شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری است که به جرم دفاع از خود در مقابل تجاوز مقام اطلاعاتی رژیم در تاریخ ۳ آبان ۱۳۹۳ حلق آویز شد. و حالا شعله یک فعال ضدمجازات اعدام و مدافع حقوق بشر در ایران است. پیامش را که روز ۱۰تیرماه منتشر شده است، بخوانیم
سلام بر همه کسانی که برای احقاق حقوق انسانی، آزادی و نه به اعدام و شکنجه گرد هم جمع شده اند. همه ایرانیانی که آمده اند تا همبستگی خود را با مردم رنجدیده نشان دهند. همراهی با مادرانی که دندان كينه بر جگر می فشارند
نزدیک دهسال گذشت از روزی که دخترم توانست از نبرد با مامور اطلاعاتی متجاوز و مقابله با آن نرینه وحشی ، جان سالم به در برد. پس از آن او بود و شلاق و لگد و انفرادی ، او بود و بازجویی و بیدادگاه . او بود و سایه طناب دار . او بود و استقامت در مقابل خواسته سیستم قضایی و اطلاعاتی برای نوشتن نامه ای که ابروی رفته مامور هرزه را بازگرداند. او بود و نه گفتن. او بود و رقص بر دار. او رفت و من ماندم. با جگری خون چکان ، سرگشته و حیران بر ظلمی که آشکارا روا شد بر دخترم. من ماندم و گلویی که پر بود از فریاد. فریاد بر بیدادی که به دخترم روا شد .من ماندم و سفر به خانه هایی که چوبه های دار ویرانشان کرده بود. خانه هایی که همه مردان شان در دو نسل پیاپی اعدام شده بودند. حکایتها شنیدم از زنانی که شوهران اعدام شده را در حیاط خانه دفن کرده و بچه های خردسالشان را در همان حیاط ، بزرگ کرده بودند.از جوانانی که کودکی شان دزدیده شد با اعدام پدر يا مادر در قتل عام 67. من ماندم و دیدن سفره های خالی بازماندگان اعدام . همانها که به جرم اعتیاد با سیم بکسل بردار شدند و روی گردنشان رد خون باقیماند. من ماندم و دیدن اشک آغشته به خشم مادری که پسرش زیر چرخهای ماشین نیروی انتظامی له شد. دیدن پای تاول زده مادری که 17 سال به دنبال رد پای سعید گمشده ش دویده بود. هم نشینی بامادری که در غروبی غمگین تنها یک لحظه از غفلت ماموران استفاده کرده و جنازه پسرش را دیده بود . پسری که با شلیک مستقیم به سرش کف خیابانهای تهران کشته شد. مثل ندا . مثل کیانوش مثل صانع. من ماندم و شنیدن از مردی که 50 عضو فامیلش اعدام شده بودند. مادرانی که 5 فرزندشان اعدام شده و سنگی بر گوری نداشتند تا بر آن مویه کنند. خاوران قبله دلشان بود . من ماندم و مادری که پسرش در زندان، اعدام خاموش شده بود. حیران و سرگردان از شهری به شهر دیگر میرفتم و باز میجستم بازماندگان اعدام را . ریان را دیدم که هنوز چهارسالش هم نشده اما پدر و عموهایش اعدام شده اند. آخر آنها سنی بودند. رویدا را دیدم که قرار بود تازه به کلاس اول برود ، که اعدام پدر، شلاقی شد بر چهره اش. هر چه آنان را میافتم بیشتر میفهمیدم که عدالت گم شده در سرزمینم.سرزمینی که تشنه عدالت و آزادی ست. آتشی که سربدار شدن ریحان به جانم افکنده بود شعله ورتر شده و اراده ام برای برچیدن بساط اعدام آهنین گشت. اکنون در آستانه دهمین سال نبرد ریحانم میدانم که علاوه بر محاکمه و مجازات جلادان و قضاتی که در کشتن دخترم دخیل بوده اند ، خواهان برقراری عدالت و آزادی ام . تا دیگر کسی بخود جرات ندهد ستار را زیر شکنجه بکشد.
اکنون میگویم همچنانکه ریحان دختر میلیونها مادر شد ، من نیز مادر هزاران جانباخته ام . مادر هفت برادران ، مادر اعدامیان کرد و بلوچ ، مادر شهرام و مونا . مادر سعید و مصطفی و رضا . قطره ای از دریای دادخواهان . تا نفس دارم بر طبل دادخواهی خواهم کوفت. میدانم که هزاران دست یاریگر به سویم دراز خواهد شد . دستهایی که نمیگذارند پرچم دادخواهی به زمین افتد. میدانم نه ریحان و نه دیگر اعدامیان بازنخواهند گشت اما ريحانها در آينده لبخند خواهند زد.میدانم که راهی سخت در پیش دارم اما با همه توان به عهدی که با رعنایان در خاک خفته بسته ام وفا خواهم کرد . اینک این منم مادر هزاران ریحان . قطره ای در دریا . فراتر از هر عقیده و گروه، دستهایم را به سوی دستهای یاریگر دراز می کنم . کیست یاری ام کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر