جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۶

به‌مناسبت حماسه ۱۹فروردین۹۰ در اشرف


در تعریف حماسه می‌نویسند: حماسه آن است که مدتها پس از حوادثی که از آنها سخن می‌گوید پدید می‌آید، ... همچنین در عموم حماسه‌ها زمان و مکان مبهم است تا حماسه منظومه در زمان و مکان محدود نباشد،
اما آنچه که در 19فروردین سال 90 در اشرف پایدار روی داد، نیاز به زمان نداشت که حماسه شود. گرچه حماسه سازانش از جنس اساطیر و افسانه‌ها نبودند، اما گویی از همان ابتدا نقشه مسیر روشنی وجود داشت از جنس حماسه.
تصور کنید سحرگاهی را، در یک سرزمین آشوب زده و اشغال شده، در یک وادی بی‌آب و علف، گلستانی روئیده در دشت، مرواریدی نشسته بر خاک تفتیده و داغ عراق، در اشرف نگین درخشانی در یک وادی سکوت و البته خاری دردناک در چشم دشمان یا خنجری سهمگین بر قلب عفریت و اژدهای جماران.
تصور کنید سحرگاهی را که سرزمین حماسه ما وقتی چشم می‌گشاید، به جای دیدن سرخی فلق، سرخی آتش هامویها و زرهپوش‌هایی را می‌بیند که برای کشتار و له کردن او آمده بودند و خیل وحشیان سلاح بردستی که به جنون کشتار آلوده بودند، بی‌آن‌که بنگرند آن‌که مقابل آنان است انسانی است پناهنده و رهیده از زندان و شکنجه و اعدام، جنونی که به پول و قول گندم ری نیز آلوده شده بود.
تصور کنید سحرگاهی را که ساکنان سرزمین حماسه ما جز پیمان های‌شان هیچ سلاحی نداشتند، آخر پیش از این در یک هم‌پیمانی نامبارک بین عفریت کپک زده تاریخی و کدخداهای مدرن دهکده جهانی، سلاح حماسه‌سازان ما ربوده شده بود، شاید هم مصلحت تاریخ و تکامل در همین بود که حماسه آن سحرگاه با اراده‌ها و پیمانها شکل بگیرد نه با سلاح.
تصور کنید دختران و پسران جوان و زنان و مردان شوریده‌یی را که از همه چیزشان گذشته بودند تا همه چیز برای مردم شان باشد، تصور کنید قلب‌هایی را که سالها بود جز درسودای آزادی نمی‌تپید، از خان و مان گذشتگانی را تصور کنید که حتی تصور فکر کردن به خود و نجات خود، آنان را شرمگین می‌کرد، پهلوانان رو‌ئین تنی که آشیل مرد حماسه و نبرد، بر پاشنه فولاین‌شان می‌نازد، راستی مگر می‌توان در اتمسفری از آب، آتش گشود؟ مگر می‌توان در قلزم آتشفشان از خنکای آب سخن گفت؟ پس این گزمگان وحشی برای چه آمده بودند؟!
گویی خورشید در آن سحرگاه اصلاً قصد طلوع نداشت، شاید می‌دانست که چه چیز در تقدیر است. شاید در نهان داشت به دو سوی این نبرد می‌نگریست، به فائزه می‌نگریست، دختر جوانی که هنوز حماسه پدر قلب کوچکش را به وجد می‌آورد، به دوربین آسیه نگاه می‌کرد که بی‌لحظةی توقف در پی شکار لحظه هاست بی‌آن‌که بنگرد آن سو، حرمله‌یی به کمین نشسته است. به نسترن به فاطمه به شهناز و به مرضیه می‌نگریست نسل زنانی که خود از سلاله خورشیدی بودند بی‌غروب. شاید هم داشت جسارت نبرد را از مهدیه می‌آموخت همو که گویی پیمانش آن بود که نگذارد در فدا کردن، برادر از او پیشی بگیرد. شاید هم خورشید چشم انتظار اوج حماسه بود در نگاه و عهد آخر صبا که «تا آخرش می‌ایستیم».
تصور کنید سحری را که با آتش دهانه تفنگ و زرهی و هاموی صبح شده بود، گویی از پیچ های دشوار تاریخی بود که تنها مردان بزرگ تاریخ رمز عبور از آن را می‌دانند، یک سو دلیری بود که تمام دارایی‌اش را به کفه فدا گذاشته بود، چون ایمان داشت «رسیدن به آزادی جز با فدا وقربانی امکانپذیر نیست» و آن سوتر عفریتی که آمده بود در یک بزنگاه تاریخی، و برای همیشه، کانون امید و روشنایی را محو کند تا تاریکی‌اش را بر همه زمین بگسترد. جدیت این نبرد را می‌شد از آتشی که سراسر وجود علیرضا را فراگرفته بود و ققنوس گونه بر خاکستر خویش آرمیده بود تماشا کرد، می شد در آخرین نگاه اکبر به چرخهای وحشی هاموی دید که بدن نحیف و زیبایش را در عرض چند ثانیه له کرده بود و یقین داشت که «چرخ های تکامل بعد از ما سریعتر به گردش درخواهد آمد».
خورشیدی که آن روز قصد طلوع نداشت سرانجام وقتی چشم باز کرد که با پیکرهای خونین مسعود و ورقا و حنیف و خلیل و مهدی و یاران‌شان چشم روشن شده بود.
سرانجام هر حماسه نامشروط به زمان و مکان حس غرور دلپذیری است که در بیننده ایجاد می‌کند، خواننده یا شنونده بدون آن‌که خودش بخواهد آرزو می‌کند به جای قهرمان حماسه یا در کنار او باشد، اما حماسه مشروط به زمان و مکان اشرف نه در ذهن و تخیل بلکه در عالم مادی و عینی تداوم یافته است، حماسه‌سازان مجاهد نه در رؤیا و توهم، بلکه در عالم مادی و عینی در ایجاد هزار کانون نبرد و هزار اشرف تکثیر می‌شود. امروز میهن اسیر ما ایران چشم به هزار اشرف در خاک میهن اسیر دارد، این همان کارکرد حماسه است. می زاید و روح می‌بخشد، حیات دوباره می‌دهد و باز ده‌باره و صدباره و.. تکثیر می‌شود.
https://www.mojahedin.org/news/196286/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر