داره اين ديوار سنگي مي ريزه
فصل پايان شب تاريكه
لحظه ي فتح اوين نزديكه
عزم ياراي اسير تو دل ماست
اگه حتي خونه شون قفس باشه
آخه ياس عطرش مي پيچه همه جا
گرچه زندوني خار و خس باشه
دستامون, صداهامون
مي شناسن همديگه رو
نكنه تنها بشي, خسته بشي
حالا كه لحظه ي اوج
فصل پرواز رسيده
نكنه يه وقت تو پر بسته بشي
داره اين ديوار سنگي مي ريزه
فصل پايان شب تاريكه
لحظه ي فتح اوين نزديكه
مشتا بي تابه واسه رها شدن
حنجره تشنه ي همصدا شدن
وقت خشمه واسه وا كردن قفل
وقت عاطفه براي ما شدن
عاقبت دروازه ي
آهني باز مي شه
لباي دوخته پرآواز مي شه
پنجه ي چنگي پير
با صداي بم و زير
دوباره مونس اين ساز مي شه
داره اين ديوار سنگي مي ريزه
فصل پايان شب تاريكه
لحظه ي فتح اوين نزديكه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر