شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۶

داستان اسماعیل بر دار

از منظومه گفتگو با سنگ سنگ خاوران
بر اساس یک گزارش واقعی از شهادت قهرمانانه‌ی مجاهد خلق سیداسماعیل میرباقری در جریان قتل‌عام سال 67. اصل خاطره در پایان آمده است.
آن یک اسماعیل بر بالای دار شیر مردی بود او حلاج وار
آخرین دم از حیاتش چون رسید خواست فریادی دگر یک دم کشید
با اشارت گفت: «جلادم!... ... بیا! بسته ره بر بانگ فریادم!... ... بیا!»
زود از جا جست جلادش که: «هان! اینک آمد پهلوان را امتحان»
داشت در دل نیتی زشت آن پلید تا مگر آن مرد ره، از ره برید!
گفت: «بردارم طناب از گردن‌اش تا بگوید راز توبه کردن‌اش
گر که برگردد وی از ایمان خود می‌کند ره باز بر یاران خود
باز می‌گردند جمعی زین مسیر چون که برگردد ز راه این مرد شیر»
آمد آن جلاد و بگشود آن طناب تا کند ایمان جمعی را خراب
شل نمود از حلق اسماعیل بند تا مگر توبه کند آن سربلند
چون ره فریاد آن والامقام باز شد تا یک نفس گوید کلام
با هر آنچه در توان فریاد زد هم‌چو پتکی بر سر بیداد زد
گفت: «بر آزادی از من صد سلام بر خمینی لعنت‌ام تنها کلام
عشق من آزادی خلق من است مرگ بر دیوی که خصم میهن است»
شور و شوق افتاد در آن بندیان گشت عزم پایداری صدجنان
آنگه اسماعیل با لبخند خویش بست با مولای خود پیوندخویش
***
حماسه‌ی بالا بر اساس نوشته‌ی زیر به نظم در آمده است:
نوشته‌ی یکی از بستگان مجاهد شهید اسماعیل میرباقری
اسماعیل فقط با یک کلمه انتخاب مجاهد خلق به طناب دار بوسه زد و جمله آخرش قبل از شهادت این بوده که به‌سر پاسداری که چهارپایه را از زیر پایش بیرون می‌کشیده گفته است یک لحظه می‌خواهم چیزی بگویم و آنها همه میدوند و سرپاسدار می‌دانسته اسماعیل سر موضع بوده و همه از او زندانیان رهنمود می‌گرفته‌اند، می‌گوید بروید سریع طنابش را شل کنید شاید که توبه کرده. اما همین که طناب را شل می‌کنند اسماعیل فریاد می‌زند «مرگ بر خمینی - سلام بر آزادی و زنده باد خلق» و پاسداران سراسیمه شده و سرپاسدار خودش میدود و چهارپایه اسماعیل را می‌کشد و اسماعیل لبخند بر لب به سوی خدا و مولایش حسین (ع) و علی ع سلام و حنیف و... پرمی‌گشاید..
این خاطره را یک پاسدار تعریف کرده است. پاسداری که بعد ها به‌خاطر همین صحنه‌ی تکان‌دهنده که از اسماعیل می‌بیند دیگر به زندان نرفته و بر ضد رژیم می‌شود و نزد مادر اسماعیل می‌رود و ماجرای حماسی اسماعیل را تعریف می‌کند و می‌گوید مادر مرا ببخشید من شرمنده اسماعیل شیر شما هستم و او یک انسان متکامل بود. او همه ما پاسداران را از کارها و صلابتش و خنده‌هایش عاجز کرده بود. او واقعاً عاشق واقعی بود عاشق فدا کردن و زندگی انسانی.»
م. شوق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر