نیر هستم... نیر سادات نسبی
رژیم خواهر نازنینم، اعظم، را به جرم آزادیخواهی اعدام
.کرد
او ۲۰ساله بود که به خاطر فعالیت و هواداری از مجاهدین دستگير و به زندان مخوف دیزل آباد کرمانشاه برده شد و در آن جا بعد از شکنجه
...هاي بسيار اعدام شد
. من بعد از اعظم، بازداشت شدم
آن زمان ۲۱سالم بود و رژیم خمینی، دختران فعال مانند ما را که اکثرا دانشجو بودیم، دستگیر و زندانی می کرد تا بلکه
...بتواند هرنوع صدای آزادیخواهی را خاموش کند
...من در دوره حبس و زندان، در آن سلول های سیاه و تنگ، مجاهدین را شناختم
...زنان مجاهد همان هایی بودند که در برخوردهایشان بسیار صمیمی و نسبت به دیگر زندانیان، دلسوز و مایه گذار بودند
...کمتر کسی بود که جراحتی بردارد و آنها اولین کسانی نباشند که به سراغش بروند
...کمتر کسی دلش غمگین می شد که آنها مهربان ترین ها برایش نباشند و دلش را شاد و لبانش را خندان نکنند
...چه شکنجه ها و زخم ها که با دستان پر مِهر آنها، التیام می گرفت و مرهم گذاشته می شد
...و چه لحظات سخت و نفس گیر که با آرامش آنها، بر همه سهل می شد
...من، مجاهدین را اینگونه یافتم و شناختم
...در سختیِ راه و طوفان های همراه
پس از مدتی حبس و بعد از آن که سه بار کیفرخواست من به تهران فرستاده شد و یک سال و هشت ماه در بلاتکلیفی
.بودم، سرانجام آزاد شدم و تصمیم به خروج از کشور و پیوستن به مجاهدین در شهر اشرف گرفتم
...از آن زمان تاکنون من جزئی از یک آرمان الهامبخش هستم: آرمان آزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر