یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۶

منوچهر هزارخانی: مقاومت

«جنبش مقاومت ما که در شورای ملی مقاومت تبلوریافته و تعمیق انقلاب ضدسلطنتی بهمن ماه و پالودن آن از زنگارهای ارتجاع مذهبی و غیرمذهبی را مدّنظر دارد، بر ارزشهای فرهنگی روشنی تکیه دارد که در حکم هویّت و محتوای این جنبش اند. از این ارزشها پاره یی نو و تازه اند و پاره یی دیگر ارزشهای دیرینه یی که در گذشته می زیسته و بعد به نوعی متحجّر و فسیل شده بودند، و اینک به یُمن جنبش مقاومت دوباره زنده و فعال شده اند. در این نوشته ها ما می کوشیم به عمده ترین ارزشها و توضیح مفهوم آنها از نظر ما در حال حاضر، و بالاخره مرزها و محدودیتهای این ارزشها ـ البته در حد طرح مسأله ـ بپردازیم. طبیعی است شکافتن و تحلیل این مفاهیم و به خصوص نقد آنها به کار تحقیقی عمیق و از آن بیشتر به گذشت زمان و کسب تجربه در عمل، نیاز دارد.
شاید این ادّعا دور از حقیقت نباشد که مهمترین ارزش فرهنگی یک جنبش مقاومت، خود مقاومت است. اصولاً می توان گفت یک مقاومت پیش از هر چیز ـ و بیش از هر چیز ـ یک مقاومت فرهنگی است. مقابلۀ ارزشها و آرمانهایی است با ارزشها و آرمانهای دیگر. مقاومت خمینی و آخوندهای دستگاهش در برابر پیشرفت زندگی و تمدن انسانی هم نوعی "مقاومت" به معنای وسیع کلمه است ـ و چه جان سخت و ویرانگر! ـ و انگیزۀ آن "ارزشها"ی مرده و پوسیده یی است که درست به علت قابلیت تحوّل و تکامل انسان و جامعۀ انسانی دیگر هیچ محمل مادی ـ تاریخی ملموسی در جهان پیشرفتۀ امروز ندارد، به همین جهت یک پدیدۀ "ناهمزمان" است و بروزش نشانۀ خطاناپذیر عقب ماندگی فرهنگی شمرده می شود. صرفنظر از رژیم خمینی، که در اینجا مورد بحث ما نیست، در جامعۀ ما نیروهای مقاومت متعدد، مختلف و گاه متضادی در مقابل رژیم عمل می کنند که پاره یی از آنها تجسّم سیاسی ـ تشکیلاتی هم دارند. بدیهی است این تشکّلها را نمی توان به منزلۀ شکل گیری نهایی نیروها تلقی کرد، چرا که بسیاری از کسان یا نیروها به علت یا عللی که فعلاً به بحث ما مربوط نیست در جایی قرار گرفته اند که تناسبی با ماهیتشان ندارد. از این رو پدیدۀ جذب و دفع نیرو توسط تشکّلها، برای تصحیح جاگیریهای نامتناسب، در آینده نیز مثل گذشته فراوان مشاهده خواهدشد. اما آنچه می توان قطعیّتش را از هم اکنون فرض گرفت، انگیزه و ارزش عمده یی است که نیروی محرّکۀ هر تشکّل را تشکیل می دهد و جذب و دفع نیرو اصولاً بر محور آن انجام می گیرد. در این بحث هم سخن بر سر افراد یا سازمانها نیست، بر سر اصول و ارزشهاست.
شورای ملی مقاومت مظهر سازمانیِ آن نوع مقاومت است که هدفش تعمیق انقلاب آزادیخواهانۀ مردم و برچیدن بساط استبداد، ارتجاع و وابستگی است. از آنجا که رژیم خونخوار ولایت فقیه، نظر به ماهیت بارها تجربه شده اش، کمترین امکانی برای هیچ نوع مخالفت، اعتراض و مقابلۀ قانونی و مسالمت آمیز باقی نگذاشته، این مقاومت شکلی اساساً مسلحانه به خود گرفته است. مسلحانه بودن مقاومت به خودی خود نشان آن است که تضادش با رژیم خمینی آشتی ناپذیر است، یعنی هیچ نوع خصلت اصلاح پذیری برای رژیم قائل نیست و آن را در تمامیت خود نفی می کند. اما نفی رژیم خمینی در تمامیت خود مقاومت مسلحانه را به بازگشت به عقب و احیای رژیم گذشته نمی رساند، بلکه به ادامه و تعمیق انقلاب رهنمون می شود. به همین دلیل ـ به دلیل گسست قطعی از رژیم گذشته و رژیم خمینی ـ این مقاومت در معرض حملۀ نیروهای "مقاومت" دیگری است که در نهایت رو به سوی رژیم خمینی یا رژیم برچیده شدۀ شاه دارند.
آن نوع "مقاومت" که رو به سوی رژیم حاکم دارد، در واقع مقاومت نیست، نوعی مخالفت و اعتراض است، گاه حتی مخالفت و اعتراض هم نیست، رقایت مبتذل و پیش پا افتاده بر سر جاه و مقام است. با تسامح بسیار شاید بتوان آن را "مقاومت" در برابر "جنبه های منفی" رژیم خواند (روح حزب توده شاد!) ولی، همچنان که تجربه ثابت کرده است، حتی با رساندن حسن نیّت به حد حماقت و بلاهت هم نمی توان آن را با مقاومت بنیانی و ریشه یی اشتباه کرد. این "مقاومت" از تضاد جوهری ناشی نمی شود و چیزی بیش از رقابت گرایشهای هم جوهر نیست. بنابراین طبیعی است که نه تنها رژیم را در تمامیت خود نفی نمی کند، بلکه به عکس، آن را در کلیت خود می پذیرد و تنها به اجزایی از آن اعتراض می کند. منطقاً جای چنین "مقاومت"ی در بطن رژیم است، اما خصوصیت آن هم در این است که همواره می کوشد سر منطق کلاه بگذارد. از این رو گاه به خلاف انتظار، در خارج رژیم قرار می گیرد، خواه به این دلیل که رژیم توان تحملش را ـ حتی در برابر اعتراضهای ملایم و خفیف ـ از دست می دهد و خواه به سبب این که اصولاً "دودوزه بازی" و دکانداری دو نبش جزء خمیرۀ این نوع "مقاومت است. اما به هر حال به هر دلیل که در بیرون رژیم قرار گیرد به هزار و یک وسیله ناسازگاری ذاتی خود را با این محیط بیرون نشان می دهد...
علی القاعده، نظر به یکسانی ماهیتش با رژیم، با مقاومت بنیانی مسلحانه باید مخالف باشد، علی القاعده برای آن که بتواند خود را به عنوان یک "موضع سیاسی قابل قبول" توجیه کند، به تخطئه و نفی مقاومت بنیانی نیاز دارد، منطقاً باید به هر قیمت که شده نشان بدهد که مقاومت مسلحانۀ انقلابی معادل همان خشونت ضدانقلابی رژیم است و بنابراین چه بهتر که به نتیجه نرسد. چون فقط وقتی چنین برداشتی در اذهان جا افتاد و تودۀ مردم از مقاومت مأیوس شدند، راه برای این نوع "مقاومت" که تا حد بند و بست و بده بستان سقوط کرده باز می شود و جاه طلبی های فردی فرصت ارضاء می یابند. اما اینها همه حساب منطق است. در عمل دودوزه بازی و فرصت طلبی پیروان چنین "مقاومت"ی باعث می شود که مخالفت با مقاومت واقعی، با مقاومت مسلحانه و نفی کنندۀ تمامیت رژیم، همواره روشن و آشکار نباشد. حتی گاه صورت نوعی تمجید در لفافه را به خود می گیرد. مثلاً وقتی قرار است نخست وزیر "دولت موقت امام زمان" باد در غبغب بیندازد و به همکاران مجلسی اش فخر بفروشد که من از خانه ام تا مجلس را تنها و پیاده طی می کنم و شما جرأت چنین کاری را ندارید، آن وقت مقاومت مسلحانه نه تنها بد نیست، نه تنها "تروریسم" نیست، بلکه اصلاً مظهر عدل آسمانی است و جنایتکاران و خائنان اند که باید از آن ترس داشته باشند. اما وقتی آدمهای مهم و اصلی رژیم گرفتار همین عدل آسمانی می شوند، آن وقت مقاومت مسلحانه معادل، جنایت، معادل تروریسم می شود، آن وقت باید دعاکرد که خدا این منافقین کوردل را ذلیل کند و از "دادستان محترم انقلاب اسلامی" خواست که آنها را به اشدّ مجازات برساند!
روانشناسی غریبی است. کار هر آکروبات تازه از راه رسیده یی نیست که در آن واحد هم رژیم "آقای خمینی" را فاقد قابلیت تحول از درون بداند و هم دولتهای غربی را به حمایت از جناح معتدل و صلح طلب رژیم دعوت کند؛ رژیم را به طور "برگشت ناپذیر" در خط استبداد و وابستگی بخواند و هم، وقتی حساب آدمکشی آن "آقا" به صدها هزار کشتۀ جنگی و دهها هزار شهید مقاومت بالغ شد، با کمال خونسردی و انگار که همۀ این کشته شدگان مگس و پشه بوده اند، به همان "آقا"ی در خط استبداد و وابستگی از سر خیرخواهی توصیه کند که دو جمله بگویید آنچه خلاف اسلام و انقلاب بود و... بزرگی از سر گیرید! کار هر بندباز آماتوری نیست که هم به مخالف رژیم نامه بنویسد و برای "اهریمنان فعلاً حاکم" خط و نشان بکشد و هم در نقش مهندس مشاور جمهوری اسلامی برای همین "اهریمنان فعلاً حاکم" نامه های حاکی از ارادت و سرسپردگی بنویسد و برای "مرحله سازندگی انقلاب" رهنمود بدهد! اینها همه از "ارزش" فرهنگی بزرگی به نام تقلّب سرچشمه می گیرند!
این نوع مقاومت تسلیم طلبانه! که طبق سنت دیرینۀ سیاست بازان وطنی هم چراغ سبز به رژیم ضدانقلابی است و هم چشمک به مقاومت انقلابی، هم مخالفت است و هم ابراز ارادت، هم یار دارا بودن و هم دل با سکندر داشتن، از قضا با روحیۀ بسیاری از "رجال" ابن الوقت بی بو و خاصیت ـ ولی تا بخواهی پرمدعا، طلبکار و زبان دراز ـ کاملاً سازگار است. بی دلیل نیست که بسیاری از آنان فقط در چنین موقعیت ذوحیاتینی احساس راحتی می کنند. از آنجا که تقریباً تمامی زائده ها و دنباله های رژیم خمینی، که ادعای ملت خواهی و مصدّقی بودن هم دارند، درمیان چنین "رجال" بی بدیلی قراردارند. ممکن است در نظر اول چنین جلوه کند که این "مقاومت" هم نوعی از همان "سیاست صبر و انتظار" معروفی است که در سالهای چهل از طرف پاره یی از رهبران جبهۀ ملی تجویز می شد. اما این فقط یک تشابه ظاهری است. رهبران مزبور در آن زمان نه آمادگی در دست گرفتن قدرت سیاسی (علی رغم مساعدبودن شرایط) را داشتند و نه خود را برای ادامۀ مبارزه در شکلهای جدید آماده می دیدند. از این رو کناره گیری خود از میدان مبارزه را "در پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار" خواندند. در آن اعتراف به ناتوانی از تطابق خود با شرایط جدید، اگر جسارت و شهامت انقلابی وجود نداشت، دست کم صداقت و شرم و حیا وجود داشت. اگر از نظر سیاسی مردم را به مبارزه تشویق نمی کرد، روحیۀ مبارزه جوی آنها را هم با زیرپاگذاشتن حریمهای اخلاقی در هم نمی شکست. اما "ملّیون" جناح باز امروز، با بهانه کردن اصلاح رژیم از درون، می خواهند به همه نشان بدهند که برای سهیم شدن در قدرت حاضرند هر حریمی را زیر پا بگذارند، به هر پستی و حقارتی تن دهند و با متجاوزان به ملت و میهن و قاتلان بهترین فرزندان وطن همکاسه شوند. واقعاً راست گفته اند که سال به سال دریغ از پارسال! این "مقاومت" دودوزه باز هفت رنگ، که چیزی جز تضعیف روحیۀ مقاومت در نتیجۀ تسلیم طلبی در چنته ندارد، اساساً با رژیم خمینی هم¬سرشت و هم سرنوشت است و حسابش هم با حساب آن رژیم یکجا تسویه خواهدشد.
آن "مقاومت" که رو به سوی رژیم گذشته دارد، به گفته و اقرار خود مقاومتی ضدانقلابی است و هدفش بازگشت به وضع سابق است. این نوع "مقاومت" منطقاً دربرگیرندۀ کسانی باید باشد که در نظام گذشته صاحب امتیاز و حاکم بودند، در عمل از طریق القای این فکر که انتخابی جز رژیم گذشته یا رژیم خمینی وجود ندارد کسان دیگری را هم که با آنها هم سرشت نیستند، ولی از رژیم خمینی نفرت دارند دربرمی گیرد. آدمهای این دار و دستۀ متواری مدتها کاغذ سیاه کردند تا در اذهان جا بیندازند که در سال 57 در ایران واقعۀ مهمی روی نداد، جزئی حادثه یی پیش آمد که اسمش انقلاب نیست، "فتنۀ خمینی" است، و این "فتنه" هم یک پرانتز ناقابل است که به زودی بسته خواهدشد و وضع سابق ادامه خواهد یافت. حالا بعد از دو سه سال تبلیغ این فکر انگار متوجه شده اند که بدین ترتیب جز ارج نهادن ناخواسته به مفهوم انقلاب کاری نکرده اند! از این رو چندی است که تصمیم گرفته اند به آن حادثۀ جزئی بهمن ماه 57 دوباره بگویند انقلاب و "اندیشمندان" و نظریه پردازانشان دارند زور می زنند ثابت کنند که هر انقلابی در جامعۀ بشری، در هر زمان و هر مکان، حاصلی جز فاجعه به بار نیاورده است. ضدانقلاب مغلوب شاید هنوز خود توجه ندارد که بدین ترتیب دارد به همه ثابت می کند که برای درک عمیق مفهوم ارتجاع هیچ چاره یی جز مطالعۀ گفتار و کردار او وجود ندارد.
"مقاومت" ارتجاعی برای بازگشت به رژیم فروریخته و امتیازهای از دست رفته تکلیفش خیلی روشن تر از "مقاومت آشتی جویانه" است. صاحب امتیازان رژیم سابق بهتر از هر کس می دانند که "مقاومت" لفظی باد هواست و دست کم برای خودشان روشن است که اگر دستگاه اختناق و فشاری در کار نباشد، حتی شهامت و غیرت دفاع از منافع خودشان را هم ندارند. این امرِ بارها و بارها ثابت شده یی است. مظهر عالی این جریان، محمدرضا شاه که زمانی خود را آنچنان نیرومند و مورد ترس و احترام همۀ کشورهای جهان احساس می کرد که برای رفع نگرانی کورش بر مقبرۀ او نهیب می زد که تو راحت بخواب ما بیداریم! بعدها اقرار کرد که در آستانۀ انقلاب چطور یک افسر آمریکایی دُم این بنیانگذار "تمدن بزرگ" و رسانندۀ ایران به ردیف پنجمین قدرت جهانی را گرفت و مثل یک موش مرده از کشور بیرون انداخت. آن که در زمان خود چیزی از فرعون کم نداشت و خود را خدای کشور می پنداشت، وقتی پی برد که زیر پایش خالی است و مردم را با خود ندارد، با آن که هنوز همۀ وسایل سرکوب و دستگاه اختناقش را در اختیارداشت به اندازۀ یک موش مرده مقاومت کرد. تکلیف بقایای دستگاه به هم ریختۀ سلطنت از بابت مقاومت دربرابر خونخوارترین رژیم تمام تاریخ ایران که دیگر کاملاً روشن است، آن قدر روشن که اخیراً یکی از ایشان از این همه روشنی به هراس افتاده و به دیگران هشدار داده که: فقط ایستاده ها شمارش می شوند! توقّع بیجای ایستادگی از کسانی که در رژیم گذشته یاد گرفته اند تا بتوان خوابید نباید نشست و تا بتوان نشست نباید ایستاد!
در رژیم گذشته از امتیازات آنان به زور سرنیزه حمایت و حفاظت می شد، و زور سرنیزه دیگر در اختیار ایشان نیست. اما خاطره اش باعث ایجاد نوعی توهّم ـ یا نوعی سوء تفاهم ـ درمورد مفهوم "مقاومت" در ذهن آنان شده است. آن توهّم این است: همچنان که در رژیم گذشته قدرت سلاح و سرکوب حافظ منافع ما بود، اکنون نیز برای بازگشت به همان رژیم و همان امتیازات باید به کارآیی و قدرت سلاح ارتش امیدبست، یعنی به بیان روشن راه نجات را در کودتای نظامی باید جست. و از آنجا که کودتای نظامی به زور سلاح انجام می گیرد، گاه در نوشته های هواداران رژیم گذشته از "مبارزۀ مسلحانه" هم صحبت می شود ـ "مبارزۀ مسلحانه" یی که صدالبته با "مقاومت مسلحانه" نباید اشتباه شود: این "مبارزۀ مسلحانه" نام مستعار همان کودتاست که گاه از سر تعارف به آن "قیام" می گویند و گاه اصطلاح فنی تر (و ساواکی تر) "براندازی" را درموردش به کار می برند. "مبارزۀ مسلحانه" حضرات حرکتی بسته، ضربتی و غافلگیرانه است که توسط معدودی افراد حرفه یی (نظامی) به نحوی کاملاً سرّی و محرمانه و توطئه وار سازمان داده می شود و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار می دهد. اما مقاومت مسلحانه چیز دیگری است: یک جریان است، یک استراتژی باز، علنی، گسترش پذیر و توده گیر است، نه تنها بر مردم تکیه دارد، بلکه به دست خود مردم هم اجرا می شود. ممکن است در بطن این حرکت عمومی، عملیات ضربتی چندی هم ضرورت پیداکند و به کار برده شود، ولی به طور کلی، به عکس کودتا، سرنوشت مقاومت را این حرکات موضعی و ضربتی معین نمی کند. مقاومت مسلحانه بر تسلیح مردم عادی و معمولی استوار است و از همین رو نمی تواند مورد ایراد هواداران کودتای نظامی نباشد. حق هم دارند. اگر قرار باشد مردم مسلح شوند و به زور اسلحه رژیم آدمخوار و فاسد را ساقط کنند، دیگر رسالتی برای نظامیان کودتاگر باقی نمی ماند؛ اصلاً فلسفۀ وجودی گروهی ممتاز و مجزّا از مردم عادی، به نام "ارتش" یا "نیروهای مسلح" ـ که حق انحصاری حمل و کاربرد سلاح را دارد ـ خود به خود به زیر علامت سؤال می رود. با مردم مسلح نمی توان "قیام" آنی و حرکت ضربتی کرد، باید بی رودربایستی انقلاب کرد و توقّع انقلاب کردن از ضدانقلاب همانقدر بیجاست که توقّع ایستادگی از جماعت معتاد به نشستن و خوابیدن. بزرگترین وعدۀ کودتا، همیشه و در همه جا ـ از جمله هم اکنون و از زبان طرفداران وطنی اش ـ "اعادۀ نظم و امنیت" است، در حالی که انقلاب تحقّق آرمانهای بزرگ اجتماعی را مدّنظر دارد... پس ملاحظه می شود تفاوت میان "مبارزۀ مسلحانه" هواداران بازگشت به رژیم سابق و مقاومت مسلحانه آن طور که مورد نظر و عمل شورای ملی مقاومت است، به ناسازگاریهای ریشه یی عمیق تری برمی گردد که دست بر قضا مقولۀ دموکراسی و حق مردم در تعیین سرنوشت خود در کانون آن قراردارد. به این نکته در جای دیگری خواهیم پرداخت. در اینجا تا همین حد اشاره می کنیم که ایرادی که کودتادوستان به مقاومت مسلحانه می گیرند از دو نوع است. نوع اول در واقع تکرار همان اتّهامی است که همین جریان موقعی که حاکمیت را در دست داشت به جنبشهای مبارزۀ مسلحانه می زد: تروریسم. اما اگر هنگامی که حضرات در رأس قدرت بودند این نوع قلب واقعیت را می شد به نحوی با الزامات حفظ قدرت و در نتیجه ضرورت غیرسیاسی جلوه دادن هر نوع مبارزه و مخالفت و به خصوص مبارزۀ مسلحانه، نه توجیه بلکه ماستمالی کرد، تکرار همان اتّهام هنگامی که اتّهام زننده دیگر در حاکمیت قرار ندارد، از اعتقاد ارتجاعی پینه بسته یی حکایت می کند که کاملاً به صورت غریزه درآمده و دیگر هیچ ملازمتی با تفکر و استدلال ندارد. طبق این اعتقاد ـ که در بالا به آن اشاره شد ـ از هر نوع که باشد، مستلزم کشتن افراد و از بین بردن امکانات دشمن است و در این نکته جای هیچ تردیدی نیست (در غیر این صورت باید به جادو و جنبل یا دعاگرفتن از سیداسماعیل متوسل شد). ایراد از آنجا شروع می شود که کاربرد سلاح از انحصار نظامیان بیرون می رود و "نظامی" در ضمیر ناخودآگاه همۀ حاکمان بر سر کار یا برکنارشده معنای "نیروی خودی" را تداعی می کند. کاری که انجامش برای یک نظامی "انجام وظیفه" محسوب می شود، اگر به دست یک غیرنظامی انجام گیرد، "تروریسم" است (همچنان که مثلاً طبابت کردن از طرف یک غیرطبیب شیّادی و کلاهبرداری شمرده می شود). این توضیح البته موارد بسیار نادری را شامل می شود که اتهام "تروریسم" به واقع ناشی از یک اعتقاد درونی (هرچند ارتجاعی) است، نه وسیله یی برای لجن مال کردن یک جنبش به هر قیمت. در اغلب موارد این اتّهام از طرف دستگاه خمینی و بقایای دستگاه شاه به منظور لکّه دارکردن جنبش مقاومت مسلحانه به کار می رود ـ دستگاههایی که خود هر یک به شکلی "تروریسم" را به مقام سیاست رسمی یک دولت ارتقا دادند.
تجلّی نوع دوم ایراد ضدانقلاب به مقاومت مسلحانه اشک تمساح ریختن برای "جوانان" بسیاری است که در نبرد رویاروی با دستگاه جهنّمی خمینی به شهادت رسیده اند ـ و می رسند ـ و به دنبال این دلسوزی ظاهری مقاومت مسلحانه به عنوان مسئول این کشتار لعن و نفرین می شود! نفس این که "جنبش مقاومت را مسئول به کشتن دادن جوانان" بدانی و دژخیمی را که با امکانات اختناقی یک دولت نفس همه را بریده است نبینی، به خودی خود خبر از گندیدگی های روحی و فکری بسیار می دهد. اما این بقایا و حواشی دستگاه ظلم دیروز که خود را بیش از همه نگران "وطن" نشان می دهند و برای "میهن پرستی" گلو پاره می کنند، توجه ندارند که به این ترتیب بی اعتقادی کامل خود را به "میهن پرستی" ادّعایی شان نشان می دهند. ترجمۀ ایراد حضرات به مقاومت، به زبان ساده و بی تکلّف این است: چرا برای رهایی میهن، جوانان خودتان را به کشتن می دهید؟ بگذریم از این که "میهن" حضرات مفهوم جغرافیایی خاصی است که فقط زمین و مزرعه و ملک و مستغلات و اموال غیرمنقول دیگر را دربرمی گیرد و انسانهای ساکن این "میهن" جز در مقام باربری و اجرای اوامر صاحبان قدرت اصلاً محلی از اعراب ندارند. اما واقعاً بسیار بجاست که همۀ این دُهُلهای توخالی آریامهری ـ رستاخیزی، همۀ تیمسارهای فراری مخصوص جشنها و جعبه های آینه های نمایشی، همۀ این دهنهای گشادی که در حرف "میهن پرست" تر از خود در تاریخ سراغ ندارند و همه در حرف حاضرند سر به سر تن به کشتن بدهند و کشور به دشمن ندهند، ولی در عمل با احساس اولین خطر و بروز کوچکترین فشار همه سر به سر دار و ندارشان را برداشتند و از همان "میهن" مورد پرستش گریختند تا باز در خارج، با خیال راحت روزنامه راه بیندازند و بالایش بنویسند چو ایران نباشد تن من مباد! آری خوبست همۀ این موجودات بی قدر و بی شأن، در تمام مدت عمر بی حاصلشان برای یک لحظه هم که شده دربرابر تجسّم شرف و استقامت میهن و ملت، یعنی همین "جوانان و نوجوانان کم سن و سال و کم تجربه و احساساتی" خجالت بکشند، خیس عرق شرم شوند، و اگر ته ماندۀ غیرتی ـ هر اندازه رقیق و آبکی ـ هنوز دارند، آرزو کنند آب شوند و در زمین فروبروند زیرا در میدان عمل همین "جوانان" هستند که بی دریغ تن به کشتن می دهند تا کشور را از چنگ دشمن آزادکنند. و جای بسیار خوشوقتی است که این "جوانان کم تجربه" در میدان عمل وجود دارند ـ و الّا اسم یک عمر دلالی، چاکرمنشی و خدمتگزاری به منافع بیگانه می شد: تجربه! و از آن بیشتر جای خوشوقتی است که این جوانان کم تجربه "احساساتی" هم هستند، یعنی رسیدن به آزادی و استقلال را حاضرند به بهای فداکردن جان خود بپردازند ـ و الّا اسم زبونی و حقارت، فرصت طلبی، توطئه چینی، حسابگری مافیایی و انواع کثافتکاری برای حفظ منافع حقیر خود می شد عقل، می شد درایت اجتماعی، می شد پختگی سیاسی!
خلاصه کنیم: در طیف بسیار وسیع و ناهمگون "مخالفان" رژیم خمینی الفاظ مشترک بسیاری (مثل مقاومت) وجود دارد که البته دلالت بر معنای یکسان واحدی نمی کنند. در دورۀ حاضر که کار مقاومت در برابر رژیم خمینی به رویارویی مسلحانه کشیده، خود "مقاومت" به یک اعتبار مهمترین ارزش فرهنگی و درعین حال کلید درک مجموعه ارزشهایی است که جنبش مقاومت بر آن بناشده است. به جرأت می توان گفت جنبش مقاومت مسلحانۀ کشور ما در قالب شورای ملی مقاومت برای نخستین بار در تاریخ معاصر میهنمان مفهومی روشن و بی ابهام از "مقاومت" را اساس حرکت خود قرارداده که با "مقاومت"های کاذب دورگه (یا بی رگ) اشتباه نمی شود، بلکه آنها را افشاء هم می کند.
در برابر مقاومت ما که مسلحانه، سراسری و نفی کنندۀ تمامیت نظام حاکم است، به طور کلی دو شِبه مقاومت هم صف بندی کرده اند که یکی رو به سوی رژیم خمینی و دیگری رو به سوی رژیم گذشته دارد. پیام این دو شبه مقاومت یکی است: مردم ایران راهی جز این ندارند که یا به رژیم سابق برگردند (فوقش با مقداری حک و اصلاح به سبک اسپانیایی!) یا به رژیم کنونی تن دردهند (فوقش با مقداری حک و اصلاح در جهت نزدیکی شرعی به غرب). پیام جنبش مقاومت مسلحانۀ ما نشان دادن بی پایگی این دو راهی، آگاه کردن مردم به نیروی بی پایان خود، و در نتیجه پاک کردن جامعه از فضولات استبداد و ارتجاع و وابستگی است. این پیام، حتی اگر جنبش مقاومت مسلحانه در عمل به پیروزی نرسد، به عنوان والاترین ارزش فرهنگی این دوران، به عنوان هویّتی روشن و افتخارآمیز در این عصرِ سرگشتگی ها و از خود بیگانگی ها در قلب تاریخ باقی خواهد ماند و بی هیچ تردید پدیدآورندۀ جنبشهای بزرگی در آینده خواهدشد. مردادماه 1363».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر