنرال هایزر در تهران نیز فراهم کردن تمهیداتی برای سالم ماندن ارتش در خلال انتقال قدرت بود.
خمینی با اشراف به‌ این موضوع تا می‌توانست سخنان چرب و نرم نسبت به ارتش بر زبان می‌آورد. مثلاًًًً در پیام مورخ 6شهریور57گفته است: «من در این موقع حساس که کشور و وطنمان در لب پرتگاه و بر‌ سر دوراهی سقوط یا استقلال واقع شده، دست خود را به‌سوی نیروهای زمینی، هوایی و دریایی وفادار به اسلام و وطن دراز می‌کنم»
پرواز خمینی به پاریس:
روز 13مهر 1357خمینی عراق را ترک گفت و از طریق کویت به پاریسرفت. این اقدام، فقط انتقال محل اقامت خمینی نبود، بلکه به‌وسیله آن خود را در کانون معاملات بین‌المللی بر سر مسأله ایران و نیز در معرض توجه جهانی قرار داده است.
علت استقبال فرانسه از خمینی سفارشهای شاه بود که از دولت فرانسه خواسته بود خمینی را تحت فشار قرار ندهند.
ژیسکار‌دستن، رئیس‌جمهور وقت فرانسه نیز هنگامی که در شهریور سال1377به‌تهران سفر کرده بود، در مصاحبه با روزنامه توس تصریح کرد: «‌خمینی به‌محض ورود به فرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه» از من خواست به‌ او روادید بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی در مورد آیت‌الله خمینی را از سوی دولت فرانسه تأمین کنیم. … «شاه» برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیت‌الله خمینی به‌وجود نیاوریم و حتی به‌ سفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید»
با این حال درخواستهای «شاه»، تنها علت گشاده‌رویی زمامداران فرانسه نسبت به خمینی نبود، آنها از این پیشتر، هنگامی که چشم‌انداز سقوط رژیم «شاه» پدیدار شده بود، توجه خود را معطوف به‌خمینی کرده بودند.
خمینی و مذاکرات پشت پرده:
نوفل لوشاتو برایخمینی محل مطلوبی برای بند‌ و بستهای پشت پرده بود. در همین‌جا بود که او پیامهای اطمینان‌بخش خود را به‌گوش سران قدرتهای بزرگ غرب که در گوادلوپ گرد آمده بودند، رساند و شرطهای آمریکا را از زبان نمایندگان اعزامی جیمی کارتر شنید.
پیامهای مزبور به‌وسیله قطب‌زاده به رئیس‌جمهور فرانسه و از طریق او به‌سران آمریکا و انگلیس و آلمان رسید. ابراهیم یزدی که در آن روزها از نزدیکترین همراهان خمینی بود، در کتابی دراین‌باره می‌نویسد: «یک هفته قبل از کنفرانس (گوادلوپ) وزارت‌خارجه فرانسه با صادق قطب‌زاده تماس می‌گیرد. فرانسویها از قطب‌زاده خواستند برایآنها روشن کند که در صورت پیروزی خمینی، چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد؟ … قطب‌زاده در زمان بسیار کوتاه و با سرعت بی‌سابقه‌یی تحلیلی تهیه و برای وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد. کمی بعد از سفر رئیس‌جمهور فرانسه به‌ گوادلوپ… خمینی از قطب‌زاده می‌خواهد تحقیق کند آیا رئیس‌جمهور فرانسه مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب‌زاده به‌رئیس‌جمهور داده شده است؟ در ظرف چند ساعت، قطب‌زاده تماس گرفت و به‌او پاسخ داده شد که: «بله، رئیس‌جمهور مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطب‌زاده را دیده است… تحلیل قطب‌زاده به‌قدری رئیس‌جمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به‌ کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران، که ریاست معنوی آن… با خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود»
خـمـیــنـی در پاریس: کنفرانس گوادلوپ و زد وبـندهـای پنهانی
روز 14دی‌ماه 1357زمامداران چهار کشور عمده غرب، یعنی آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان در جزیره‌یی به‌نام گوادلوپ در دریای کارائیب اجلاسی به‌منظور تعیین سیاست خود در قبال وضعیت بحرانی ایران تشکیل دادند. نتیجه اساسی این کنفرانس، دستیابی چهار کشور یاد‌شده به‌توافق بر سر باز کردن راه خمینی بود.
در فردای کنفرانس گوادلوپ، یعنی 18دی ماه 57، دو نفر که نمایندگان رسمی رئیس‌جمهور فرانسه بودند، در نوفل‌لوشاتو با خمینی ملاقات کردند و گفتند که حامل پیامی از جانب کارتر هستند.
درباره این ملاقات وزیر خارجه پیشین خمینی می‌نویسد: «این اولین باری بود که نمایندگان رسمی شخص رئیس‌جمهور به دیدار امام می‌آمدند و روشن بود که باید مسأله مهمی مطرح باشد... در این ملاقات… بعد از تعارفات معمولی، یکی از آنها، شروع به صحبت کرد و گفت «هدف از دیدار پیغامی است که برای آیت‌الله دارند.‌این پیغام از طرف پرزیدنت کارتر برای امام می‌باشد. وی در مکالمه از پرزیدنت ژیسکاردستن درخواست نموده است که این پیغام را به شما برسانیم. … به نظر پرزیدنت کارتر، احتراز از هر گونه انفجاری در ایران به نفع همه خواهد بود. خروج «شاه» قطعی است و در آینده نزدیکی رخ خواهد داد. به نظر کارتر مناسب خواهد بود که وضعیت را تماماً زیر کنترل خود بگیرید تا آرامش باشد. آنچه لازم است بگویم این است که بدانید که خطر دخالت ارتش هست و وقوع این خطر اوضاع را بدتر خواهد کرد. پرزیدنت کارتر آرزو دارد که این پیغام کاملاً مخفی و محرمانه بماند.‌یک وسیله ارتباطی مستقیم با آیت‌الله باید فراهم گردد تا مرتب در جریان حوادث گذاشته شوید.‌این به نفع کشور شما و خصوصاً آیت‌الله می‌باشد».
پس از سخنان فرستادگان جیمی کارتر، خمینی ازجمله می‌گوید «آقای کارتر اگر حسن‌نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خونها ریخته نشوند، خوبست که «شاه» را ببرند و دولت (‌بختیار) راهم پشتیبانی نکنند».
چنین برمی‌آید که مسلماً بر سر این مسائل گفتگو و توافق شده است.
خمینی مورد نظر سفیر آمریکا سولیوان
روی کار آمدن خمینی از نظر سولیوان سفیر آمریکا در تهران بیشتر به‌سود آمریکا ارزیابی شد. سولیوان در گزارش خود تأکید می‌کند که ثبات ایران تا کنون بر‌ دو پایه سلطنت و مذهب استوار بوده است. در 15سال گذشته استحکام پایه سلطنت، ایران را بر سرپا نگاهداشته و اکنون که پایه سلطنت سست شده، ناچار باید این ثبات با تحکیم پایه مذهب تأمین گردد.
در تاریخ بیست و هفتم دی 57یعنی یک روز پس از خروج «شاه» از تهران، بهشتی از تهران با خمینی تماس گرفت و ادامه ملاقات و گفتگوهای پنهانی با فرماندهان ارتش «شاه» را امر مفیدی توصیف کرد. بهشتی گفته بود: «آن را به‌طور قطع مفید و عدم تماس را مضر می‌دانم». در همین تماس خمینی نیز تأکید کرده بود که «تماس بگیرید، دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشیها خیلی خوب خواهد شد»


مـأ‌موریت ژنـرال هـایـزر و پرواز خمینی به‌تهران:
بعد از ملاقات خمینی در تاریخ 18دی ماه 57، با حاملان پیام جیمی کارتر و گرفتن اجازه و تسهیلات لازم را برای پرواز به تهران، ژنرال هایزر که در آن ایام در حال پیش‌بردن مأموریت ویژه‌یی در تهران بود، تلاش داشت از بروز عکس‌العمل در ارتش ایران جلوگیری کند و در برآوردن این نیاز نقش کلیدی داشت هایزر نه فقط سران ارتش را متقاعد ساخت، بلکه اقدامهای آنها را برای ایجاد تسهیلات ضروری فرود هواپیمای حامل خمینی در فرودگاه مهرآباد، تدابیر امنیتی و نظامی و حتی نقل و انتقال خمینی در سطح تهران هدایت کرد.
ارتشبد قره‌باغی در کتاب خود از مجموعه مشاهدات و تحولات چنین نتیجه می‌گیرد که:
«ورود آقای خمینی به ایران آن‌هم با تشریفات مخصوص و مراسم فوق‌العاده از طرف دولت… در حقیقت در اجرایدستور خارجیها و بر طبق برنامه حساب‌شده برایتغییر رژیم و به قدرت رسیدن مخالفان تنظیم گردیده بود…»


پرواز خمینی به‌تهران با تسهیلات ویژه آمریکا، فرانسه و ارتش «شاه»:
هنگامی که خمینی به تهران پرواز می‌کرد، 16روز از رفتن «شاه» گذشته بود.‌اما هنوز مهار اوضاع در دست ارتش «شاه» بود. بنابراین ورود خمینی به تهران به جلب موافقت سران ارتش احتیاج داشت. ژنرال هایزر که در آن ایام در حال پیش‌بردن مأموریت ویژه‌یی در تهران بود، در برآوردن این نیاز نقش کلیدی داشت. البته بختیار آخرین نخست‌وزیر «شاه» نیز به نوبه خود در خنثی کردن مخالفت امرای ارتش تلاش کرد. 
راهی که خمینی برای رسیدن به قدرت دنبال می‌کرد:
سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، در کتابش، یکسان بودن نتایج گفتگوهای پاریس را با «نتایجی که در تهران به‌دست آورده بود» مورد تأکید قرارمی‌دهد. بر همین اساس وی «پیش‌بینی» می‌کند که «نخستین دولت بعد از انقلاب، به‌ریاست مهدی بازرگان» تشکیل خواهد شد.
فایده بازرگان برای خمینی، ارتباط و تفاهم با بختیار و سران ارتش «شاه» و مستشاران آمریکایی آنها بود و توافق اساسی بر این محور دور می‌زد که ساختار بوروکراسی دولتی و ارتش «شاه» دست‌نخورده باقی بماند و از وقوع قیام و انقلاب مردمی جلوگیری شود.
بازرگان خود تصریح کرده است که از برخی از توافقهای خمینی با آمریکاییها، مستقیماًًًً مطلع نبوده و درباره چارچوب کلی توافق مبنی بر ممانعت از وقوع قیام و انقلاب نیز، چنین می‌گوید:
«قول و قرار به‌ترتیبی بود که از طرف تیمسار مقدم داده شده بود و یک طرف قضیه هم، که آن را مستقیماًًًً اطلاع ندارم، یک طرف قضیه هم خود آمریکاییها بودند که آنها هم می‌خواستند ارتش در این جریان برکنار باشد و این جریان انقلاب ایران بدون خونریزی و بدون فاجعه و اینها صورت بگیرد. ماهم خوب همین را می‌خواستیم، که اولاً آنها ممانعتی با مسلسل و با تانک از اجتماعات و تظاهرات مردم نکنند، خونریزی از مردم نشود، و بعد هم این با حداقل آشوب و آشفتگی و خون و خرابی صورت گیرد»
خمینی و چگونگی اعلام دولت موقت بازرگان:
«مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است»
فرمان خمینی درباره نخست‌وزیری بازرگان به‌نقل از کیهان: «من که ایشان (مهندس بازرگان) را حاکم کرده‌ام... ایشان واجب الاتّباع است ملت باید از او اتّباع (پیروی) کند. یک حکومت عادی نیست یک حکومت شرعی است... مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است... در فقه اسلام قیام برضدّ حکومت الهی قیام برضدّ خداست. قیام برضدّ خدا کفر است»...
از آن جا که محور توافقها و بند‌ و بستهای خمینی در پاریس، بر انتقال آرام قدرت از طریق دولت مورد توافق و جلوگیری از هر‌گونه شورش مسلحانه و تعرض مردم به پادگانها بود، خمینی هنگام معرفی بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر دولت موقت، با‌جدیت هرچه تمامتر، بر‌این که اوضاع باید کاملاً آرام و تحت‌کنترل باشد و هیچ حادثه‌یی رخ ندهد، تأکید نمود.
او در همان مراسمی که بازرگان را به‌عنوان نخست‌وزیر معرفی می‌کرد و دولتش را «حکومت خدایی» می‌خواند، بر شناخت چندین ساله شخص خودش از بازرگان تأکید نمود و گفت: «چون جناب آقای مهندس مهدی بازرگان را سالهای طولانی است از نزدیک می‌شناسم و یک مردی است صالح، متدین، عقیده‌مند به دیانت و امین و ملی و بدون گرایش به یک شیئی که برخلاف مقررات شرعی است، من ایشان را معرفی می‌کنم که ایشان رئیس دولت باشند»
یک سال هم طول نکشید که خمینی همین بازرگان و دولت او را با به‌راه انداختن خیمه‌شب‌بازی گروگانگیری، لجن‌مال و وادار به استعفا کرد. این خیمه‌شب‌بازی در آبان سال 58، با میدان‌داری باند موسوم به‌ «خط امام» که سرکردگی آنها را در آن زمان آخوند «موسوی خوئینیها» برعهده داشت و پس از آن حول آخوند «خاتمی» جمع شدند، انجام شد.
سیاست رژیم در گروگانگیری:
رژیم با دجالگری تمام با طرح شعارهای ضدامپریالیستی و برای سرپوش گذاشتن بر مسائل و مشکلات داخلی خود و برای خلاص شدن از شر لیبرالها و اماده‌سازی زمینه‌های سرکوب نیروهای مخالف با بهانه پناه دادن آمریکا به‌ شاه به اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلوماتهای آمریکایی توسط جریان موسوم به‌ «دانشجویان پیرو خط‌ امام اقدام کرد اولین قربانی آن دولت بازرگان بود که در 15آبان 58، کمتر از 48ساعت بعد از گروگانگیری، استعفا داد.
مسأله گروگانهای آمریکایی در تهران بیش از یک‌سال و سه ماه به‌ درازا کشید. در زمان گروگانگیری در آمریکا، دموکراتها (کارتر) سرکار بودند. کارتر تلاش زیادی کرد تا بتواند قبل از خاتمه دوره ریاست‌جمهوری خود، یعنی قبل از انتخابات1359در آمریکا، گروگانها را آزاد کند تا از آن به‌عنوان یک برگ برنده در انتخابات استفاده کند و ضربه‌یی را که به‌وجهه دولتش در داخل آمریکا وارد شده بود، تا حدودی جبران کند و به‌پیروزی برسد. رژیم هم این موضوع را خوب می‌دانست و لذا برای جلوگیری از روی کار‌آمدن مجدد کارتر، گروگانها را تا بعد از انتخابات یاد‌شده آزاد نکرد تا هنگام به‌ قدرت رسیدن دولت جدید آزادشان کند.
به هر حال ماجرایگروگانها در ابتدای سال 1981و طی مذاکراتی که رژیم با آمریکاییها در الجزائر انجام داد فیصله پیدا کرد. در نتیجه این مذاکرات (که به‌عنوان قرارداد الجزیره معروف است) رژیم امتیازات زیادی به آمریکا داد ازجمله از بسیاری دعاوی مالی خود علیه آمریکا صرفنظر کرد. بنا‌بر‌این، خیلی روشن بود که سیاست گروگانگیری مطلقاً برای هدفها و اغراض مشخص سیاسی در‌ داخل بود. در آن موقع حتی شعار آزاد کردن سرمایه‌های ایران برایرژیم جدی نبود. به‌همین خاطر، خیلیها قرارداد الجزائر را به‌عنوان یک قرارداد استعماری می‌شناسند که به‌ منافع ملی ایران لطمات زیادی زد.
یکی از مهم‌ترین دلایل آزاد کردن گروگانها تمام شدن تاریخ مصرف آنها بود زیرا رژیم بیشتر از این نمی‌توانست از آنها استفاده کند. بحران بسیار بزرگتری شروع شده بود که همان جنگ ایران و عراق باشد.
مبارزه سیاسی مسالمت‌آمیز و کین توزی خمینی در رابطه با نیروهای انقلابی:
کسانی که در دو سه سال اول حکومت خمینی خود در متن رویداهای سیاسی بودند و از نزدیک دستی بر آتش داشتند به‌خوبی می‌دانند که تحمیل‌کننده واقعی «محیط جنگ» و «آشوب» چه کسانی بوده‌اند و کی‌ها بودند که مبارزه سیاسی مسالمت‌آمیز را به زیان خود می‌دیدند و آن را به‌ درگیریهای نظامی و خونین کشاندند؟ مبارزه سیاسی آگاهی‌بخش در میان مردم و در نتیجه آگاه شدن آنها به سود گروه‌های سیاسی مانند مجاهدین و فدائیان بود که ریگی به کفششان نبود و حسابشان پاک بود و آشکار شدن گذشته پرافتخارشان نه تنها برایآنها زیانبخش نبود بلکه به سودشان بود.
از این‌رو به فضای سیاسی مسالمت‌آمیزی نیاز داشتند تا خود را به مردم بشناساند و پشتیبانی آنها را به سوی خود جلب کند. در حقیقت کار سیاسی آگاه‌گرانه دو سه سال پس از انقلاب 57بود که مردم را با نیروهای سیاسی و انقلابی مانند سازمان مجاهدین آشنایی داد و پشتیبانی گسترده آنان را برانگیخت. در پی آن‌گونه فعالیتها بود که مردم دریافتند پیشتازان پاکباز سازمان مجاهدین یا فدائیان و دیگر همسنگران آنها، که در سالهای اختناق و شکنجه و کشتار که مبارزه بهای جان می‌طلبید جانشان را در طبق اخلاص نهادند و بی‌پروای سود و زیان، خود را برای رهایی مردم دربندشان به‌آب و آتش زدند و در این راه از شکنجه و زندان و تیرباران باکی نداشتند.
خمینی و همدستانش بهمین دلیل نتوانستند دانشگاهها را که آگاه‌ترین اقشار اجتماعی در آن گردهم آمده بودند بیش از یک سال و اندی تحمّل کنند و به ناگزیر به‌گونه‌یی وحشیانه آن «سنگرهای آزادی» را بست.
مروری کوتاه و خلاصه بر مهمترین حوادث این دوران به‌خوبی گویای این واقعیت است که خمینی و همدستان جنایتکارش از ابتدا هدفی جز سرکوب و نابودی نیروهای ترقیخواه و انقلابی نداشته و در راستای رسیدن به هدف خود از هیچ جنایتی کوتاهی نکردند.
خمینی بعد از بازگشت به ایران در اولین سخنرانی خود در «قطعه 17» بهشت زهرا گفت: «... می‌خواهیم مملکت دارای نظام ناشی از ملت باشد... محمدرضای پهلوی این خائن خبیث... همه چیز را به‌باد داد مملکت ما را خراب کرد قبرستانهای ما را آباد... تمام اقتصاد ما الآن خراب و درهم ریخته است. خونهای جوانان ما برای این ریخته شد که ما آزادی می‌خواهیم. ما پنجاه سال است که در اختناق به‌سر برده‌ایم.
نخستین مرزبندی مجاهدین با خمینی
مسعود رجوی از جانب مجاهدین خلق ایران در دانشگاه تهران طی سخنرانی خود گفت: «... انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به‌افول خواهد بود مگر این‌که: ـ‌ هیچ‌گونه تضییق نظامی و سیاسی برای انقلابیون اصیل و جان‌برکف که از قدیم می‌جنگیده‌اند، به‌وجود نیاید.
ـ‌ انتصابات تا سرحد امکان و به‌خصوص در سطح کادرهای رهبری‌کننده با نظر شوراهای مردمی صورت گیرد. به‌ این ترتیب عموم طبقات و قشرهای خلق چه در ارتش و چه در دانشگاهها و چه در کارخانه‌ها و ادارات در حیات سیاسی و اقتصادی مردم سهیم می‌گردند و با جان و دل در احیا و بازسازی و محافظت از آن کوشش می‌کنند» (روزنامه کیهان ـ 6اسفند1357).
خمینی: «قلمها را بشکنید و به‌اسلام پناه بیاورید»
خمینی 19اسفند ـ کیهان: « ”جمهوری اسلامی“ نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم» ما اسلام را می‌خواهیم. ملت ما اسلام را می‌خواهند... ملت ما یک‌پارچه خواهان جمهوری اسلامی است... کمونیستها هم باید ”جمهوری اسلامی“ بخواهند... همه باید جمهوری اسلامی بخواهند... قلمها را بشکنید و به‌اسلام پناه بیاورید. آنها که می‌خواهند کلمه ”دموکراتیک“ را بر این عبارت اضافه کنند؛ آنها غربزدگانی هستند که نمی‌فهمند جاهل‌اند... جمهوری دموکراتیک یعنی جمهوری غربی یعنی بی‌بندوباری غرب.
خمینی (خرداد 1358): «برای هر استخوانی میتینگی راه انداختن... قابل تحمّل نیست»
«هرکس اسم جمهوری اسلامی را ”دموکراتیک“ بگذارد این دشمن ماست هرکس ”جمهوری دموکراتیک“ بگوید این دشمن ماست برای این‌که اسلام را نمی‌خواهد. برای هر استخوانی (=اشاره دارد به دکتر مصدق) میتینگی راه‌انداختن و دنبال آن با اسلام مخالفت کردن قابل تحمّل نیست»... (کیهان 5خرداد 58).
خمینی در دیدار با «عده‌یی از بانوان قم» گفت «اسلام منهای روحانیت خیانت است اگر تمام آزادیها را به‌ما بدهند و تمام استقلال‌ها را به‌ما بدهند و بخواهند قرآن را از ما بگیرند نمی‌خواهیم. ما بیزار هستیم از آزادی منهای قرآن».
12مرداد ـ انتخابات مجلس خبرگان برگزار شد. خمینی فقط از انتخاب یک نفر نتوانست جلوگیری کند و آن آیت‌الله طالقانی بود.
آیت‌الله طالقانی امروز در دومین نماز جمعه ماه رمضان در دانشگاه تهران (12مرداد) ازجمله گفت: «حمله به‌جلسات، میتینگها، کتابخانه‌ها و پاره‌کردن اعلامیه‌ها عملی غیراسلامی است... این کار به‌وسیله عناصر ناآگاه یا آلت دست انجام می‌شود»... (مجاهد شماره 3، 15مرداد 1358).
خمینی: «اگر ما از اول چوبه‌های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم»...!
26مرداد ـ خمینی در روز جمعه 23رمضان: «... اشتباهی که ما کردیم این بود که انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به‌ این قشرهای فاسد. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سدّ بسیار فاسد را خراب کردیم به‌طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به‌ محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به‌ جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم این زحمتها پیش نمی‌آمد. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی‌دادیم اینها اظهار وجود کنند؛ تمام احزاب را ممنوع می‌کردیم؛ تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می‌کردیم و یک حزب، حزب‌الله، حزب مستضعفین تشکیل می‌دادیم. 
خمینی: «ما انقلابی رفتار می‌کنیم هرچه می‌خواهند روزنامه‌های خارج بنویسند»!
به‌نوشته روزنامه کیهان با پیام خمینی مجلس خبرگان گشایش یافت. خمینی در این دیدار گفت: «... ما مسیر خودمان را می‌رویم و از هیچ چیز باک نداریم. از این وحشت نداریم که ما را دیکتاتور و مخالف آزادی بخوانند...
خمینی: «ما شما را مدفون می‌کنیم»!
ای ریشه‌های فاسد شما... باید از صحنه بیرون بروید. ما شما را مدفون می‌کنیم... آنهایی که به‌اسم دموکراسی و با اسم دموکرات می‌خواهند مملکت ما را به‌فساد و تباهی بکشند باید سرکوب شوند و ملت ما آنها را سرکوب خواهد کرد..
بستن دانشگاه سنگر آزادی:
اول فروردین ـ خمینی در پیامش به‌مناسبت آغاز سال جدید، اعلام کرد «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به‌وجود آید... تا دانشگاه محیط سالمی‌شود برای تدریس علوم عالی اسلامی». او در همین پیام «طبقه روشنفکر دانشگاهی» را «بریده از مردم» خواند و تأکید کرد: «اکثر ضربات مهلکی که به‌ این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه‌ رفته‌یی است که همیشه خود را بزرگ می‌دیدند و می‌بینند»... (روزنامه جمهوری اسلامی، 6فروردین 1359). یورش به‌دانشگاهها
28فروردین ـ به‌گزارش خبرگزاری پارس، «عصر دیروز گروه‌های مختلف دانشجویان دانشگاه تبریز پس از راهپیمایی برای پاکسازی محیط دانشگاه از عوامل ضدانقلاب به‌ دفاتر و کتابخانه‌های گروه‌های سیاسی حمله کردند و پوسترها و پلاکاردها و نشریات و کتب سیاسی مربوط به‌ گروه‌های مختلف دانشجویان را درهم ریختند و پاره کردند».
29فروردین ـ «شورای انقلاب» در اطلاعیه‌یی که سید علی خامنه‌ای آن را در نماز جمعه روز 29فروردین قرائت کرد اخطار نمود «... اگر در ظرف سه روز از صبح شنبه (30فروردین) تا پایان روز دوشنبه (اول اردیبهشت) این ستادهای عملیاتی گروه‌های گوناگون برچیده نشوند شورای انقلاب مصمّم است که همه با هم یعنی رئیس‌جمهوری (بنی صدر) و اعضای شورا مردم را فراخوانند و همراه با مردم در دانشگاهها حاضر شوند و این کانونهای اختلاف را برچینند». در همین روز اوباش مسلّح در سراسر شهرهاى ایران وحشیانه به‌ دانشگاهها یورش بردند و برای «فتح» این «سنگر آزادی» از انجام هر گونه رذالتی کوتاهی نکردند.
اول اردیبهشت ـ شمار کشته‌ها و زخمیهای دانشگاهها در چهار روز از پیش تعیین شده (29فروردین تا اول اردیبهشت) طبق گزارش روزنامه انقلاب اسلامی اول اردیبهشت 1359(روزنامه بنی‌صدر رئیس‌جمهور وقت) چنین بود: «دانشکده بابلسر 30زخمی، دانشگاه شیراز 310زخمی، دانشکده تربیت معلم» تهران 100زخمی، دانشگاه مشهد 400زخمی و یک کشته، دانشگاه تهران 491 زخمی و 3کشته، دانشگاه جندی شاپور 700زخمی و 5کشته، دانشگاه سیستان و بلوچستان 50زخمی و یک کشته، دانشگاه گیلان 7کشته و صدها زخمی و»...
«منافقها بدتر از کفّارند»!
خمینی (تیرماه 1359): مسائل عمقش چیست. خیال می‌کنند که مسأله چماقدار است و تظاهر کننده. مسأله این است؟ نه، مسأله این نیست. این یک ظاهری است برای آشوب درست کردن. مسأله عمق دارد. مسأله آمریکاست، … خودشان غائله درست می‌کنند و فریاد می‌زنند، خودشان دیگران را کتک می‌زنند، باز خودشان فریاد می‌کنند‌ … ممکن است من هی بگویم اسلام و هی بگویم فدایی اسلام و فدایی خلق و هی بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق. این حرفها را بزنم، لاکن وقتی به اعمال من شما ملاحظه کنید، ببینید که از اول، من مخالفت کردم‌ … اینها می‌خواستند که دانشگاههایی که در خدمت استعمار بود و جزء مهمّات این مملکت است که باید دانشگاهش اصلاح بشود، همین که طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندی شد در دانشگاه که نگذارند این کار بشود. حالا باز هم پشت همان سنگرها، نه آنجا در دانشگاه، اما در خارج دنبال این هستند که نگذارند این اصلاح فرهنگی بشود، انقلاب فرهنگی بشود.
اول مهر 58ـ خمینی در پیامش به‌مناسبت بازگشایی دانشگاهها «دانشگاه و دانشگاهیان» را «چراغ راه هدایت و راهنمای ملت به‌سوی تعالی و سعادت و فضل و فضیلت» خواند و از «استادان و دانشجویان دانشگاهی سراسر کشور» تشکّر کرد که مکانهای علمی مقدّس خود را به‌صورت دژهایی مستحکم و سنگرهای شکست‌ناپذیر درآوردند و از استقلال و آزادی میهن عزیز خود دفاع نمودند... و دشمن خونخوار را دفع نمودند»... او در این پیام ازجمله گفت: «سلام بر دانشجویان و استادانی که در سالهای طولانی اختناق با محرومیتها و شکنجه‌ها و ناراحتیهای روحی و جسمی مواجه و با شجاعت و شهامت در مقابل استبدادها و قلدریها ایستاده و تسلیم قدرتهای شیطانی نشدند»...
خمینی: «غلط می‌کنی قانون را قبول نداری»! عزل بنی‌صدر:
7خرداد ـ کیهان: خمینی در دیدار با «کلیه نمایندگان مجلس شورای اسلامی در حسینیه جماران» ازجمله گفت: «... هرکس درباره مصوّبات مجلس و شورای نگهبان فساد کند باید به‌عنوان مفسد فی‌الارض تحت تعقیب قرارگیرد...
19خرداد ـ کیهان: خمینی «در جمع ستاد انجمنهای اسلامی وزارت بهداری و بهزیستی» گفت: «... با اشخاصی که در مقابل مجلس و دادستانی صف‌آرایی کنند آن خواهم کرد که با شاه کردیم... گروههایی درصدند بازار را ببندند اینها همان سرمایه‌دارانی هستند که می‌خواهند مفسده کنند... امروز بازار بستن راهپیمایی کردن سخنرانیهای انحرافی کردن تمام اینها برخلاف مصالح اسلام و برخلاف مصالح خدای تبارک و تعالی... می‌باشد و حرام است. الآن هم من نصیحت می‌کنم این جمعیت متدیّن نهضت آزادی را و آقای رئیس‌جمهوری را الآن هم من نصیحت می‌کنم که آقا شماها دست بردارید از این سنگ‌اندازی جلو چرخ اسلام؛ دست بردارید از این تضعیف مجلس و تضعیف روحانیت و تضعیف ملت... دست بردارید از این امور... جدا کنید حساب را از مرتدها؛ آنها مرتد هستند. جبهه ملی از امروز محکوم به‌ ارتداد است... اگر آمدند و در رادیو اعلام کردند که از ما نبوده از آنها هم می‌پذیریم»...
سرکوب خلقها
28اسفند ـ کیهان ـ دیروز (از حدود ساعت پنج بعدازظهر) و دیشب نبرد مسلّحانه خونینی در سنندج جریان داشت. بر اساس گزارش خبرنگار کیهان تا صبح امروز حدود 200تن مجروح و چندتن کشته شدند. [در همین روز] مردم از بالا توسّط هلیکوپترها به‌گلوله بسته شدند و حتّی از گارد شاهنشاهی سابق برای سرکوب مردم استفاده گردید... ولی خوشبختانه با پادرمیانی آیت‌الله طالقانی و تشکیل شورای محلی و احاله امور به‌آن بحران موقّتاً فروکش کرد.
«جنگ‌افروزی دست‌راستیها در کردستان»
7مرداد ـ روزنامه « انقلاب اسلامی» ـ سرلشکر ناصر فربد که پس برکناری سرلشکر قره‌نی به‌ریاست کل ستاد ارتش منصوب شد درباره «جنگ‌افروزی دست‌راستیها در کردستان» و علت کناره‌گیری خود می‌گوید: «... من به‌هیچ‌وجه معتقد نبوده و نیستم که ارتش را دوباره عادت به‌ سرکوبی داخلی بدهم. نظر من این است که مسائل داخلی از قبیل وقایع اخیر غرب کشور را با مذاکره و به‌طور مسالمت‌آمیز می‌توان حل کرد.
لشکرکشی به کردستان
27مرداد ـ روزنامه اطلاعات ـ پیام «امام خمینی»: «... به‌دولت ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهّز تا 24ساعت دیگر حرکت به‌سوی پاوه نشود من همه را مسئول می‌دانم... اگر تا 24ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد سران ارتش و ژاندارمری را مسئول می‌دانم»...
«شورای انقلاب حزب دموکرات کردستان را غیرقانونی اعلام کرد»
ـ کیهان ـ «شورای انقلاب اسلامی ایران در نشست امروز خود (28مرداد) حزب دموکرات کردستان را غیرقانونی اعلام کرد».
11شهریور ـ کیهان: «پیشروی شهر به شهر ارتش در کردستان... سنندج، سقز، مریوان، میاندوآب، کامیاران، بوکان، بیجار و پاوه، ازجمله شهرهاى کردستان هستند که ارتش و سپاه پاسداران در آنها مستقر هستند... دولت هیچ حزب و گروهی را در کردستان برای مذاکره به‌رسمیت نمی‌شناسد». این روزنامه در همین روز اعلام کرد مهاباد توسط ارتش جمهوری اسلامی به‌تصرف درآمد و «مرکز حزب دموکرات کردستان» تسخیر شد.
گنبد:
روزنامه اطلاعات: «نبردهای گنبد تا بعدازظهر دیروز (10فروردین) 40کشته داشته است. به‌علت تیراندازیهای شدید کسی جرأت انتقال اجساد را ندارد». دکتر صارمی معاون بیمارستان شیر و خورشید سرخ گنبد گفت: تعداد کشته‌شدگان گنبد بیش از 50نفر است امّا به‌علت وضع اضطراری اجساد هنوز از سنگرها جمع‌آوری نشده است... امّا کادر بیمارستان به‌علت وضع فوق‌العاده و تیراندازیهای مداوم جرأت نزدیک شدن به‌جبهه‌های جنگ را ندارند»...
کشتار رهبران خلق ترکمن
طبق اخبار واصله شب قبل از راهپیمایی [بزرگداشت سیاهکل] توماج همراه با سه تن دیگر از رهبران کانون [فرهنگی ـ سیاسی خلق ترکمن] دستگیر می‌شوند و روزنامه جمهوری اسلامی 23بهمن نوشت: ”توماج همراه با سه تن دیگر به‌تهران اعزام شدند“. خبر روزنامه‌های شنبه [4اسفند 58] دائر بر کشته شدن 4عضو ستاد خلق ترکمن به‌ضرب گلوله همه را در بهت و حیرت فرو برد چرا که اینان طبق گفته خود مقامات و همچنین روزنامه جمهوری اسلامی به‌تهران منتقل شده و در زندان به‌سر می‌بردند. امّا با کمال تعجّب اعلام می‌شود که اجساد این چهار نفر در 125کیلومتری غرب بجنورد در زیر پلی توسّط رهگذری کشف شده است.
قاتل رهبران ترکمن
بعدها شیخ صادق خلخالی «قاتل صدها ترکمن و کرد و فارس» به این جنایت فجیع اعتراف کرد و در مجلس رژیم با افتخار! گفت: «... من با قاطعیت در گنبد وارد شدم و یکی از کارهای برجسته و انقلابی‌ام در گنبد بود... ما دستور دادیم هر کسی را که مسلّح باشد بیاورند که آوردند. یکی دوتا سه تا پنج تا. هر کسی را که مسلّح آوردند ما اعدام کردیم. این جریان را که می‌گویم شاهد زنده دارم: آقای هاشمی [رفسنجانی] حاج احمدآقا [خمینی] شخص حضرت امام خود آقای منتظری و همه مسئولان آقای دکتر بهشتی و آقای قدّوسی... همه می‌دانستند. آقای رفیقدوست هم می‌داند. 94نفر ازجمله توماج، واحدی، مخدوم، جرجانی، اینها را بنده اعدام کردم 94نفر را اعدام کردم نه یک نفر را... من با قاطعیّت اسلامی در گنبد وارد جریان شدم و خلق ترکمن را در آنجا کوبیدم»... (روزنامه آزادگان، 28شهریور1363).
جنگ ضدمیهنی خمینی:
گردانندگان رژیم آخوندی، این جنگ خانمانسوز را «جنگ تحمیلی» یا «دفاع مقدّس» می‌نامند. آیا واقعاً این جنگ، «تحمیلی» بود؟ چه کسانی به‌رغم خواست فراگیر و گسترده برای پایان دادن جنگ، آن را 6سال دیگر ادامه دادند؟ و اساساً ادامه جنگ به سود چه کسانی و در تحکیم قدرت چه نیروهایی اثرگذار بود؟ آیت‌الله منتظری در خاطراتش گره این مشکل را می‌گشاید و می‌گوید: «وقتی انقلاب پیروز شد... در بعد خارجی شعارها همه بر اساس صدور انقلاب و این‌که انقلاب مرز نمی‌شناسد و این قبیل مسائل متمرکز بود.... من به سهم خودم به امام عرض کردم هر انقلابی که در دنیا به پیروزی می‌رسد معمولاً هیأتهای حسن نیّتی را برای کشورهای مجاور می‌فرستد و خط‌مشی خود را برای آنها توضیح می‌دهد و با آنها تفاهم می‌کند تا یک مقدار این تشنّجها کاهش پیدا کند. ایشان فرمودند ول کن. ما کاری به دولتها نداریم... ایشان هیچ حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید... و می‌فرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من اگر ما یک مقدار تفاهم می‌کردیم شاید بهانه به دست آنها نمی‌آمد»... (خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری. چاپ دوم دیماه 1379ص310).
چرا عراق انتخاب شد؟
عراق دربردارنده ویژگیهایی بود که به‌عنوان مناسبترین طرف این جنگ می‌توانست مدّنظر قرار گیرد. سوای خرده حسابهای شخصی خمینی با سران رژیم عراق، درصد عظیم جمعیّت شیعه مذهب و وجود مرقدهای ائمه اطهار در آن کشور و وابستگی کشورهای دیگر هم‌مرز با ایران به یکی از دو اردوگاه جهانی ـ که البتّه «معنی چپ نگاه کردن به آنها برای خمینی کاملاً آشکار بود و عراق در مقام مقایسه، ناوابسته‌ترین کشور هم‌مرز ایران به‌شمار میآمد» ـ باعث شد که این کشور برای اجرای سیاست ارتجاعی «صدور انقلاب» (که بهتر است گفته شود «صدور تروریسم») مناسبترین محل در نظر
آید.
سیاست «صدور انقلاب» به عراق!
بحرانهای مرزی، درگیریها و دخالتهای رژیم در عراق، از سال58شروع شد. علت اصلی این دخالتها این بود که خمینی خود را متولی و مدعی عراق می‌دانست. هر چند حمله بزرگ و همه‌جانبه را عراق در سال 59آغاز کرد، اما علت اصلی شروع جنگ بین ایران و عراق، مطامعی بود که خمینی نسبت به‌عراق داشت و تحریکاتی بود که در همین رابطه در مرزها و در داخل عراق به‌عمل می‌آورد. هنوز دو هفته از پیروزی انقلاب نگذشته بود که خمینی نخستین سخنرانی تحریک‌آمیز خود را در زمینه «صدور انقلاب» ایراد کرد و در آن از «همه کشورهای اسلامی در زیر یک دولت و یک پرچم» سخن گفت و این‌که «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (روزنامه «آیندگان»، 7اسفند1357).
در اجرای این سیاست برای در خدمت گرفتن عوامل سرسپرده «قیاده موقّت» جنازه ملا مصطفی بارزانی را که نه ایرانی بود و نه تابع ایران و در آمریکا فوت کرده بود با هلیکوپتر به اشنویه برد و در آنجا دفن کرد.
در واکنش به تحریکاتی که از همان ماههای اولیه سلطه خمینی آغاز شده بود وزیر خارجه عراق از گردانندگان رژیم خواستار رفع اختلافات فیمابین گردید (روزنامه «بامداد» 20مهر1358). امّا درخواستش بی‌پاسخ ماند. زیرا آنها سودای دیگری در سر داشتند.
منتظری در دیدار به خمینی گفت: «... این روزها برادران عراقی ما مرتباً مراجعه می‌کنند و می‌گویند همان‌طور که حضرت امام خمینی انقلاب ایران را رهبری کردند تا به ثمر رسید انتظار داریم که انقلاب عراق را هم رهبری کند» (روزنامه «بامداد» 25فروردین59).
چمران وزیر دفاع وقت اعلام کرد که «بین ملّت ما و صدّام حسین خط خون کشیده است و به هیچ‌وجه من الوجوه میانجیگری را از جانب هیچ طرفی نمی‌پذیریم و تا سقوط قطعی صدّام از هیچ مبارزه قاطعی دست برنخواهیم داشت» (روزنامه «جمهوری اسلامی»، 6اردیبهشت59).
هنوز چندماه به حمله رژیم عراق به ایران مانده بود که گردانندگان رژیم این‌چنین از «سقوط قطعی صدام» دم می‌زدند.
بهانه مداخله در عراق
آخوندهای حاکم بر ایران که برای «حفظ نظام» به ترفند رذیلانه تازه‌یی چنگ آویختند تا با یاری آن به سرکوبیهای داخلی قبای «مشروعیت» بپوشند.. این «مائده آسمانی» را صدّام حسین با قتل «آیت‌الله صدر» به دامن عبای آخوندهای توطئه‌گر افکند و بهانه زمینه‌چینی برای دخالت در امور داخلی عراق را برای آنها «مشروع» نمود.
روز 16فروردین 1359«آیت‌الله محمدباقر صدر» در نجف دستگیرشد. سه روز بعد او و خواهرش در «شب سه‌شنبه 19فروردین در یکی از زندانهای ارتشی بغداد» به‌قتل رسیدند خمینی در پیامی «در پی شهادت آیت‌الله سیدمحمد باقر صدر و خواهر ایشان» اعلام کرد «... عجب آن است که ملتهای اسلامی خصوصاً ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاهها و سایر جوانان عزیز عراق از کنار این مصیبت بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسول‌الله صلی الله علیه و آله وارد می‌شود بی‌تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را یکی پس از دیگری مظلومانه شهید کنند و عجبتر آن که ارتش عراق و سایر قوای انتظامی آلت دست این جنایتکاران واقع شوند او ابراز امیدواری کرد که «کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث» با «ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکه ننگ را از کشور عراق بزدایند».
آغاز جنگ:
تحریکاتی که در واقع از فردای پیروزی انقلاب شروع شده بود: نهایتاً خود را به‌صورت درگیریهای مرزی نشان داد:
«درگیریهای پراکنده‌یی که از هفته پیش در مناطق مرزی ایران و عراق رو به‌شدت گذاشته بود به یک جنگ تمام‌عیار میان دو کشور تبدیل شد» (کیهان 15شهریور 59).
«به فرمان امام (فرماندهی کل قوا) نیروهای انقلاب آمادگی خود را برای تصرف عراق با پشتیبانی مسلمین اعلام کردند» (جمهوری اسلامی، 18شهریور 59).
خمینی در روز 31شهریور در پیامی به‌مناسبت اول ماه مهر رژیم عراق را «کافر» نامید و از ارتش عراق خواست که علیه رژیم حاکم بر کشورشان قیام کنند. (کیهان اول مهر 59).
سرانجام آرزوی گردانندگان رژیم ایران تحقّق یافت و جنگ ایران و عراق در نیمروز 31شهریور 1359با حمله هواپیماهای عراقی به ایران آغاز شد.
این جنگ «اگر چه با تجاوز گسترده قوای عراقی به خاک میهن ما اوج گرفت امّا از روز اول دقیقاً توسّط خمینی با هدف صدور تروریسم به‌منظور سرپوش گذاشتن بر بحرانها و مقاومت داخلی زمینه‌سازی و برانگیخته شد حال آن که کاملاً اجتناب پذیر بود».
پس از فتح خرمشهر دولت عراق اعلام کرد نیروهایش را از خاک ایران خارج کرده است و خواهان پایان دادن به جنگ از راه مذاکرات صلح شد. اما خمینی به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم صدام حسین راضی نبود.
چند ماه بعد مجمع عمومی سازمان ملل متّحد در روز 22اکتبر1982(30مهر61) خواست خود را مبنی بر آتش‌بس فوری جنگ بین ایران و عراق و عقب‌نشینی نیروها تا مرزهای بین‌المللی اعلام کرد.
این قطعنامه با 119رای موافق در مقابل یک رأی مخالف (رای نماینده رژیم) و 15رای ممتنع به تصویب رسید (لوموند 25اکتبر1982).
خمینی شعار قدس از طریق کربلا
رژیم خمینی در این زمان بر سر یک دو راهی قرار گرفت: جنگ یا صلح؟ کنفرانس اسلامی و کشورهای بزرگ عضو کنفرانس تلاش زیادی کردند تا رژیم را به‌صلح تشویق کنند. سران کنفرانس اسلامی و بسیاری از شخصیتهای بین‌المللی برای میانجیگری به‌تهران آمدند، حتی حاضر شدند که پول زیادی هم به‌رژیم بدهند ولی رژیم خمینی زیر بار صلح نرفت. در حالی‌که دولت عراق از همان ماههای اول جنگ خواهان آتش‌بس و صلح شده بود و این را مستمراً اعلام می‌کرد. صلح برای رژیم در آن شرایط می‌توانست یک صلح پیروزمند باشد اما رژیم جنگ را ادامه داد و گفت مسأله اراضی خودمان یک مسأله فرعی بوده ما باید رژیم نا‌مشروع بعثی-صهیونیستی حاکم بر‌ عراق را سرنگون کنیم و یک دولت اسلامی در عراق بر‌پا کنیم و باید نجف و کربلا را بگیریم تا از این طریق بیت‌المقدس و قدس شریف را از دست اسراییل آزاد کنیم! این شعار دجالگرانه، بر‌ ضد مصالح و منافع مردم ایران و حتی فلسطین بود. چند‌ماه بعد، در نوامبر سال1982(برابر با آبان‌ سال1361) اسراییل به‌منظور بیرون کردن سازمان آزادیبخش فلسطین از خاک لبنان، به‌ این کشور حمله کرد و بخشهای وسیعی از آن را اشغال کرد. در اثر این حمله، سازمان آزادیبخش ستاد فرماندهی خود را از بیروت به تونس منتقل کرد و در چنین فضایی که همه اعراب، توده‌های عرب و بسیاری از کشورهای عربی درصدد کمک به‌ فلسطینیها و لبنان بودند، خمینی رسماًًًً با دجالیت تمام سخنرانی کرد و گفت: «مبادا شما گول بخورید و به‌جای کربلا به فکر بیروت باشید، به‌فکر لبنان باشید، اینها شعارهای انحرافی است، خیر آزادی قدس از طریق کربلا می‌گذرد».
موسوی نخست‌وزیر رژیم اعلام داشت: «جوّسازیهای بین‌المللی نمی‌تواند در اراده ملّت ما برای ادامه جنگ تا پیروزی اثر بگذارد» (اطلاعات 3آبان61).
رفسنجانی: «.. ما اگر آتش‌بس را می‌پذیرفتیم سقوط حکومتمان را می‌پذیرفتیم... بیداری امام، هوشیاری امام، و رهبری قاطع امام؛ این بود که یک لحظه اجازه نمی‌داد ما اسم آتش‌بس را ببریم»... (اطلاعات 2مهر 1362).
فتح «قدس» با سلاح اسرائیل!
روزنامه فرانسوی لومتن (25ژوئن 1983) با انتشار اسناد و مدارک یکی از بزرگترین قراردادهای تسلیحاتی رژیم خمینی با دولت اسراییل را افشاء کرد. واسطه‌این معامله یعقوب نیمرودی (سرهنگ اسرائیلی) و خریدار ایرانی آن «وزارت دفاع ملی جمهوری اسلامی ایران» بود و واسطه آن صادق طباطبایی بود. در این گزارش کلیشه پاسپورت طباطبایی با مهر ورود رسمی به اسراییل و همچنین کلیشه سند انتقال یکی از محموله‌های تسلیحاتی از تل‌آویو به تهران به تاریخ 4ژوئن 1981درج شده بود.
جنگ ضامن بقای رژیم خمینی:
پیوند تنگاتنگ بقا و هستی این رژیم رو به مرگ با جنگ باعث شده بود به جنگ خانمانسوزی که جز نکبت بدبختی، فقر، فساد، فحشا، گرانی و... برای مردم حاصلی نداشت «اولویّت مطلق» بدهد آن را «در رأس امور» اعلام کند «سیستم اجرایی» مملکت را به تمامی به خدمت آن درآورد و بر ادامه این بلای همه گیر که بیش از دو میلیون کشته و مجروح حدود سه میلیون آواره، 50شهر و سه هزار روستای ویران و ضایعات تلفات و خسارات جبران ناپذیری به بار آورد اصرار بورزد.
رفسنجانی از عاملان اصلی ادامه جنگ نیز در نماز جمعه 18مرداد 1370(9اوت 1991) گفته بود: «جنگ بدون هیچ اغراق حدود هزار میلیارد دلار خسارت داشته... و هر ایرانی در دوران جنگ 50درصد فقیرتر شده است» (رادیو رژیم 18مرداد1370).
خمینی همواره تکرار می‌کرد: جنگ «یک نعمت و موهبت الهی» و «سرنوشت ملت بسته به آن» است (کیهان 12بهمن 1362).
پرورش وزیر آموزش و پرورش رژیم: «... طبق آماری که ما در دست داریم 53تا 57درصد از دانش‌آموزان عضو بسیج در جبهه‌های جنگ هستند و ما هر روز می‌بینیم که مدرسه‌یی با نام شهیدی آشنا می‌شود» (کیهان 9مهر62).
خمینی خود مکرراً اعتراف کرده که ”صلح“ به‌مثابه ”دفن اسلام“ می‌باشد. رفسنجانی نیز تأکید می‌کند که ”ما هیچ راهی جز ادامه جنگ... نداریم اگر بخواهیم در این زمینه‌ سازشکاری کنیم... در هرصورت باید جای خود را به دیگران بدهیم» (کیهان 4تیرماه 64).
افتضاح ایران‌گیت:
روز 13آبان 1365ماجرای روابط پنهانی رژیم خمینی با آمریکا از پرده به در افتاد و رسوایی جدیدی دامنگیر خمینی شد. خمینی که سالها از قبل «مبارزه با آمریکا» و «رژیم اشغالگر قدس» سودهای کلان برده بود و بسیاری از حریفان را به مدد سلاح مبارزه با «استکبار» از صحنه بیرون افکنده بود حال روشن شد که خود او سالهاست که هم با آمریکا و هم با اسراییل روابط پنهانی گسترده‌یی داشته است. افشای این روابط پنهانی که به «ایران‌گیت» معروف شد رسوایی رژیم نیرنگ کار را باز هم بیشتر کرد. یکی از موضوعات مذاکرات بین اولیور نورث و گردانندگان رژیم علاوه بر تحویل موشکهای تاو، محدود کردن حضور مجاهدین در آمریکا و حمایتی که در کنگره داشته‌اند بوده است.
گزارش کمیسیون تاور (بند 4، ص 360) که در اسفند 1365منتشر شد نشان می‌دهد که رژیم آخوندی از وزارت‌خارجه آمریکا خواسته بود که در اعلامیه‌یی رسمی سازمان مجاهدین خلق را تروریست و مارکسیست بنامد.
در روز 24ژوییه 1985در پایان یک جلسه استماع کمیته خارجی در مجلس نمایندگان آمریکا ریچارد مورفی دستیار وزیر خارجه در امور خاور نزدیک بدون هیچ زمینه قبلی و بی‌آن که هیچ‌یک از نمایندگان حاضر از وی در این مورد پرسشی کنند بیانیه‌یی را درباره سازمان مجاهدین خلق ایران خواند که در آن آمده بود:
«... آنها یک گروه نظامی اسلامی و ضددموکراتیک و ضدآمریکایی و اشتراکی هستند و از تروریسم و خشونت به‌عنوان ابزار اصلی پیشبرد سیاستهایشان استفاده می‌کنند» («مجاهد» شماره 358، 11مهر1373).
ماجرای «ایران‌گیت» که در ادامه بند و بستهای رژیم خمینی و «استکبار جهانی» باعث رسوایی خمینی و کل رژیم ولایت‌فقیه شد به افشاگری مجله عربی «الشّراع» مربوط است که در بیروت چاپ می‌شد. این افشاگری را سیدمهدی هاشمی (از اعضای دفتر منتظری که رهبری «دفتر جنبشهای آزادی‌بخش» را به عهده داشت) در اختیار این مجله قرارداده بود که به بهای از دست دادن جانش تمام شد.
آبرو باختگی جهانی رژیم:
در پرتو فعالیتهای مستمرّ شورای ملی مقاومت، رژیم خمینی از نظر جنگ‌طلبی کاملاً رسوا و منزوی شد به‌طوریکه خود خمینی و سران جنایتکار رژیمش به این آبرو باختگی جهانی بارها اعتراف کردند. چند نمونه آن را در زیر می‌خوانید:
خمینی: «ما الآن در یک هم‌چو قضیّه‌یی واقع هستیم که همه کشورها به استثنای خیلی کم با ما مخالفند... در داخل هم که می‌بینید که باز شیاطین موجودند» (کیهان 11آبان64)
میرحسین موسوی نخست‌وزیر رژیم «امروز تهاجم تبلیغاتی و جنگ روانی وسیعی علیه ما تدارک دیده شده تا صلح را تحمیل کنند... امروز همه رسانه‌های گروهی جهان علیه ماست» (کیهان 22خرداد64).
در اواخر شهریور سال 65خمینی در دیدار با جمعی از «مدرّسین حوزه علمیه قم» که از زمان پایان جنگ پرسیده بودند گفته بود: «ما تا آخرین خانه و تا آخرین نفر می‌جنگیم و تا آن زمان که من زنده‌ام از صلح و سازش سخن نگویید» (کیهان 26شهریور 65).
تأسیس «ارتش آزادیبخش ملی ایران»
در پی توطئه‌های هماهنگ رژیم خمینی و محافل امپریالیستی برای جلوگیری از فعالیت مسئول شورای ملّی مقاومت در فرانسه، شورا در نشست فوق‌العاده 23اردیبهشت65عزیمت مسعود رجوی به خاک عراق را مورد تأیید قرار داد و مسئول شورا در روز 17خرداد (7ژوئن 86) خاک فرانسه را به مقصد بغداد ترک گفت. روز 30خرداد 1366مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت ایران طی پیامی تأسیس «ارتش آزادیبخش ملی ایران» را اعلام کرد.
قطعنامه 598 شورای امنیت ملل متّحد:
شورای امنیت ملل متّحد در روز 20ژوییه 1987م (29تیر1366) قطعنامه 598 را برای «ترک مخاصمه میان ایران و عراق» به‌اتفاق آرا تصویب کرد که در آن «به‌عنوان نخستین گام برای دستیابی به راه‌حلی که از طریق مذاکره امکانپذیر باشد مصراً از ایران و عراق می‌خواهد که ضمن برقراری یک آتش‌بس فوری کلیه عملیات نظامی زمینی، هوایی و دریایی خود را متوقف سازند و قوای خود را به داخل مرزهای بین‌المللی شناخته شده فراخوانند»... اما خمینی این قطعنامه را نپذیرفت.
ماههای پایانی جنگ:
شکست سریع و کامل نیروهای رژیم در جنگ فاو به همه جهانیان به‌ویژه به کشورهای منطقه نشان داد که توان تعرّضی و دفاعی نیروهای رژیم دیگر در حدی نیست که آنها تصور می‌کرده‌اند. پی بردن به این ضعف نظامی تحولاتی را در عرصه سیاسی خصوصاً در رابطه کشورهای مختلف با رژیم به وجود آورد.
عملیات پیروزمند چلچراغ:
در سالگرد 30خرداد سال 1367، 22تیپ رزمی و پشتیبانی ارتش آزادیبخش ملی ایران دو لشکر نیروهای خمینی (لشکر 16زرهی قزوین و لشکر 11امیرالمؤمنین از سپاه پاسداران) و تیپ مستقل قائم از سپاه پاسداران را در منطقه مهران مورد تهاجم قرار دادند عملیات در نیمه‌شب 29خرداد در جبهه‌یی به طول 50و عمق 20کیلومتر صورت گرفت. در ساعت ده و سی دقیقه صبح به وقت محلی شهر مهران به تصرف نیروهای ارتش آزادیبخش ملی درآمد. در این عملیات که «چلچراغ» نامگذاری شده بود بیش از 8هزار تن از نیروهای رژیم کشته و مجروح شدند و 1500تن نیز به اسارت رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی درآمدند که در میان آنها رئیس ستاد لشکر (با درجه سرهنگی) مسئول آموزشی لشکر (با درجه سرهنگ دومی) یک سرگرد و چندین افسر دیده می‌شوند. غنایم به دست آمده از این عملیات به ارزش دو میلیارد دلار برآورده شده است.
پذیرش آتش‌بس و سرکشیدن جام‌زهر توسط خمینی:
در روز 22تیرماه 1367عراق اعلام کرد که «شهر زبیدات به‌طور کامل از نیروهای رژیم ایران پس گرفته و عین خوش، موسیان، فکه و دهلران را به تصرف درآورده است اما نیروهای عراقی مدت زیادی در خاک ایران باقی نخواهند ماند و عقب‌نشینی خواهند کرد»...
در روز 27تیرماه 1367(18ژوییه 1988) خامنه‌ای رئیس‌جمهور وقت رژیم در نامه‌یی به پرز دوکوئیلار دبیرکل ملل‌متحد بعد از یک سال که خمینی از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل سرباز زده بود اعلام کرد: جمهوری اسلامی ایران «... به‌منظور یاری کردن دبیرکل سازمان ملل جهت استقرار امنیت بر اساس عدالت قطعنامه 598 را به‌طور رسمی پذیرفته است»... (رادیو رژیم اخبار ساعت 14، 27تیرماه67).
خمینی سرانجام در اوج درماندگی داخلی و آبرو باختگی بین‌المللی «زهر آتش بس» را سرکشید و ده ماه پیش از آن که نفسش بریده شود و به حیات ننگین خود خاتمه دهد گفت: «من باز می‌گویم که قبول این مسأله برای من از زهر کشنده‌تر است ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم... شما می‌دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگیم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آن چه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته‌ام با خدا معامله کرده‌ام»... (رادیو رژیم 29تیرماه 1367).
و به این صورت جنگ ویرانگری که رژیم خمینی همه امکانات مملکتی و همه آحاد مردم را در تنور آن سوزاند هشت سال به درازا کشید تا سرانجام خمینی و گردانندگان ایران برباد ده رژیمش، به ناگزیر زهر آتش‌بس را سرکشیدند و به خواست مردم داغدار ایران و عراق و همه صلح خواهان جهان تن دادند.
حماسه «فروغ جاویدان»
خمینی در روز 27تیرماه 1367زهر قطعنامه آتش‌بس را سرکشید اما سؤال اصلی این‌جاست که عامل عمده این تغییر ناگهانی سیاست چه بود؟ بدون شک شتابزدگی خمینی در اعلام پذیرش قطعنامه 598 و اصرارش در اجرای فوری آن را به چیزی جز احساس سرنگونی قریب‌الوقوع رژیمش نمی‌توان تعبیر کرد چرا که عراق بارها و به تأکید اعلام کرده بود که هدفش از وارد آوردن فشارهای نظامی، واداشتن رژیم خمینی به پذیرش صلح است. قدرتهای جهانی به‌ویژه آمریکا و متحدانش نیز با اصرار و تأکید تمام بارها اخطار کرده بودند که نخواهند گذاشت این جنگ برنده و بازنده‌یی داشته باشد.
پس تنها عامل داخلی که می‌توانست این سرنگونی را تحقّق بخشد ارتش آزادیبخش ملی بود که در آخرین عملیاتش در مهران، قدرت و کارآیی رزمی ”نگران کننده“ یی از خود نشان داده بود.
هدف رژیم از پذیرش قطعنامه پیش از هر چیز اجرای آتش‌بس و بسته شدن مرزها بود تا نیروهای ارتش آزادیبخش ملی امکان ورود به خاک میهن را پیدا نکنند. و شک نباید کرد که این خواست خمینی مورد تأیید قدرتهای بزرگ و متحدانش هم بود.
ارتش آزادیبخش در دوراهی انتخاب
از فردای روزی که خمینی قطعنامه را پذیرفت ارتش آزادیبخش دو راه بیشتر در برابرش نبود: یکی تن‌دادن به صلح و تسلیم شرایط موجود شدن و دیگر عمل نظامی برای سرنگونی تمامیت رژیم خمینی.
معنای فروغ جاویدان اعلام همین موضع سیاسی بود. از این‌رو اجرای عملیات می‌بایست نه تابع الزامهای سیاسی باشد نه تابع ملاحظات نظامی یعنی می‌بایست به فوریت و به هر قیمت صورت بگیرد. چه به پیروزی برسد و چه نرسد...
عملیات «فروغ جاویدان» از ساعت سه و نیم بعدازظهر روز سوم مرداد 1367آغاز شد. طی این عملیات شهرهاى کرند و اسلام‌آباد آزاد شدند و ارتش آزادیبخش طی 150کیلومتر پیشروی و رسیدن تا نزدیکی کرمانشاه ضربه‌یی کوبنده بر پیکر دستگاه جنگ و سرکوب رژیم فرود آورد و پس از 72ساعت نبرد بی‌وقفه در شبانگاه ششم مرداد بازگشت به پایگاههایش را آغاز کرد.
مسعود رجوی فرمانده کل ارتش آزادیبخش درباره «فروغ جاویدان» و دستاوردهای آن گفت: «... ما در فروغ جاویدان برعکس همه فرصت‌طلبان و میوه چینان اصل را بر حفظ خودمان نگرفتیم بلکه هم‌چون همیشه به فدای تمام‌عیار گرویدیم، یعنی ثابت کردیم که برای رهایی خلق و میهن قبل از هر چیز با تمام وجود و با تمام قوا پا در رکاب فدای تمام‌عیار گذاشتیم... از روز دوشنبه سوم مرداد (1367) تا پنجشنبه و جمعه ضمن 4، 5روز... بیشتر از 26لشکر دشمن حدود 19تیپ 2گروه بزرگ توپخانه 4پایگاه هوایی و شکاری 3گروه هوانیروز 9قرارگاه و ستاد اجرایی موسوم به خاتم با ما مقابله کرد. ما با حدود 150تا 200هزار نیروی دشمن تمام‌عیار چنگ در چنگ شدیم و حدود 55هزار تلفات وارد کردیم. همگان دیدند که چه‌طور لرزه به سراپای رژیم افتاد... و طعم مرگ و سرنگونی را چشید.
تاثیرات زهر آتش‌بس و افزایش جنگ گرگها تحت عنوان «اشتباه ده ساله»
با خاموش شدن شیپور جنگ، طبل دجّالگریهای خمینی نیز از صدا افتاد و تیغ این سؤال فراگیر آن را از هم درید که حاصل 8سال جنگ ویرانگر، خرابی دهها شهر و هزاران روستا، یک میلیون کشته و چند میلیون معلول و آواره و صدها میلیارد دلار خسارت، چه بود و چرا جنگی که در همان هفته اول می‌توانست پایان بگیرد، هشت سال، با وحشتبارترین‌ شکل، به‌طول انجامید؟
چند ماه پس از آتش‌بس، جنگ چنان‌ چهره شومی به‌خود گرفت که حتّی سیاستگذاران اصلی آن در پی آن شدند که ننگ آن را از دامن خود بشویند.
رفسنجانی که تا دیروز از مدافعان جدّی آن بود و می‌گفت: «اگر آتش‌بس را بپذیریم، سقوط حکومتمان را پذیرفته‌ایم اکنون جنگ هشت‌ ساله را به‌کلّی زیر سؤال می‌برد: «اگر با تجربه‌های امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش بیشتری می‌کردیم که نگذاریم جنگ آغاز شود... شاید ما با تجربه امروز می‌توانستیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم»
موسوی اردبیلی هم با بی‌شرمی آخوندی می‌گفت: «من جزء آنهایی هستم که معتقدند ای کاش جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می‌کردیم».
منتظری هم کارنامه دهساله رژیم را یک اشتباه خواند و گفت: «باید بفهمیم اشتباه کردیم. بگوییم ای ملت ایران ما این‌جا اشتباه کردیم... مسئولان حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به‌ کجا رسیدیم»
پاسخ خمینی به بحران ناشی از شکست در جنگ (سرکشیدن جام‌زهر):
خمینی پس از سرکشیدن جام‌زهر قطعنامه 598 برای کین جویی از مقاومتی که او را ناگزیر به پذیرش آتش‌بس کرده بود، کشتاری وحشیانه را با این پندار خام در زندانها آغاز کرد که ریشه جنبش مقاومت علیه رژیمش را به کلّی بخشکاند.
البته تدارک کشتار سال 1367از مدتها پیش چیده شد. خمینی یکی دو سال پیش از این قتل‌عام بر آن شد تا تسمه از گرده زندانیان سیاسی بکشد. او در نامه‌یی به منتظری به تاریخ 12مهر 65از «هیأت عفو» و آزادی شماری از زندانیان سیاسی به پیشنهاد آن هیأت، انتقاد کرد و نوشت: «... آزادی بی‌رویّة چند صد نفر منافق به دستور هیأتی که با رقّت قلب و حسن ظنّشان واقع شد آمار انفجارها و ترورها و دزدیها را بالا برده است»...
و اکنون زمان آن رسیده بود تا با قتل‌عام دهها هزار زندانی سیاسی که حاضر به تسلیم و وادادگی نشدند ضمن گرفتن انتقام دیرینه خود، فضای رعب و وحشت را نیز برای جلوگیری از اعتراضات مردم و مهار بحرانهای اجتماعی ناشی از شکست در جنگ همراه کرده و از سقوط رژیم جلوگیری بنماید.
حکم اعدام مجاهدین توسط خمینی:
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم‌ از آنجا که منافقین خائن به هیچ‌وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می‌گویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده‌اند و با توجه به محارب‌ بودن آنها... کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سرموضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند محارب و محکوم به اعدام می‌باشند. رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.
والسلام.
- روح‌الله الموسوی الخمینی»
موضعگیری موسوی اردبیلی قاضی‌القضات خمینی پس از فرمان قتل‌عام:
به‌محض صادر شدن این حکم موسوی اردبیلی رئیس قوه قضاییه چنین موضعگیری کرد: «‌قوه قضاییه در فشار بسیار سخت است… که چرا اینها اعدام نمی‌شوند باید از دم اعدام بشوند. دیگر از محاکمه و آوردن و بردن پرونده محکومین خبری نخواهد بود». رادیو رژیم ـ 15مرداد 67
قتل‌عام زندانیان سیاسی توسط خمینی داغ ننگ جاویدان بر چهره خمینی:
و به این ترتیب از روزهای نخستین مرداد ماه سال 67یک قتل‌عام سراسری از زندانیان سیاسی به راه افتاد و تا چند ماه بعد ادامه یافت. زمینه‌های این کشتار بی‌رحمانه که یک توطئه سیاه برای یک نسل‌کشی آشکار بود و به دستور خمینی انجام گرفت از سالها قبل فراهم شده بود. هدف اصلی این کشتار از بین بردن زندانیان مجاهدی بود که طی سالیان با مقاومت قهرمانانه خود و تحمل سرفرازانه تمامی سختیها و شکنجه‌های قرون‌وسطایی دژخیمان برگی زرین از مقاومت و فدا در تاریخ انقلاب نوین میهنمان را رقم زده بودند.
اگر ‌چه تهران و زندانهایی هم‌چون اوین و گوهردشت مرکز این کشتار بودند. اما در سراسر ایران هیچ روستا و شهر و استانی نیست که از چندتن تا چند صدتن در این حماسه پایداری میهنی در برابر ارتجاع خون‌آشام شهیدی تقدیم نکرده باشد. این کشتار فجیع و بی‌سابقه با حکم کتبی، دستورهای روزانه و نظارت مستقیم شخص خمینی صورت می‌گرفت.
فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی:
خمینی، سه رو بعد از سخنرانی منتظری که کارنامه دهساله رژیم را یک اشتباه خواند، فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده انگلیسی کتاب «آیه‌های شیطانی» را صادر کرد. متن کامل فتوای خمینی که در تاریخ ۱۴فوریه ۱۹۸۹برای اولین بار از رادیوی دولتی ایران منتشر شد بدین شرح است.
بسمه تعالی
انا لله و انا الیه راجعون،
به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می‌رسانم، مؤلف کتاب «آیات شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم شده است، همچنین ناشران مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می‌باشند. از مسلمانان غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس که در این راه کشته شود، شهید است انشاء‌الله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. و السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.
روح‌الله الموسوی الخمینی ۲۹بهمن ۱۳۶۷/ ۱۷رجب
یک هفته بعد از این فتوا، در سایه موج جدیدی که این فتوا دامن زد، با یک «پیام مهم» خطاب به‌ روحانیان سراسر کشور و مدرّسین و طلاب حوزه‌ها» وارد میدان تضادهای دو جناح شد او با یورش به منتظری و مخالفان خط امام گفت: «در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی... عده‌یی با ژست مقدّس‌مآبی چنان تیشه به‌ ریشه دین و انقلاب و نظام می‌زنند که گویی وظیفه‌یی غیر از این ندارند. آیا در مقابل این افعی‌ها نباید اتّحاد طلاب عزیز حفظ شود؟
خمینی در این پیام مجدداً یادآوری کرد: «دشمنان از دیرباز برای اختلاف افکنی میان روحانیان آماده شده‌اند. غفلت از آن همه چیز را برباد می‌دهد. حال اختلاف بر هر شکلی باشد، بدبینی شدید نسبت به مسئولان بالا باشد یا مرزبندی فقه سنتی و پویا و امثال آن... نگران تقابل و تعارض جناحهای مؤمن به‌ انقلابم.
این فتوا تا به امروز بر قوت خود باقی است. ولی‌فقیه فعلی رژیم، خامنه‌ای نیز در سال ۱۳۸۳خورشیدی حکم خمینی را غیرقابل تغییر خواند. پس از این فتوا برخی از نهادهای دولتی ایران، جایزه‌هایی برای قتل او تعیین کردند.
بدین وسیله و با این فتوا پهنه جدیدی در سیاست خارجی رژیم باز شد که در ابعاد وسیع به ترور و کشتار مخالفان در خارج از ایران و صدور تروریسم در تمامی کشورهای منطقه راه برد که هم‌چنان تا امروز ادامه دارد.
خمینی بزرگترین جراحی سیاسی: عزل منتظری:
قتل‌عام زندانیان سیاسی و جوشش آن خونهای به‌ناحق ریخته‌شده، بزرگترین جراحی سیاسی رژیم ولایت‌فقیه را به‌دنبال داشت. در پی نامه‌های اعتراضی منتظری به خمینی بر‌ سر کشتار مجاهدین، روز سه‌شنبه 8‌فروردین‌68خمینی ناچار شد قائم‌مقام رهبری رژیم یعنی منتظری را برکنار کند.
منتظری در اعتراض به قتل‌عام زندانیان در نامه‌یی به خمینی در 9‌مرداد‌67ازجمله گفته بود که:
«اعدام چند‌ هزار نفر در ظرف چند‌ روز عکس‌العمل خوبی ندارد»!
«اعدام موجودین از سابق در زندانها در شرایط فعلی حمل بر کینه‌توزی و انتقامجویی می‌شود»
«تابه‌حال از کشتنها و خشونتها نتیجه‌یی نگرفته‌ایم جز این‌که جاذبه منافقین و ضدانقلاب را زیاد کرده‌ایم‌ اگر فرضاً بر‌ دستور خودتان اصرار دارید، اقلاً دستور دهید، ملاک اتفاق‌نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد نه اکثریت، و زنان هم استثنا شوند، مخصوصاً زنان بچه‌دار. بالاخره اعدام چندهزار نفر در ظرف چند‌روز، هم عکس‌العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود…».
مرگ خمینی:
سرانجام روز 13خرداد 68خمینی مرد و به حیات ننگین خود خاتمه داد. با مرگ او «خط امام» حامی و صاحب خود را از دست داد. و در برابر جناح مخالف و مردم به‌جان آمده از جنگ و اختناق تنها ماند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر