خسته خسته، زیر خط داغ فقر
فقر مثل چرخ ماشین رد شده از رویشان
خشت خشت لحظههای زندگی را چیدهاند
زیر دود کورههای داغ درد
قرنهای فخر تاریخ کهن
گم شده اینجا در این گودال زشت
در مسیر کوچه
جان زندگی
روی بند رخت شهر افتاده است
مادران بر بامهای خانه ها
ظرف و رخت و کودکان را شسته اند
در حیاطی که حیاطی نیست
کودکی با چهره اش میگوید
اینجا
ذرهای بوی نشاطی نیست
قرنهای گم شده برگشتهاند
نکبت از دیوار و در، بر روی ما پاشیده است
زندگی، بیپرده حرفی دارد اینجا، گوش کن
این کدامین ایستگاه زندگیست؟
غلغل سرمای قوری
پیشرفت قرن بیست و یک در این ویرانه است
اولین پستانک نوزاد این بیغوله، بیشیری ست
و نسیمی که تمام روز
بر میخیزد از گنداب
سهم عطر بچهها از شهر بیباغ است
مادران روزانه میشویند
ظرف و رخت چرک خود را
من ولی
فکر دستی هستم و یک مایع شوینده کز این زندگی
نکبتش را پاک خواهد کرد
کودک نوزاد این مردم
طرحی از آیندهیی بیرنج خواهد دید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر