برای ادامه شرح تاریخ مشروطه بد نیست نگاهی گذرا به آنچه تاکنون گفته شده بیندازیم:
سلسلهیی که مشروطه به آن پایان داد:سلسلهیی که در اثر انقلاب مشروطه سرنگون شد، سلسلة ستمپیشة قاجار بود که 129سال بر ایران حاکم بود. شاهان این سلسله عبارت بودند از:
آغامحمدخان یکسال سلطنت1176- 1175- (تأسیس استبداد قاجاری)
فتحعلی شاه 36سال سلطنت -1176-1212 (برباد دادن بخشهایی از کشور در جنگهای خارجی- قرار دادن ایران تحت نفوذ استعماری انگلیس و روس)
محمدشاه 14سال سلطنت -1226-1212 (قتل قائممقام فراهانی، از دست دادن بخشهای دیگری ازایران)
ناصرالدینشاه48سال سلطنت-1274 -1226 (قتل میرزاتقیخان امیرکبیر ، اوج استبداد و خودکامگی (
مظفرالدینشاه 11سال سلطنت -1285-1274 (دوران اعتلای جنبش مشروطه)
محمدعلیشاه 2سال سلطنت 1287-1285 (استبداد صغیر)
احمدشاه 17سال سلطنت1304-1287 (آخرین پادشاه قاجار)
آغامحمدخان یکسال سلطنت1176- 1175- (تأسیس استبداد قاجاری)
فتحعلی شاه 36سال سلطنت -1176-1212 (برباد دادن بخشهایی از کشور در جنگهای خارجی- قرار دادن ایران تحت نفوذ استعماری انگلیس و روس)
محمدشاه 14سال سلطنت -1226-1212 (قتل قائممقام فراهانی، از دست دادن بخشهای دیگری ازایران)
ناصرالدینشاه48سال سلطنت-1274 -1226 (قتل میرزاتقیخان امیرکبیر ، اوج استبداد و خودکامگی (
مظفرالدینشاه 11سال سلطنت -1285-1274 (دوران اعتلای جنبش مشروطه)
محمدعلیشاه 2سال سلطنت 1287-1285 (استبداد صغیر)
احمدشاه 17سال سلطنت1304-1287 (آخرین پادشاه قاجار)
زمینههای جنبش مشروطه:مهمترین عوامل و زمینههای جنبش مشروطیت ایران، از اینقرار بودند:
- نارضایتی شدید دهقانان ایران از ستم فئودالی
- تحولات صنعتی و انقلابات آزادیخواهانه در غرب
- خشم ناشی از اعطای امتیازات اقتصادی به دول استعماری
- قحطی و گرسنگی ناشی از جنگهای خانمانسوز قاجاریه
- قتل رجال وطنخواهی چون قائممقام و امیرکبیر
- فشارها و محدودیتهای وارده بر سرمایهداری ملی نوپای ایران
بی ثمر بودن اقدامات اصلاحی:در نوشتارهای گذشته دیدیم که این زمینهها، امواج شورش را در شهرهای ایران باعث شد. بزرگترین جنبش سراسری و موفق آستانه انقلاب مشروطیت، جنبش تنباکو بود. جنبشی که درسش نتیجهبخش بودن اتحاد و قیام مردمی بود و بیثمر بودن اقدامات برخی اصلاحگران از بالا را نشان داد. به این اذعانِ سیدجمالالدین اسدآبادی که در انتقاد از تلاشهای ناموفق خودش برای اصلاح از درون حاکمیت نوشته توجه کنید:
تاریخ بیداری ایرانیان، جلد اول صفحة87، سیدجمالالدین اسدآبادی: «ایکاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچیک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت».
آری! استبداد از تجارب تاریخ نمیآموزد: همچنان که ناصرالدینشاه نیز بعد از جنبش تنباکو به فشار و ظلم و تعدی افزود تا اینکه در سال 1275 توسط میرزارضا کرمانی به قتل رسید.
مرگ ناصرالدین شاه، سست شدن بندهای استبداد:
با مرگ ناصرالدین شاه، پس از 40روز پسرش مظفرالدینشاه بر تخت سلطنت نشست. نفسهایی که در سینهها حبس و صداهایی که توسط ناصرالدینشاه خفه شده بود، میدان ظهور پیدا کرد. مظفرالدین شاه بهناچار با قول ایجاد اصلاحات و جایگزین کردن صدراعظمی اتابک امین السلطان با شخص وجیهالمله و خوشنامی بهنام امین الدوله تلاش کرد قدری چهره منفور استبداد را
- نارضایتی شدید دهقانان ایران از ستم فئودالی
- تحولات صنعتی و انقلابات آزادیخواهانه در غرب
- خشم ناشی از اعطای امتیازات اقتصادی به دول استعماری
- قحطی و گرسنگی ناشی از جنگهای خانمانسوز قاجاریه
- قتل رجال وطنخواهی چون قائممقام و امیرکبیر
- فشارها و محدودیتهای وارده بر سرمایهداری ملی نوپای ایران
بی ثمر بودن اقدامات اصلاحی:در نوشتارهای گذشته دیدیم که این زمینهها، امواج شورش را در شهرهای ایران باعث شد. بزرگترین جنبش سراسری و موفق آستانه انقلاب مشروطیت، جنبش تنباکو بود. جنبشی که درسش نتیجهبخش بودن اتحاد و قیام مردمی بود و بیثمر بودن اقدامات برخی اصلاحگران از بالا را نشان داد. به این اذعانِ سیدجمالالدین اسدآبادی که در انتقاد از تلاشهای ناموفق خودش برای اصلاح از درون حاکمیت نوشته توجه کنید:
تاریخ بیداری ایرانیان، جلد اول صفحة87، سیدجمالالدین اسدآبادی: «ایکاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچیک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت».
آری! استبداد از تجارب تاریخ نمیآموزد: همچنان که ناصرالدینشاه نیز بعد از جنبش تنباکو به فشار و ظلم و تعدی افزود تا اینکه در سال 1275 توسط میرزارضا کرمانی به قتل رسید.
مرگ ناصرالدین شاه، سست شدن بندهای استبداد:
با مرگ ناصرالدین شاه، پس از 40روز پسرش مظفرالدینشاه بر تخت سلطنت نشست. نفسهایی که در سینهها حبس و صداهایی که توسط ناصرالدینشاه خفه شده بود، میدان ظهور پیدا کرد. مظفرالدین شاه بهناچار با قول ایجاد اصلاحات و جایگزین کردن صدراعظمی اتابک امین السلطان با شخص وجیهالمله و خوشنامی بهنام امین الدوله تلاش کرد قدری چهره منفور استبداد را
بپوشاند. اما با شل شدن بندهای استبداد، انجمنها شکل گرفت و روزنامههای بسیاری تأسیس شدند. مدارس جدید که در زمان
ناصرالدینشاه چه توسط خود شاه و چه توسط آخوندهای مرتجع، خلاف شرع خوانده میشد، گشوده گردید...
افزایش مدارس و روزنامهها:تنها در تهران در مدت زمان کوتاهی حدود پنجاه مدرسه باز شد و حداقل 70روزنامه در تهران و شهرستانها شروع به انتشار کردند.
انتشار روزنامهها و مجلات نقش بسیار زیادی در آگاه کردن مردم تشنه ایران که سالها زیر ستم و اختناق بهسر برده بودند داشت. بهویژه روزنامههایی که مردم را نسبت به غارتها و چپاول استعمار و فساد و اجحاف دربار آگاه میکردند، در بین مردم دست به دست میگشتند و همه جا بیداری را گسترش میدادند. شمار باسوادان و روشنفکران شدت میگرفت و یک جنبش گسترده فرهنگی را شکل میداد.
روزنامه تربیت:روزنامه تربیت یکی از روزنامههایی بود که در دوران امینالدوله تأسیس شد و نخستین روزنامه غیردولتی و ملی در داخل کشور بود و در جهت مبارزه با انحصارگری مطبوعاتی دولت و خروج از زیر یوغ رسمیت و غیردولتی بودن روزنامهها گام ارزندهیی محسوب میشد.
روزنامه قانون:
کتاب تاریخ سانسور در ایران- ص214: «روزنامه قانون که قیمت اشتراک خود را از: ”یک ذره شعور ”به ”زحمت ابلاغ این نسخه به یک آدم دیگر ”تغییر داده بود نیز وارد ایران میشد و در میان مشتاقان آزادی دست به دست میگشت. قانون همچنن کوبنده و استوار نوید آزادی و استقلال و ترقی میداد و مینوشت: ”کارخانه دولت بهکلی در هم شکسته، عوض اینکه بهحسن گردش خود محرک حیات ملت شود، بهواسطه هرزگردی چرخها، و تفریط منابع قوا، زندگی ایران را محال ساخته است ”».
بیشترین انتقادهای روزنامهها در آن دوران بر اجنبیپرستی امینالسلطان و وامگیریها و اعطای امتیازات گوناگون به بیگانگان تکیه داشت. این روزنامهها که به ایران میرسید، و در بین مردم پخش میشد، ترس و وحشت زیادی را بر دستگاه حکومتی مستولی میساخت. و از طرف دیگر به مردم دلگرمی و جرأتِ گرفتنِ حقوقِ خودشان را میداد.
روزنامه بیرون از ایران:
اضافه بر این، روزنامه حبلالمتین از کلکتة هندوستان و روزنامه حکمت از قاهره در مصر، «نور تمدن و آزاداندیشی» را در ایران میتابانیدند. همچنین برای نخستین بار، روزنامههای ملی در شهرستانها منتشر میشد و اندیشههای نوین گسترش بیشتری مییافت. به این ترتیب روزنامهها و مطبوعات در میان مردمی که بهتدریج نسبت به مظالم استبداد و غارت استعمار آگاه میشدند، آمادگی برای جنبش و انقلاب را افزایش داد.
تاثیر کار میرزارضا:
از میان برداشتن ناصرالدینشاه، اگر چه به تغییری در وضع جامعه منجر نشد و حاکمیت همچنان در دست اشراف فئودال باقی ماند، اما طلسم اختناق حاکمیت استبدادی را در اذهان شکست. به همین دلیل، اعتراض به استبداد و ظلم، و طرح ضرورت ایجاد قانون و عدالت، در روزنامهها و مجلاتی که انتشارش در خارج و داخل ایران گسترش بیشتری پیدا کرده بود اوج گرفت.
مردم از هرچه عنوان ”دولتی ”میگرفت بیزار شده بودند. آخوندهایی که تا قبل از آن نان سپاسگویی از ناصرالدینشاه را میخوردند و او را با القابی مثل ”پادشاه اسلام ”، توصیف میکردند، دیگر از سکه افتاده بودند و مردم به آنان بیاعتنا بودند.
بیزاری از استعمار:
جریان نفوذ و دخالت استعمار روس و انگلیس هم بعد از ناصرالدینشاه و روی کار آمدن مظفرالدینشاه نه تنها کم نشد بلکه بیشتر تشدید شد. و این امر هرچه بیشتر به نارضایتیهای مردم افزود.
انقلاب مشروطیت ایران- ایوانف ص23: «در سال 1900، (1279 شمسی) سفیر روس از تهران اطلاع داد که آن نارضایتی پنهانی که در بین اهالی ایران علیه دولت وجود دارد، و منشأ آن خودسریها و سودجوییهای طبقات عالیة کشور است، در کنار بیپناهیهای قشرهای پایین، به اشکال گوناگون خودنمایی میکند».
در همین سال یعنی سال 1279 بهعلت قحطی در تهران و سایر شهرهای ایران، شورشهایی رخ داد. در مرداد 1280یک شورش دیگر در تهران بپا شد. مردم در این شورشها به خیانت امینالسلطان در تاراج منافع ایران به نفع بیگانگان و به فعالیت مستخدمان بلژیکی گمرک که بهای آذوقه درا بالا برده بودند، اعتراض کردند.
ترکیب طبقاتی جامعه:ایران در آستانه انقلاب قرار گرفته بود، جامعه در تب شورش و اعتراض میسوخت، از هر سو صداهای اعتراض بلند شده بود، اما چه نیرویی میتوانست جامعه را به سمت انقلاب پیش ببرد و رهبری جنبش را به دست بگیرد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، نگاهی به ترکیب طبقاتی جامعه ضروریست.
در آستانه انقلاب مشروطیت، دهقانان در زیر فشار خانها و ملاکان و ملایان که هر کدام به نوعی آنان را میچاپیدند، هیچ پناهی پیدا نمیکردند. ایلات و عشایر بهدنبال رئیس عشیره و بزرگان قوم خود روان بودند. برخی از رؤسای عشایر در سازش با سرمایهداری تجاری و مطابق سیاست دلخواه استعمارانگلیس، و برخی دیگر به نفع دربار و شاه به سیاست دلخواه استعمار روس عمل میکردند. اقشار پیشهور فقیر و خردهپای شهری که بیچیزترین اقشار بودند، بیشترین انگیزه را برای انقلاب و مخالفت با استبداد داشتند، اما چون سران اصناف و بازرگانان بزرگ عملاً رهبری جنبش را بهدست داشتند، اینان نیز چشم به دهان همان رهبران داشتند و سرانجام نیز فدای سیاست و سازش آنان میشدند اگر چه گاه خود بدون تمایل آن رهبران به شورش دست میزدند.
رهبری بورژوازی تجاری:به این ترتیب، بورژوازی تجاری که برای گسترش منافع اقتصادی خودش، با مانع دربار فئودالی روبهرو بود، در همراهی با پیشهوران ناراضی شهری، بهترین موقعیت را داشت تا رهبری جنبش ضداستبدادی را بهدست بگیرد، و در عینحال از تضاد انگلیس و روسیه هم استفاده کند، تا با مصالحه و شرکت در حکومت، منافع خودش را تأمین کند. روشنفکران این طبقه، طیف متنوعی بودند که برخیشان در دربار سلطنتی، برخی در میان اعیان واشراف، و برخی هم بهصورت مخالفانی در خارج و داخل کشور حضور داشتند.
اوضاع فرهنگی و سیاسی جنبش:
از روزنامهها و مطبوعات ایران در آستانه انقلاب مشروطه در گفتار پیشین سخن گفتیم. حالا کمی هم با چهرههای فرهنگی و سیاسی این جنبش آشنا شویم.
مدرسه دارالفنون کانون و خاستگاه بسیاری از ترقیخواهان و روشنفکرانی بود که در انقلاب مشروطه نقش داشتند. این مدرسه که توسط امیرکبیر پایهگذاری شد، در پیشرفت کار تعلیم و تربیت و اخذ علوم و فنون جدیده در ایران مؤثر افتاد. به جوانان فرصت داد که در راه اصلاحات قدم بردارند. و طولی نکشیدکه از میان شاگردان این مدرسه، روشنفکرانی از اطباء و علمای ریاضی و طبیعی در تهران پیدا شدند و با ترجمه و تألیف کتب، به پیدایش نهضتی درفرهنگ ایران کمک کردند.
از صبا تا نیما- ص258:«تجدد خواهی و… نشر افکار آزادیخواهانه در عصر ناصری، تا حدی از برکت تربیت و تعلیم همین طبقه از تحصیلکردگان دارالفنون بوده و این مؤسسه سودمند بود که عُمّال انقلاب مشروطیت و آن دسته ازمأموران دولتی را که رشته کارهای آینده ایران را به دست گرفتند تربیت کرد».
نیاز دارالفنون به کتب درسی، چند چیز را ایجاب میکرد: یکی تدوین کتب درسی، دیگری راهاندازی دستگاه چاپ برای تکثیر کتابها، سوم ترویج ترجمه از زبانهای دیگر. و این منشأ ترویج کتابخوانی و انتشار کتب تاریخی و سرچشمه آشنا شدن مردم ایران با افکار ملتهای دیگر بود.
از جمله آثاری که در آن دوره از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه شد، تالیفات تاریخی ولتر، مانند تاریخ پطر کبیر، و شارل دوازدهم و تاریخ ایران تألیف جان مالکوم انگلیسی، و سر گذشت حاجی بابای اصفهانی اثر جیمز موریه بود. ترجمه نمایشنامههای مولیر نیز در پیشرفت نمایش و نمایشنامه نویسی که تاآن روز در ایران بیسابقه و نشناخته بود تاثیر بزرگی داشت.
یکی دیگر از عواملی که به ترویج آگاهیها و بیداری مردم دامن میزد، گسترش مدارس بود. غیر از مدرسه دارالفنون که خاص فرزندان اشراف بود، مدارسی هم توسط افراد آگاه و میهن دوست برپا میشد.
میرزا حسن خان رشدیه:میرزا حسن خان رشدیه یکی از نیکمردان تبریز بود که در جوانی به بیروت رفته بود و با مشاهده دبستانها و روش آموزگاری آنها، در سال 1267 در یک مسجد، مدرسهیی با امکانات بسیار ابتدایی راهاندازی کرد و تدریس به شاگردان را با کتابهای آسان شروع کرد.
از خاطرات میرزا حسن خان رشدیه: «روزی با پدرم روزنامه اختر را که در استانبول چاپ میشد میخواندیم، نوشته بود: «در اروپا از هر هزارتن، ده تن بیسوادند، ولی در ایران از هر هزار نفر که میخواهند سواد یاد بگیرند، تنها ده نفر باسواد میشوند، علت اینکار بدی شیوه آموزش و دشواری درس الفباست، باید در ایران دبستانهایی به شیوه اروپا بنیاد یابد». این نوشته در من و پدرم سخت مؤثرافتاد و من که ملا زاده بودم و میباید به نجف رفته و ملایی بخوانم، روانه استانبول و مصر و بیروت شدم که چگونگی آموزگاری جدید را یاد بگیرم.
در استانبول پایههای معارف سست و نااستواربود، ناچار به مصر رفتم که از دارالمعلمین مصر که انگلیسیها دایر کرده بودند سود ببرم ولی آنجا را هم نپسندیدم، به بیروت رفتم. در آنجا فرانسویان دارالمعلمینی تأسیس کرده بودند که شهرت جهانی داشت. سه سال را آنجا ماندم و الفبای صوتی را آموختم تا بیاموزم،
به تبریز بازگشتم، یاری ناصرالدین شاه را طلبیدم، اما او ازیاریم چشم پوشید، خودم آستین همت را بالازدم، اولین مدرسه جدید ایران را دایر کردم، اما ملایان که دکان مکتبهایشان داشت تخته میشد، بلای جانم شدند، می گفتند مدرسه تو ترویج بیدینی و لامذهبی میکند، مدرسهام را ویران کردند، شش ماه در مشهد فراری بودم، به مرگ تهدیدم کردند، بر پایم با گلوله جراحت نشاندند، یکی از شاگردانم را کشتند و چه بلاها که بر سرم نیاوردند، دشمنانم زیاد بودند اما حامیانی هم داشتم».
کمک عبدالرحیم طالبوف به مدرسه رشدیه:روزنامه ناصری شماره 5، سال اول ذی الحجه 1331 «جناب ملا عبدالرحیم طالبوف ساکن شهر تمرخان شوره جزو ایالت داغستان، این اوقات از تأسیس و افتتاح مدرسه رشدیة تبریز اطلاع حاصل نموده و نظر به میل فطری و رغبت طبیعی که به پیشرفت امور خیریه و فواید عامه و اشتهار معارف دارند، معادل دویست جلد کتاب از علم فیزیک به ضمیمه سی منات اسکناس به جهت اعانه مدرسه مزبوره ارسال کردهاند، و جناب میرزا حسن معلم رشدیه نیز همان مبلغ را صرف الفبای جدید خواهند نمود».
توجه داشته باشیم که تبریز در تأسیس مدرسه و دبستان در کل ایران، از پایتخت یعنی تهران جلوتر بود. این ویژگیها جایگاه تبریز را در ایران آن دوران نشان میدهد و تا حدودی روشن میکند که چرا تبریز در جنبش مشروطیت، خاستگاه قطب سازشناپذیر انقلاب شد. اکنون ببینید سرنوشت مدرسه حاج میرزاحسن خان رشدیه چه شد.
تاریخ مشروطه- ص21: «باز ملایان به دستاویزآن که الفبا دیگر شده و یک راه نوینی پیش آمده، ناخشنودی نمودند و سرانجام او را از مسجد بیرون کردند. (میرزاحسن خان رشدیه) چند سال بدینسان از جایی بهجایی میرفت… تا حیاط مسجد شیخالاسلام را گرفت و با پول خود اتاقهای پاکیزهیی ساخت و آنجا را دبستان گردانیده نیمکت و تخته سیاه و دیگر افزارها فراهم گردانید… چون ملایان ناخشنودی مینمودند، روزی طلبهها بهآنجا ریختند و همه نیمکتها و تختهها را درهم شکستند و دبستان را به هم زدند. پس از این حاجی میرزا حسن در تبریز نماند و به قفقاز و مصر رفت»
اما وقتی میرزا علیاصغرخان امینالدوله به پیشکاری آذربایجان منصوب شده بود میرزا حسن خان رشدیه را به تبریز فراخواند و از او خواست که دبستان باشکوهی بنیاد نهد. در اواخر 1276 شمسی که امینالدوله به تهران اعزام شد و رشته کارها را برای مدت کمی در دست گرفت، میرزا حسن خان رشدیه را به تهران خواست و بنیاد دبستانهایی در تهران گذاشته شد.
امینالدوله:شخصیتی مثل امینالدوله که در دوره مظفرالدینشاه به اتابکی یعنی چیزی مثل صدراعظمی شاه رسید از آن جمله روشنفکران طبقه بورژوازی نوپا بود که میخواستند دربار را آنطور که مطابق خواستهای بورژوازی تجاری بود تغییر بدهند. از اینرو با اشکال قرونوسطایی دربار مبارزه میکردند و به ترویج قانون و فرهنگ در چارچوب خواستهای بورژوازی نوپا میپرداختند. راه باز کردن و تشویق ساختن مدرسه از این جمله اقدامات بود. اما از آنجا که ماهیت استبداد فئودالی با آگاهی و بیداری و ترویج علوم و فرهنگ همخوانی نداشت، نه دوران افراد اصلاحطلبی مثل امینالدوله بیشتر از یکسال دوام مییافت و نه شاه مستبد استمرار کار و گسترش دبستانها را تحمل میکرد. اما به هرحال در همان مدتی که این دبستانها رواج پیدا کرد، در بیداری مردم تاثیر گذاشت.
تاریخ مشروطه- ص27: پس از برافتادن امینالدوله، انجمن معارف از سرپرستی دبستان رشدیه و پرداختن پول به آنجا باز ایستاد.»
از خاطرات میرزا حسن خان رشدیه: دولت امین الدوله اجل بود و زود برافتاد، او که رفت باز به جان من و مدارسم افتادند، امین السطان. صدراعظم جدید دستگیرم کرد، ومیخواست به زندان اردبیل بفرستد که یاریم کردند و اسیرش نشدم، در1323 کتابی نوشتم بهنام تنبیه الغافلین یا ارشاد الطالبین که مطالبی را برای ارشاد ملت در آن آورده بودم، عین الدوله که در آن ایام صدراعظم بود، به زنجیرم کشید و همراه با همدست و دوست باوفایم مجدالاسلام کرمانی به کلات نادری فرستاد. جرمم بیداری افکارملت بود، در زندان کلات فرمان مشروطیت را شنیدیم و آزاد شدیم،
ادامه در شمارة آینده.
انتشار روزنامهها و مجلات نقش بسیار زیادی در آگاه کردن مردم تشنه ایران که سالها زیر ستم و اختناق بهسر برده بودند داشت. بهویژه روزنامههایی که مردم را نسبت به غارتها و چپاول استعمار و فساد و اجحاف دربار آگاه میکردند، در بین مردم دست به دست میگشتند و همه جا بیداری را گسترش میدادند. شمار باسوادان و روشنفکران شدت میگرفت و یک جنبش گسترده فرهنگی را شکل میداد.
روزنامه تربیت:روزنامه تربیت یکی از روزنامههایی بود که در دوران امینالدوله تأسیس شد و نخستین روزنامه غیردولتی و ملی در داخل کشور بود و در جهت مبارزه با انحصارگری مطبوعاتی دولت و خروج از زیر یوغ رسمیت و غیردولتی بودن روزنامهها گام ارزندهیی محسوب میشد.
روزنامه قانون:
کتاب تاریخ سانسور در ایران- ص214: «روزنامه قانون که قیمت اشتراک خود را از: ”یک ذره شعور ”به ”زحمت ابلاغ این نسخه به یک آدم دیگر ”تغییر داده بود نیز وارد ایران میشد و در میان مشتاقان آزادی دست به دست میگشت. قانون همچنن کوبنده و استوار نوید آزادی و استقلال و ترقی میداد و مینوشت: ”کارخانه دولت بهکلی در هم شکسته، عوض اینکه بهحسن گردش خود محرک حیات ملت شود، بهواسطه هرزگردی چرخها، و تفریط منابع قوا، زندگی ایران را محال ساخته است ”».
بیشترین انتقادهای روزنامهها در آن دوران بر اجنبیپرستی امینالسلطان و وامگیریها و اعطای امتیازات گوناگون به بیگانگان تکیه داشت. این روزنامهها که به ایران میرسید، و در بین مردم پخش میشد، ترس و وحشت زیادی را بر دستگاه حکومتی مستولی میساخت. و از طرف دیگر به مردم دلگرمی و جرأتِ گرفتنِ حقوقِ خودشان را میداد.
روزنامه بیرون از ایران:
اضافه بر این، روزنامه حبلالمتین از کلکتة هندوستان و روزنامه حکمت از قاهره در مصر، «نور تمدن و آزاداندیشی» را در ایران میتابانیدند. همچنین برای نخستین بار، روزنامههای ملی در شهرستانها منتشر میشد و اندیشههای نوین گسترش بیشتری مییافت. به این ترتیب روزنامهها و مطبوعات در میان مردمی که بهتدریج نسبت به مظالم استبداد و غارت استعمار آگاه میشدند، آمادگی برای جنبش و انقلاب را افزایش داد.
تاثیر کار میرزارضا:
از میان برداشتن ناصرالدینشاه، اگر چه به تغییری در وضع جامعه منجر نشد و حاکمیت همچنان در دست اشراف فئودال باقی ماند، اما طلسم اختناق حاکمیت استبدادی را در اذهان شکست. به همین دلیل، اعتراض به استبداد و ظلم، و طرح ضرورت ایجاد قانون و عدالت، در روزنامهها و مجلاتی که انتشارش در خارج و داخل ایران گسترش بیشتری پیدا کرده بود اوج گرفت.
مردم از هرچه عنوان ”دولتی ”میگرفت بیزار شده بودند. آخوندهایی که تا قبل از آن نان سپاسگویی از ناصرالدینشاه را میخوردند و او را با القابی مثل ”پادشاه اسلام ”، توصیف میکردند، دیگر از سکه افتاده بودند و مردم به آنان بیاعتنا بودند.
بیزاری از استعمار:
جریان نفوذ و دخالت استعمار روس و انگلیس هم بعد از ناصرالدینشاه و روی کار آمدن مظفرالدینشاه نه تنها کم نشد بلکه بیشتر تشدید شد. و این امر هرچه بیشتر به نارضایتیهای مردم افزود.
انقلاب مشروطیت ایران- ایوانف ص23: «در سال 1900، (1279 شمسی) سفیر روس از تهران اطلاع داد که آن نارضایتی پنهانی که در بین اهالی ایران علیه دولت وجود دارد، و منشأ آن خودسریها و سودجوییهای طبقات عالیة کشور است، در کنار بیپناهیهای قشرهای پایین، به اشکال گوناگون خودنمایی میکند».
در همین سال یعنی سال 1279 بهعلت قحطی در تهران و سایر شهرهای ایران، شورشهایی رخ داد. در مرداد 1280یک شورش دیگر در تهران بپا شد. مردم در این شورشها به خیانت امینالسلطان در تاراج منافع ایران به نفع بیگانگان و به فعالیت مستخدمان بلژیکی گمرک که بهای آذوقه درا بالا برده بودند، اعتراض کردند.
ترکیب طبقاتی جامعه:ایران در آستانه انقلاب قرار گرفته بود، جامعه در تب شورش و اعتراض میسوخت، از هر سو صداهای اعتراض بلند شده بود، اما چه نیرویی میتوانست جامعه را به سمت انقلاب پیش ببرد و رهبری جنبش را به دست بگیرد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، نگاهی به ترکیب طبقاتی جامعه ضروریست.
در آستانه انقلاب مشروطیت، دهقانان در زیر فشار خانها و ملاکان و ملایان که هر کدام به نوعی آنان را میچاپیدند، هیچ پناهی پیدا نمیکردند. ایلات و عشایر بهدنبال رئیس عشیره و بزرگان قوم خود روان بودند. برخی از رؤسای عشایر در سازش با سرمایهداری تجاری و مطابق سیاست دلخواه استعمارانگلیس، و برخی دیگر به نفع دربار و شاه به سیاست دلخواه استعمار روس عمل میکردند. اقشار پیشهور فقیر و خردهپای شهری که بیچیزترین اقشار بودند، بیشترین انگیزه را برای انقلاب و مخالفت با استبداد داشتند، اما چون سران اصناف و بازرگانان بزرگ عملاً رهبری جنبش را بهدست داشتند، اینان نیز چشم به دهان همان رهبران داشتند و سرانجام نیز فدای سیاست و سازش آنان میشدند اگر چه گاه خود بدون تمایل آن رهبران به شورش دست میزدند.
رهبری بورژوازی تجاری:به این ترتیب، بورژوازی تجاری که برای گسترش منافع اقتصادی خودش، با مانع دربار فئودالی روبهرو بود، در همراهی با پیشهوران ناراضی شهری، بهترین موقعیت را داشت تا رهبری جنبش ضداستبدادی را بهدست بگیرد، و در عینحال از تضاد انگلیس و روسیه هم استفاده کند، تا با مصالحه و شرکت در حکومت، منافع خودش را تأمین کند. روشنفکران این طبقه، طیف متنوعی بودند که برخیشان در دربار سلطنتی، برخی در میان اعیان واشراف، و برخی هم بهصورت مخالفانی در خارج و داخل کشور حضور داشتند.
اوضاع فرهنگی و سیاسی جنبش:
از روزنامهها و مطبوعات ایران در آستانه انقلاب مشروطه در گفتار پیشین سخن گفتیم. حالا کمی هم با چهرههای فرهنگی و سیاسی این جنبش آشنا شویم.
مدرسه دارالفنون کانون و خاستگاه بسیاری از ترقیخواهان و روشنفکرانی بود که در انقلاب مشروطه نقش داشتند. این مدرسه که توسط امیرکبیر پایهگذاری شد، در پیشرفت کار تعلیم و تربیت و اخذ علوم و فنون جدیده در ایران مؤثر افتاد. به جوانان فرصت داد که در راه اصلاحات قدم بردارند. و طولی نکشیدکه از میان شاگردان این مدرسه، روشنفکرانی از اطباء و علمای ریاضی و طبیعی در تهران پیدا شدند و با ترجمه و تألیف کتب، به پیدایش نهضتی درفرهنگ ایران کمک کردند.
از صبا تا نیما- ص258:«تجدد خواهی و… نشر افکار آزادیخواهانه در عصر ناصری، تا حدی از برکت تربیت و تعلیم همین طبقه از تحصیلکردگان دارالفنون بوده و این مؤسسه سودمند بود که عُمّال انقلاب مشروطیت و آن دسته ازمأموران دولتی را که رشته کارهای آینده ایران را به دست گرفتند تربیت کرد».
نیاز دارالفنون به کتب درسی، چند چیز را ایجاب میکرد: یکی تدوین کتب درسی، دیگری راهاندازی دستگاه چاپ برای تکثیر کتابها، سوم ترویج ترجمه از زبانهای دیگر. و این منشأ ترویج کتابخوانی و انتشار کتب تاریخی و سرچشمه آشنا شدن مردم ایران با افکار ملتهای دیگر بود.
از جمله آثاری که در آن دوره از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه شد، تالیفات تاریخی ولتر، مانند تاریخ پطر کبیر، و شارل دوازدهم و تاریخ ایران تألیف جان مالکوم انگلیسی، و سر گذشت حاجی بابای اصفهانی اثر جیمز موریه بود. ترجمه نمایشنامههای مولیر نیز در پیشرفت نمایش و نمایشنامه نویسی که تاآن روز در ایران بیسابقه و نشناخته بود تاثیر بزرگی داشت.
یکی دیگر از عواملی که به ترویج آگاهیها و بیداری مردم دامن میزد، گسترش مدارس بود. غیر از مدرسه دارالفنون که خاص فرزندان اشراف بود، مدارسی هم توسط افراد آگاه و میهن دوست برپا میشد.
میرزا حسن خان رشدیه:میرزا حسن خان رشدیه یکی از نیکمردان تبریز بود که در جوانی به بیروت رفته بود و با مشاهده دبستانها و روش آموزگاری آنها، در سال 1267 در یک مسجد، مدرسهیی با امکانات بسیار ابتدایی راهاندازی کرد و تدریس به شاگردان را با کتابهای آسان شروع کرد.
از خاطرات میرزا حسن خان رشدیه: «روزی با پدرم روزنامه اختر را که در استانبول چاپ میشد میخواندیم، نوشته بود: «در اروپا از هر هزارتن، ده تن بیسوادند، ولی در ایران از هر هزار نفر که میخواهند سواد یاد بگیرند، تنها ده نفر باسواد میشوند، علت اینکار بدی شیوه آموزش و دشواری درس الفباست، باید در ایران دبستانهایی به شیوه اروپا بنیاد یابد». این نوشته در من و پدرم سخت مؤثرافتاد و من که ملا زاده بودم و میباید به نجف رفته و ملایی بخوانم، روانه استانبول و مصر و بیروت شدم که چگونگی آموزگاری جدید را یاد بگیرم.
در استانبول پایههای معارف سست و نااستواربود، ناچار به مصر رفتم که از دارالمعلمین مصر که انگلیسیها دایر کرده بودند سود ببرم ولی آنجا را هم نپسندیدم، به بیروت رفتم. در آنجا فرانسویان دارالمعلمینی تأسیس کرده بودند که شهرت جهانی داشت. سه سال را آنجا ماندم و الفبای صوتی را آموختم تا بیاموزم،
به تبریز بازگشتم، یاری ناصرالدین شاه را طلبیدم، اما او ازیاریم چشم پوشید، خودم آستین همت را بالازدم، اولین مدرسه جدید ایران را دایر کردم، اما ملایان که دکان مکتبهایشان داشت تخته میشد، بلای جانم شدند، می گفتند مدرسه تو ترویج بیدینی و لامذهبی میکند، مدرسهام را ویران کردند، شش ماه در مشهد فراری بودم، به مرگ تهدیدم کردند، بر پایم با گلوله جراحت نشاندند، یکی از شاگردانم را کشتند و چه بلاها که بر سرم نیاوردند، دشمنانم زیاد بودند اما حامیانی هم داشتم».
کمک عبدالرحیم طالبوف به مدرسه رشدیه:روزنامه ناصری شماره 5، سال اول ذی الحجه 1331 «جناب ملا عبدالرحیم طالبوف ساکن شهر تمرخان شوره جزو ایالت داغستان، این اوقات از تأسیس و افتتاح مدرسه رشدیة تبریز اطلاع حاصل نموده و نظر به میل فطری و رغبت طبیعی که به پیشرفت امور خیریه و فواید عامه و اشتهار معارف دارند، معادل دویست جلد کتاب از علم فیزیک به ضمیمه سی منات اسکناس به جهت اعانه مدرسه مزبوره ارسال کردهاند، و جناب میرزا حسن معلم رشدیه نیز همان مبلغ را صرف الفبای جدید خواهند نمود».
توجه داشته باشیم که تبریز در تأسیس مدرسه و دبستان در کل ایران، از پایتخت یعنی تهران جلوتر بود. این ویژگیها جایگاه تبریز را در ایران آن دوران نشان میدهد و تا حدودی روشن میکند که چرا تبریز در جنبش مشروطیت، خاستگاه قطب سازشناپذیر انقلاب شد. اکنون ببینید سرنوشت مدرسه حاج میرزاحسن خان رشدیه چه شد.
تاریخ مشروطه- ص21: «باز ملایان به دستاویزآن که الفبا دیگر شده و یک راه نوینی پیش آمده، ناخشنودی نمودند و سرانجام او را از مسجد بیرون کردند. (میرزاحسن خان رشدیه) چند سال بدینسان از جایی بهجایی میرفت… تا حیاط مسجد شیخالاسلام را گرفت و با پول خود اتاقهای پاکیزهیی ساخت و آنجا را دبستان گردانیده نیمکت و تخته سیاه و دیگر افزارها فراهم گردانید… چون ملایان ناخشنودی مینمودند، روزی طلبهها بهآنجا ریختند و همه نیمکتها و تختهها را درهم شکستند و دبستان را به هم زدند. پس از این حاجی میرزا حسن در تبریز نماند و به قفقاز و مصر رفت»
اما وقتی میرزا علیاصغرخان امینالدوله به پیشکاری آذربایجان منصوب شده بود میرزا حسن خان رشدیه را به تبریز فراخواند و از او خواست که دبستان باشکوهی بنیاد نهد. در اواخر 1276 شمسی که امینالدوله به تهران اعزام شد و رشته کارها را برای مدت کمی در دست گرفت، میرزا حسن خان رشدیه را به تهران خواست و بنیاد دبستانهایی در تهران گذاشته شد.
امینالدوله:شخصیتی مثل امینالدوله که در دوره مظفرالدینشاه به اتابکی یعنی چیزی مثل صدراعظمی شاه رسید از آن جمله روشنفکران طبقه بورژوازی نوپا بود که میخواستند دربار را آنطور که مطابق خواستهای بورژوازی تجاری بود تغییر بدهند. از اینرو با اشکال قرونوسطایی دربار مبارزه میکردند و به ترویج قانون و فرهنگ در چارچوب خواستهای بورژوازی نوپا میپرداختند. راه باز کردن و تشویق ساختن مدرسه از این جمله اقدامات بود. اما از آنجا که ماهیت استبداد فئودالی با آگاهی و بیداری و ترویج علوم و فرهنگ همخوانی نداشت، نه دوران افراد اصلاحطلبی مثل امینالدوله بیشتر از یکسال دوام مییافت و نه شاه مستبد استمرار کار و گسترش دبستانها را تحمل میکرد. اما به هرحال در همان مدتی که این دبستانها رواج پیدا کرد، در بیداری مردم تاثیر گذاشت.
تاریخ مشروطه- ص27: پس از برافتادن امینالدوله، انجمن معارف از سرپرستی دبستان رشدیه و پرداختن پول به آنجا باز ایستاد.»
از خاطرات میرزا حسن خان رشدیه: دولت امین الدوله اجل بود و زود برافتاد، او که رفت باز به جان من و مدارسم افتادند، امین السطان. صدراعظم جدید دستگیرم کرد، ومیخواست به زندان اردبیل بفرستد که یاریم کردند و اسیرش نشدم، در1323 کتابی نوشتم بهنام تنبیه الغافلین یا ارشاد الطالبین که مطالبی را برای ارشاد ملت در آن آورده بودم، عین الدوله که در آن ایام صدراعظم بود، به زنجیرم کشید و همراه با همدست و دوست باوفایم مجدالاسلام کرمانی به کلات نادری فرستاد. جرمم بیداری افکارملت بود، در زندان کلات فرمان مشروطیت را شنیدیم و آزاد شدیم،
ادامه در شمارة آینده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر