راستی آیا میان کار تو و آن زنی که خالی از هول و هراس، رخ در رخ ماموران ناجور بالا و پست قامت یک ابتذال را در وسط خیابان به ریشخند میگيرد، شباهتی نیست؟کاری از آن دست که تو میکنی در ستایش مرگ نیست چرا که، هیبت زنجیر و زندان را شکستن و بر جبر کور ممنوعیت تاختن تا شعله حقیقت خاموشی نگیرد، همان سرود تقدیس زندگی است
گلرخ عزیز
اندیشیدن به شرایطی که در آن قرار داری چالش برانگیز است، جنگی است از گونه “بود” یا “نبود
اندیشیدن به شرایطی که در آن قرار داری چالش برانگیز است، جنگی است از گونه “بود” یا “نبود
تاب و تب و جدیت تو فراتر از مرزهای دوستی، هر کس را به ورطه انتخابی تعیینکننده میکشاند.آخر، عنصر مقاومت اینگونه است، خاصه آن که زن باشی آن هم در سرزمینی که در آن زن بودن خود به تنهایی پلیدترین شر است و مستوجب بالاترین شکنجه و نفرین. وقتی قلمات را شکستند و قفل بر دهانت زدند، گریبان چاک کرده و به میدان تاختی تا جانات شعلهی آتش عصیانت و نفیر بلند دهانات باشد در نبردی نابرابر و رودررو، که سرنوشت آن را اراده تو رقم میزند.هر چند ذره ذره از جسمات آب میشود و این همه، فهم آن را برای هر غایب میدان و نشستهای دشوار میکند که شاید به همدلی حتی بگویند: “با مرگ نحس پنجه میفکن” اما یک روح بیقرار چه کند که دیگر کمترین تاریکی را برنمیتابد و هرچه از زور ظلم و ستم پنهان شده در پوستین قوانین و دم و دستگاه دیوانی، برایش به قفسی تنگ میماند که بر پرواز مهر ممنوع میزند و امروز تو را فراتر از آنچه در گذر این سالها شناختهام میبینم. حتی اگر اکنون به اعتصابت پایان دهی دیگر صحنهای که آفریدی برای همیشه ثبت خواهد ماند
استوار بمانی
مجید اسدی – زندان گوهردشت / چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر