پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۷

بمناسبت ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ تیرباران و شهادت ۹ زندانی قهرمان توسط دژخیمان سلطنت منفور پهلوی

تیرباران اولین دسته مرکزیت مجاهدین
30فروردین۱۳۵۱، دژخیمان شاه خائن، با رگبار مسلسلهای خود، خون پاک چهارعضو مرکزیت سازمان‌مجاهدین خلق ایران را برزمین ریختند.
آن‌روز شهیدان پرافتخار، ناصر صادق، علی میهن‌دوست، محمد بازرگانی و علی باکری در میدان‌تیر چیتگر جان برسر پیمان نهادند و خون پاکشان را فدیه آزادی خلق و میهنشان کردند.
شش‌ماه بعد از یورش وسیع ساواک شاه به‌پایگاههای مجاهدین در شهریور سال50، رژیم شاه زیر فشارهای بین‌المللی که بخصوص با تلاشهای پیگیر شهید بزرگ حقوق‌بشر، دکترکاظم‌رجوی بالا گرفته بود، مجبور شد برای محاکمه مجاهدین یک‌دادگاه علنی با حضور خبرنگار خارجی برپا کند. البته این‌دادگاه تحت‌کنترل کامل مأموران امنیتی برگزار شد.
در این به‌اصطلاح دادگاه علنی، ناصر صادق، علی میهن‌دوست، محمد بازرگانی و مسعود رجوی، اعضای مرکزیت سازمان به‌عنوان متهمان اصلی محاکمه می‌شدند. علاوه‌بر آنها مجاهدشهید منصور بازرگان و مجاهدان خلق محمود احمدی و مهدی فیروزیان و همچنین تعدادی دیگر که در معرض تبرئه بودند درهمین بیدادگاه محاکمه می‌شدند. ساواک درپی آن بود که با ترفند و ازجمله ایجاد شکاف در دادگاه، روحیه مجاهدین و انقلابیون آن‌زمان را تضعیف کرده و اعتقاد جوانان به‌حقانیت مشی مبارزه انقلابی علیه دیکتاتوری سلطنتی را مخدوش نماید. اما مجاهدین با آگاهی از اهداف برگزاری این‌دادگاه نمایشی، و این‌که به‌خوبی می‌دانستند شاه، کمر به‌ازبین بردن مرکزیت سازمان بسته، با برخوردی هشیارانه و انقلابی به‌دفاع از آرمان و ایدئولوژی و خطوط سیاسی و استراتژیک سازمان پرداخته و توطئه ساواک را درهم‌شکستند. دفاعیات پرشور مجاهدین نه‌تنها دادگاه را به‌صحنه محاکمه رژیم شاه تبدیل کرد، بلکه رئیس بیدادگاه و ساواک را وادار ساخت تا درخلال این محاکمه فرمایشی دست خود را رو کرده و نمونه‌های کامل نقض حقوق‌بشر را در برابر چشم نمایندگان رسانه‌های جهانی به‌نمایش بگذارند.
آغاز یک دوران نوین
محاکمات، دفاعیات و شهادت شهدای 30 فروردین 51 بیانگر آغاز یک دوران نوین از مبارزات مردم ایران و نقطه ظهور اجتماعی و سیاسی سازمان‌مجاهدین خلق ایران بود. دادگاه فرمایشی محاکمه مجاهدین که از دی‌ماه 50 شروع شد و روزنامه‌های رژیم، برخی نکات جلسات آن‌را منعکس می‌کردند، درواقع یک افتضاح سیاسی برای رژیم شاه بود. چراکه به‌تازگی از جشنهای ۲۵۰۰ساله که برای نمایش به‌اصطلاح ثبات رژیمش به‌راه انداخته بود درآمده بود و قصد داشت با برپا کردن این محاکمات، قدرت‌نمایی کند، اما با این‌کار در‌واقع اعتراف کرد که برخلاف دعاویش، چه جریان وسیع و گسترده سیاسی-نظامی سازمان‌یافته‌یی از چند‌ین‌سال پیش در ایران ایجاد شده و رشدکرده است.
دفاعیات نیرومند و افشاگر و موضعگیریهای انقلابی اعضای مرکزیت سازمان دراین‌دادگاه، نقش سیاسی و اجتماعی بی‌بدیلی در ارتقای جنبش انقلابی داشت. به‌رغم ضربه‌وسیعی که در شهریور50 به‌تشکیلات سازمان وارد شده بود، در اثر هشیاری و فداکاری این مجاهدان، جنبش انقلابی پوسته‌شکنی کرد و وارد مرحله نوینی از رشد و ارتقای خود شد.
واقعیت این بود که اعضای مرکزیت سازمان، با تحلیل درست از شرایط، سعی کردند از فرصت مانور نمایشی رژیم، حداکثر استفاده را به‌منظور افشای رژیم شاه و معرفی آرمانهای مجاهدین به‌عمل آورده و این محاکمه را بر‌سر خود رژیم خراب کنند. آنها با روحیه‌یی بسیار قوی و محکم در‌برابر دژخیمان شاه به‌دفاع از مواضع خود پرداختند. از جزئی‌ترین رفتارشان که تیمسارهای شاهنشاهی را اصلاً به‌حساب نمی‌آوردند، تا قوت و استحکام استدلالشان در دفاع از مبانی مبارزه سازمان و پختگی و قوامی که در بیان انگیزه‌هایشان وجود داشت، و شور و حرارتی که در دفاع از حریم خلق و میهن بارز کردند؛ همه و همه جلوه‌های برجسته‌یی از یک تولد جدید در جامعه ایران بود.
وحدت‌نظر و عمل و انسجام تشکیلاتی آنها نیز برای همگان تازگی داشت. آنها در‌برابر دودودم محکمه نظامی شاه به‌صراحت اعلام کردند که این‌دادگاه صلاحیت و حق محاکمه ‌آنها را ندارد. آنها برای اولین‌بار در تاریخ ایران مبارزه حرفه‌یی را معرفی کردند و از آن دفاع نمودند. در مقابل سؤال رسمی دادگاه که شغل آنها را پرسید، به‌صراحت گفتند شغلشان «مجاهد» است و در‌برابر این سؤال که تبعه کدام دولت هستند، گفتند «خلق‌ایران». هنرآنها در دفاع تمام‌عیار و بی‌کم‌وکاست، عرضه‌کردن محتوا و موجودیت جنبش و مشروعیت‌دادن به‌انقلاب بود.
مسعود رجوی در دادگاه فریاد زد:
«ما را اعدام کنید، این بالاترین افتخار ماست، منطق ما با جانبازی و ازخودگذشتگی شروع می‌شود. پیروزی نزدیک است، ما قیمت آن‌را پذیرا هستیم و این شعله خاموش نخواهد شد».
ناصرصادق گفت:
«ما به‌اتهام کوشش برای سرنگونی رژیم محاکمه می‌شویم، با‌کمال افتخار این اتهام را قبول می‌کنیم. دفاع ما به‌خاطر رفع این اتهام یا تخفیف این محکومیت ازپیش‌تعیین‌شده ما نیست. دفاع می‌کنیم تا روشن شود مجرم واقعی کیست؟ دفاع می‌کنیم تا دوستداران ما و آنان که صدای ما به‌گوششان می‌رسد بدانند که ما چرا و برای چه مبارزه می‌کنیم و چرا و توسط چه کسانی محاکمه می‌شویم».
علی‌میهن‌دوست خروشید که:
«ایدئولوژی ما همان است که حسین‌بن‌علی پرچمدار آن بود و هم‌اکنون شهدای پیشتاز مبارزه انقلابی در ایران پرچم خونین او را بلند می‌کنند…».
هرکدام از آنها وجهی از ارزشها و رویکردهای انقلابیون حرفه‌یی را عرضه‌کردند. این رویکردها، پدیده تازه و بالنده و پیشروی بود و خود آنها هم شاهد زنده حرفها و نظراتشان بودند. آنها سیمای واقعی یک انسان انقلابی حرفه‌یی را که تمام هستیش را وقف آرمانش کرده و همه تضادها را به‌سمت آن حل می‌کند به‌نمایش گذاشتند.
وقتی این ارزشهای نوین از درون افراد و گروه، پا به‌بیرون و جامعه ‌گذاشت، جنبش انقلابی مجاهدین متولد ‌شد و حیات سیاسی و اجتماعی پیدا کرد. 4عضو مرکزیت مجاهدین، یعنی مسعودرجوی، ناصرصادق، محمدبازرگانی و علی‌میهن‌دوست؛ تمام اتهامات سایرین و مسئولیت فعالیتهای سازمان را به‌عهده گرفتند و به‌این ترتیب توطئه رژیم را که می‌خواست شکافی ایجاد کند بی‌اثر کردند.

اعضای مرکزیت سازمان برای موضعگیریها و دفاعیات خودشان در دادگاه بین خودشان تقسیم‌کار کرده و برنامه هوشیارانه‌یی را شکل داده بودند. آنها از همان ابتدا صلاحیت دادگاه را رد کردند. این موضوع به‌رژیم بسیار گران آمده بود. چراکه آنها فقط صلاحیت دادگاه را رد نکرده بودند، بلکه دولت و حاکمیت رژیم شاه را با استدلالات روشن و مؤثر نفی کردند.
رئیس دادگاه می‌گفت شما باید مشخص کنید که تابع کدام دولت هستید؟ چرا تابعیت خودتان را «خلق ایران» ذکر می‌کنید؟ دراینجا مسعودرجوی که خود یک حقوقدان است، با استدلالات سیاسی، علمی و حقوقی مستدل، عدم‌صلاحیت دادگاه و این‌که چرا دولت شاه، نماینده مردم ایران نیست، را اثبات کرد. علی‌میهن‌دوست دردفاعیات خود به‌معرفی ایدئولوژی سازمان‌مجاهدین و جمعبندی از مسائل جامعه ایران تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه پرداخت و محمدبازرگانی تحلیل مجاهدین از سیاستهای اقتصادی رژیم و شکست رفرم‌ارضی شاه و آمادگی جامعه برای انقلاب را بیان کرد.
دادگاه فرمایشی، با جسارت مسعود رجوی مفتضح شد.
مسعودرجوی از توطئه رژیم پرده برداشت و در سخنان خود گفت ساواک می‌خواهد با ظاهرسازی در این‌جا به‌عنوان یک دادگاه علنی، بنیانگذاران سازمانمان را در پشت درهای بسته به‌اعدام محکوم کند. وی خطاب به‌رئیس دادگاه گفت: بارها گفته‌ام که این‌دادگاه علنی نیست و نه‌تنها دفاعیات ما منعکس نمی‌شود، بلکه حرفهای ما را در روزنامه‌های رژیم به‌طور معکوس درج می‌کنند.
رئیس دادگاه که یک مزدور نظامی بود، از رسواشدن رژیم نگران شد و گفت: خیر این‌دادگاه علنی است و می‌بینید که خبرنگار خارجی هم در آن حضور دارد.
دراینجا مسعودرجوی گفت: باز تکرار می‌کنم این‌دادگاه علنی نیست و توطئه است، ولی اگر شما اصرار دارید که دادگاه علنی است، این دفاعیات مکتوب من، آن‌را به‌خبرنگار خارجی می‌دهم تا دنیا بفهمد که در این‌دادگاه چه می‌گذرد. سپس خودش را به‌خبرنگار سوئیسی رساند و دفاعیاتش را به‌او داد.
ناگهان همه‌چیز در بیدادگاه به‌هم‌ریخت و ماسک از چهره پرفریب آنها فروافتاد. ساواکیها وارد صحنه شدند و خواستند دفاعیات را به‌زور از خبرنگار خارجی بگیرند و چون او آن اسناد را نمی‌داد، آنها او را دستگیرکرده و با خود بردند و تا تمام دفاعیات و یادداشتهای او را از وی نگرفتند، رهایش نکردند. اما مجاهدین با هوشیاری و با استفاده از امکانات دیگر خود، این دفاعیات را به‌بیرون دادگاه منتقل کردند.
این متون درمحیطهای دانشگاهی و محافل مبارزاتی و به‌زودی درسطح جامعه تکثیر و منتشر شد و به‌این ترتیب مبارزه انقلابی مجاهدین به‌میان توده‌های مردم رفت. ساواک منفور شاه با تمام امکاناتش هرگز نتوانست جلو این موج توفنده را بگیرد.
این دفاعیات از زمره مهمترین اسناد و تأثیرگذارترین دستاوردهای جنبش انقلابی بود که به‌این ترتیب بال درآورد و به‌میان جامعه رفت. ازآن‌پس تا مدتها ساواک برای انتقام‌گیری به‌خاطر انتشار این دفاعیات، مسعودرجوی را در زندان، تحت‌فشار و آزار و شکنجه قرار می‌داد.
گرامی باد یاد 9شقایق سرخ تپه‌های اوین
روز30فروردین۱۳۵۴، ساواک شاه دست به‌یک‌جنایت سبعانه زد و فدایی قهرمان بیژن جزنی و یاران هم‌زنجیرش؛ حسن‌ضیاءظریفی، عزیزسرمدی، سعیدمشعوف‌کلانتری، عباس‌سورکی، محمدچوپان‌زاده و احمدجلیل‌افشار و نیز مجاهدان خلق؛ کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل را در منتهای رذالت به‌شهادت رساند.
ساواک از مدتها قبل برای این‌جنایت که آن‌را به‌صورت ترور به‌اجرا درآورد زمینه‌سازی کرده بود و پس‌از به‌شهادت‌رساندن آنها اعلام کرد که 9زندانی، درحال فرار کشته شدند. این جنایت فجیع درهمان‌موقع به‌رغم سرکوب و اختناق درزندانهای سیاسی با عکس‌العمل شدیدی ازسوی زندانیان مواجه شد. 4سال بعد، پس‌از پیروزی انقلاب، دژخیمان دستگیرشده ‌ساواک فاش ساختند که این قهرمانان را با دستها و چشمهای بسته به‌تپه‌های اوین برده و با مسلسل به‌رگبار بستند و آنها را به‌شهادت‌رساندند. همه‌ساله در فصل‌بهار و فروردین‌ماه، باد بهاری، عطر خاطره این 9شهید انقلاب ایران را که قربانی جنایت هولناک ساواک آریامهری شدند، با خود می‌آورد و آن‌را با خاطره 30هزار زندانی سیاسی قتل‌عام‌شده توسط جلادان رژیم آخوندی در تابستان ۱۳۶۷ پیوند می‌زند. یاد این قهرمانان و پیشتازان مبارزه انقلابی گرامی و راهشان پررهرو باد.
یادواره کوتاه مجاهدان شهید30 فروردین سالهای 51 و 54
مجاهدشهید ناصرصادق
وی درسال 44 جزو اولین کسانی بود که به‌ سازمان‌مجاهدین خلق ایران پیوست. زندگی در درون یک تشکیلات انقلابی، تمام قوا و استعدادات ناصر را شکوفا کرد. ناصردر زندان هم مثل دیگر همرزمانش، تعهدات انقلابیش را از یاد نبرد و با مقاومت خود، دفاعیات پرشور و شهادت پاکبازانه‌اش پایبندیش را به‌آرمانهای والای توحیدی اثبات کرد. ناصر در بیدادگاه شاه گفت:
«ای توده‌های خلق، اگر امروز فرزندان شما در زیر رگبار گلوله‌ها جان می‌سپارند و یا در زیر شلاقهای رژیم به‌فریاد درآمده‌اند، اگر شرایط موجود بسیار سخت و غم‌افزاست، اما ما به‌شما نوید می‌دهیم، ما به‌شما طلوع فجر را در شب تاریک مژده می‌دهیم، ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها می‌بینیم، ما طلوع صبح را می‌بینیم، ما پیروزی توحید را می‌بینیم».
مجاهدشهید علی‌میهن‌دوست
وی در بیدادگاه نظامی ضمن دفاع شجاعانه از سازمان و ایدئولوژی و اهداف انقلاب، گفت:
ما پذیرفته‌ایم که تنها با فداکردن جان خود می‌توانیم در این راه قدم برداریم. ما دانسته‌ایم که نهضت قربانیهای فراوان می‌طلبد و خود آماده‌ایم که از اولین قربانیان آن باشیم…».
مجاهدشهید علی‌میهن‌دوست می‌گفت: وظیفه هر‌ انقلابی این است که در هر‌لحظه موقعیت و محل دقیق خود را در صفحه مختصات نبرد و در میدان مبارزه تعیین کرده و از آن طریق درجه صلاحیت و قدرت خود را در‌قبال مسئولیتها تعیین کرده و سپس با تمام نیرو و امکانات خود به‌انجام مسئولیت بپردازد و بداند که فقط در حین عمل و کار جمعی است که جنبه‌های مثبت فرد رشد یافته و جنبه‌های منفی از‌میان می‌روند.
مجاهدشهید علی‌باکری
درباره او سردار شهید خلق موسی خیابانی چنین گفته است:
«برادر شهیدمان باکری برای ما مظهر‌اخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حل‌شده در انقلاب و تشکیلات بود. او مظهر‌احساس مسئولیت بود. بهروز (علی‌باکری) سعی می‌کرد از لحظه‌های وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. همیشه از مسائلی کـه پیش می‌آمـد به‌ما درسها و آموزشها می‌داد. این خصیصه را آنهایی هم که در زندان با او بودند، به‌یاد دارند…»
مجاهدشهید محمدبازرگانی
وی پس‌از دستگیری در شهریور50، مبارزه را با مقاومت دلیرانه‌اش ادامه داد. محمد در بیدادگاه در پاسخ یاوه‌های «دادستان» خروشید:
«ما پاکترین جوانهای این میهن هستیم. می‌گویند شما که می‌توانید صاحب مقام و منصب شوید و مرفه باشید چرا می‌خواهید تا آخر عمر در زندان بپوسید یا مقابل جوخه آتش قرار بگیرید؟ وقتی تاریخ ایران را ورق بزنیم هیچ دوره‌یی را نمی‌توان یافت که خلق ما برای گرفتن حق خود ساکت نشسته باشد. هرساله عده زیادی را به‌محاکمه می‌کشند و محکوم می‌کنند. امروز نوبت ماست که به‌عنوان توطئه‌گر محاکمه ‌شویم. توطئه‌گر واقعی ما هستیم یا اینهایی که ما را به‌محاکمه کشیده‌اند؟ … اما هیچ توطئه‌یی موفق به‌فرونشاندن کامل شعله‌های آزادیخواهی نشده و نخواهد شد»...
مجاهدشهید کاظم ذوالانوار:
کاظم در 12مهر51 به‌کمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری به‌شدت مجروح شده بود. او را بلافاصله به‌کمیته مشترک (کمیته به‌اصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را درحالی‌که هنوز از جراحتهایش رنج می‌کشید و درد بسیاری را تحمل می‌کرد. برای مدتها درسلولهای انفرادی نگه‌داشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجسته‌یی در آموزش و تربیت کادرها داشت.
مسعودرجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان می‌خواند.
راستی که کاظم درمیان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی به‌غایت جاذب و دوست‌داشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک دیده بودند به‌یاد دارند.
شهیدخسروگلسرخی طی همان مدت کوتاهی که در زندان، هم‌زنجیر کاظم بود، به‌شدت تحت‌تأثیر وی و افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، درسخنانی که خسروگلسرخی دردفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی به‌زبان آورد، به‌خوبی بارز بود.
کاظم یک‌بار هنگام ضربه‌سال50 دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعد‌از ضربه‌50 او نزدیک به‌یک‌سال در کنار احمد و رضارضایی در بازسازی سازمان نقش ارزنده‌یی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از طرحهای سازمان بود.
در دوره بازجویی درزندان، اراده پولادین و بردباری شگفت‌آور کاظم در تحمل درد و رنج، زبانزد هم‌سلولیهایش بود. موقع دستگیری در‌حالی‌که به‌شدت مجروح شده بود، خود را به‌بیهوشی زده بود تا شاید درهمان‌حال امکان فرار پیدا کند. بعد‌از انتقال به‌زندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را درهمان‌حال زیر عمل جراحی ببرند. با این‌حال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی بسیار سخت روی فک او درحال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی بی‌مانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوه‌برهدایت امور و آموزشها و مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانه‌یی ارتباطات مطمئنی با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و عناصر ساواک به‌تشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانه‌اش برای فداشدن و سپربلاشدن در راه حفظ رهبریش مسعودرجوی بود؛ و شهادتش درهمین‌رابطه بود.
او درمورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه نداد پای مسعود به‌میان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران به‌طور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است.
مجاهدشهید مصطفی جوان خوشدل
مصطفی جوان خوشدل در شهریور50 دستگیر شد. ساواک، او را به‌عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها، از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، به‌دقت مراقب بود که اطلاعات آنها نزد ساواک لو نرود. از آن‌هنگام تا روز شهادتش در 30فروردین54 دوره‌یی از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دست‌کم شش‌بار او را به‌کمیته زیر بازجویی بردند. چراکه درجریان دستگیریها هربار ردپایی پیدا می‌شد که انتهای آن به‌مصطفی ختم می‌شد. نگهبانان کمیته می‌گفتند مصطفی خوشدل به‌صورت عضو ثابت کمیته درآمده است. به‌رغم این‌که مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیه‌یی شاداب و سرشار داشت. شکنجه‌گران درمورد مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال می‌کردند. شکنجه‌یی که انتها ندارد و هر‌لحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا می‌شد.
یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان‌خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت: در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر‌امکان و وسیله‌یی به‌این‌منظور استفاده می‌کرد، اما او در‌هم‌نمی‌شکست و عجبا که هرچه‌بیشتر او را شکنجه می‌کردند، راسختر می‌شد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به‌او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به‌عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیشتر شکنجه‌اش کنند.
یک‌بار در‌جریان ملاقات با خانواده‌شان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به‌خانواده ‌مصطفی گفته بود، به‌او بگوئید فقط یک‌سطر بنویسد، ما هیچ‌چیز دیگری از او نمی‌خواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».
مقاومتش در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبت‌به‌مصطفی ایجاد کرده بود. یک‌بار بازجو به‌او گفته بود «بالاخره تو را اعدام می‌کنیم» و مصطفی در کمال خونسردی جواب داده بود «تازه به‌آرزویم می‌رسم».
مصطفای قهرمان استعداد خارق‌العاده‌یی در توضیح‌دادن و بیان ساده و شیوای غامض‌ترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و می‌توانست هر‌موضوعی را به‌کم‌سوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش دراین زمنیه و در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بی‌نظیر بود. درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یا‌حسین، یا‌حسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت‌ در نگه ‌می‌داشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه می‌دانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه‌شدن است.
یک‌بار برادرمسعود از او پرسید در صف انتظار شکنجه چکار می‌کنی؟ مصطفی گفت: دعای ابراهیم را می‌خوانم، «رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر» «خدایا نسبت به‌تمام خیرهایی که برایم می‌فرستی نیازمندم».
قهرمان مجاهد خلق سرانجام در سحرگاه 30فروردین54 به‌عهد خونینش با خدا و خلق وفا کرد و همراه با 8همسفر قهرمان خود، جان برسر پیمان نهاد.
هر‌بامداد
کبوتری سپید از قلبش آب می‌خورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش می‌دوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
می‌خواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
بمناسبت ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ تیرباران و شهادت ۹ زندانی قهرمان توسط دژخیمان from Simay Azadi on Vimeo.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر