در حالی که جنایتهای رژیم خونریز اسد در حلب همچنان ادامه دارد، هر روز تصاویر و گزارشهای تکاندهندهیی از این جنایتها منتشر میشود.
کانال 4خبری تلویزیون انگلستان گزارشی را از داستان دردناک سه پسربچه در حلب پخش کرد که دوشنبه هفته گذشته اتفاق افتاده است؛ بخشهایی از این گزارش ذیلا آمده است:
«کودکان یک روز معمول را در حلب شروع کرده بودند؛ محمد، محمود و عمار سه برادر با هم بازی میکردند. اما اصابت یک بمب زندگی آنها را برای همیشه تغییر داد. محمود و عمار در حالت شوک در انتظارند؛ انتظار در کنار برادری که پزشکان تلاش دارند هر طور شده از مرگ حتمی نجات بدهند.
در تخت مقابل یک دختربچه مجروح به او مینگرد. داروی بیحسی اینجا یافت نمیشود.
یکی از مجروحان: کنار پنجره بودیم و من به برادرم گفتم که به داخل بیاید؛ موشک همان موقع اصابت کرد. خونه عمار طاهر بود.
سرانجام محمد بر اثر جراحت جانش را از دست میدهد. پزشکان بیهوده تلاش دارند به برادرانش دلداری بدهند. این آخرین فرصت عمار و محمود برای دیدن چهره برادر کوچکشان است. و بعد مادر محمد از راه میرسد.
مادر محمد: آه عشق من، این محمده!
نه، نه خودم بلندش میکنم.
او پسرمه، او عشقمه.
مادر حاضر نیست جسد پسرش را به کسی دیگر بدهد و باور ندارد که او را از دست داده است.
بگذار من او رو برایت حمل کنم.
مادر: نه، نه، اون رو از من نگیر. اگر بگیری، هرگز تو را نخواهم بخشید.
مادر او را همچون یک کودک زنده بغل کرده و برای دفن منتقل میکند؛ یک کودک دیگر حلب جان خود را از دست داده است.
کانال 4خبری تلویزیون انگلستان گزارشی را از داستان دردناک سه پسربچه در حلب پخش کرد که دوشنبه هفته گذشته اتفاق افتاده است؛ بخشهایی از این گزارش ذیلا آمده است:
«کودکان یک روز معمول را در حلب شروع کرده بودند؛ محمد، محمود و عمار سه برادر با هم بازی میکردند. اما اصابت یک بمب زندگی آنها را برای همیشه تغییر داد. محمود و عمار در حالت شوک در انتظارند؛ انتظار در کنار برادری که پزشکان تلاش دارند هر طور شده از مرگ حتمی نجات بدهند.
در تخت مقابل یک دختربچه مجروح به او مینگرد. داروی بیحسی اینجا یافت نمیشود.
یکی از مجروحان: کنار پنجره بودیم و من به برادرم گفتم که به داخل بیاید؛ موشک همان موقع اصابت کرد. خونه عمار طاهر بود.
سرانجام محمد بر اثر جراحت جانش را از دست میدهد. پزشکان بیهوده تلاش دارند به برادرانش دلداری بدهند. این آخرین فرصت عمار و محمود برای دیدن چهره برادر کوچکشان است. و بعد مادر محمد از راه میرسد.
مادر محمد: آه عشق من، این محمده!
نه، نه خودم بلندش میکنم.
او پسرمه، او عشقمه.
مادر حاضر نیست جسد پسرش را به کسی دیگر بدهد و باور ندارد که او را از دست داده است.
بگذار من او رو برایت حمل کنم.
مادر: نه، نه، اون رو از من نگیر. اگر بگیری، هرگز تو را نخواهم بخشید.
مادر او را همچون یک کودک زنده بغل کرده و برای دفن منتقل میکند؛ یک کودک دیگر حلب جان خود را از دست داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر