بنگر چسان انسان از تو گذشته است... !
ای مسلط بر انجماد سنگ و زنگبار آهن؛
بر انسان نـه!
بنگر چسان ایران از تو گذشته است... !
ای خلافت بر استخوان و کالبد و گـور؛
بر اندیشه و بر نور نـه!
استیلای تو بر سنگراه عبور و گذرگاه سکوت؛
بر عابر و بر شور نـه!
سایهات بر دیوار و پردههای غریب زندگی؛
بر گرمروی آشناشاد زندگان نـه!
بنگر چسان مردمان از تو گذشتهاند... !
دینات فراق انسان از انسان و انزوای خدا؛
آیهی عشق و چکامهی وصال، نـه!
حدیث حیات تو کتاب شقاوت؛
ستایش مهر آزادی، نـه!
ولایت کن بر هیاهای فریب و قتلعام حیا؛
بر شکوه ژرفا و شرم نـه!
پگاهانت قتلگاه جنگل بر رواق اعدام؛
طلیعهی رویش و دوام نـه!
بنگر چسان انسان از تو گذشته است... !
باش تا جهل مسلط قرون
هورایت کشد و
رسولان خرد
ترکت گویند...
باش در شتاب جنایت؛
ای زیسته در نعرههای نفرین مادران!
باش تا اربابان جهان
مجال پروارت دهند
ای پوزار گرگ فقر بر سفرههای
مردم!
باش بر سریر زندان و تختگاه قصاص.
باش بر گریهی گورخواب و قهقهی پولخواب.
باش بر فخر اعتیاد و تبهگاه زیستن.
باش تا اروح ابلیس
تعظیمت کنند
ای زیسته در انزوای ننگ!
باش تا ارثیههای عاطفی خلق
بر آستانه رستاخیز آزادی فرود آیند...
بنگر چسان انسان و ایران و زمان از تو بگذرند... !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر