جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۶

طلسم شب به دستانش،زهم بگسست و ویران شد- جمشید پیمان


فُرات از تشنگی تب کرد ، عطش در سینه تاول زد


نـزد آن کهـنه ابـر آخـر، به چشمی قطره ای باران


نه سر برکرد خورشیدی، نه ماهی خنده زد در شب


سـیـاهی سـایـه افکـن شد، بر ایـن غمسارِ بی پایان


کهـن شد قصه ی یوسف ،سـتـَروَن مـادر عــیـسـا


صدای هـق هـق یعـقـوب، بـشـد گـم در دل کـنعـان


برفت از یاد کی خـسرو، سیاوش غرقه درخون شد


فرو در چاه شد رستم ، نه از دشـمـن که از اَخـوان


نـه کـس سـر داد آوازی ، نـه زد شـوریـده ای چنـگی


زمـستی شـد تـهـی بـاده ، بشد دیر مغان ویــران


نه دستی دست کس بفشرد، نه حرفی خوش به لب آمد


نه بـر پا کـرد درآن شـب ، کـسی آتـش به کوهـستان


نـه راه و ره سـپـار آنجا، نـه چاووشـی بـه کار آنجـا


نـه در سـینه دلـی دیگر، که گـردد زیـن بـلا پـیـچـان


رخ مردم پر از چین شد ، جـهان یکسر بـدآییـن شد


چو شد دشمن رفیقِ ره، چو بگذشت از سر پیمان


تـنـور دشمـنی افـروخـت، تهی از مهـر و پر ازکـین


ز بـیـداد جـحـیمـش شد ،دل پـیـر و جـوان بــریـان


در آن صحرای ظلمانی، که شب برشب گره می زد


امـیـد تـازه ای گـل داد، بـه دشـت سـیـنه ی ایــران


*" بـرآمد نیل گون ابـری ، زروی نیل گون دریا "


فــروبـاریـد بـی پـروا ، بـرایـن دیـرینه قـحطـستـان


خـجـسـته ره گشای شب ، بـزد راه و سـرودی نـو


ز هـم بگسست قـفـل غـم ، دل از دیــدار او شــادان


کـلامـش حــرف آزادی ،نگاهش سر به سر تصمیم 


به دستش پرچم کاوه، به جانش آتشِ عصیان


کلامش پیک پـیـروزی ، پـیـامـش مـژده ی فــردا


طلسم شب به دستانش،زهم بگسست و شد ویران


بگفت: ازخویش بیرون شو، برآور شعـله از جانت


امید ازاین و آن بـرکن ،بـخواه از سینه ات تـوفـان


خـوشا با او سفـر کـردن ، زتـوفـان هـا گـذر کـردن


**" چه باک ازموج بحر آن را،که باشد نوح کشتی بان" 

از فرخی سیستانی*

 از سعدی شیرازی**
https://www.facebook.com/jamshid.peyman


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر