تو چشماش يه حس غريب درد
همه ش دنبال حرف تازه بود
توى ذهن تبدار و توفانى ش
پر از بحثاى بي اجازه بود
يه شلوار جين، پيرهنى ساده
صميمى و محجوب و افتاده
تو كيفش كتاباى ممنوعه
كى ميدونه كه كى بهش داده
پرنده بخون وقت آوازه
ميدونم دلت تنگِ پروازه
تو بيزارى از اين قفس مرگي
واسه ت پركشيدن يه آغازه
گاهى تو خشم ودرد، با مادراي رنج
با بچه هاى فقر دمساز ميشد
گاهى مي رفت و تو كافى نتاى شهر
بغض نگفته شُ ، آواز ميشد
پرنده بخون وقت آوازه
ميدونم دلت تنگِ پروازه
تو بيزاري از اين قفس مرگى
واسه ت پركشيدن يه آغازه
يه روز اما، يه روز بد
دم غروب خبر اومد
كه ديگه نيست نديدنش
سر كوچه دست بسته بردنش
يكى ميگفت كجا رفته
يكى ميگفت چرا رفته
يكى ميخوند ستاره شد
توى تك تك ما دوباره شد
پرنده بخون وقت آوازه
ميدونم دلت تنگِ پروازه
تو بيزارى از اين قفس مرگى
واسه ت پركشيدن يه آغازه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر