این همه سال جار دروغ بزرگ کافیست
این همه سال خمیازهی گراز و آب دهان کفتار،
بر آینهی پاکیزهی ذهن
این همه سال سماجت تحقیر
این همه سال قصابی قلب،
بر نطع خونشستهی تزویر
سلاخی احساس، بر تل انبار استخوان
این همه سال وصلهی وهن بر سپید حقیقت
این همه سالِ عبث،
این همه ماهٍ کبود،
این همه روزِ سیاه،
کافیست
کافیست
کافیست
...
نفس در نفس با تنورههای آتشباد تموز
دست در کمرگاه اژدرها سفت تواند کرد
آن کس که بشارت داغ لهیب را
بر تحمل نازک پوست
به تصور لبخند نشسته باشد
پنجه در پنجهی محال
تواند سایید
آن کس که مرگ را بر مرگ تاخته باشد
با برهنهترین فوارهی خون؛
خون گرسنهی خویش
این همه سال سماجت تحقیر کافیست
برخیزیم!
فرصت
شمشیر شعلهوریست
که برکشیدن آن
در نیام همت ماست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر